به یاد بدبختی‌ها... به دنبال یک سنگ صبور بود ولی راه را اشتباه رفت و اکنون به زندان رسیده است.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، هوا تاریک بود. گوشه خیابان زنی تنها دست برای ماشین‌ها بلند می‌کرد: مستقیم! انگار راننده‌ها نمی‌شنیدند. رد می‌شدند و بی خیال با شیشه های بالا کشیده می‌رفتند. اولین ماشینی که سرعتش را کم کرد مسافربر نبود.
 
راننده شیشه های دودی را پایین کشید: خانم بفرمایید برسانمتان! سرما و سوز و خستگی جای تردید نگذاشت. زن مانند افراد گناهکار سوار شد: فقط تا سر خیابان! ماجرا از همان شب شروع شد. زن به یاد خیانت‌های شوهرش افتاد.
 
به یاد بدبختی‌ها... به دنبال یک سنگ صبور بود ولی راه را اشتباه رفت و اکنون به زندان رسیده است!نیوشا ، شال طوسي بر سر دارد. در زندگی‌اش نقطه روشنی به چشم نمی‌خورد. او در رشت به دنيا آمده و كمي قبل از ازدواج همراه خانواده به تهران آمده و حالا خانه اي براي پناه گرفتن ندارد.

جرمت چیست؟
نگهداری4گرم کراک و شیشه!

چند سال داری؟
32سال.

متأهل هستی؟
نه،طلاق گرفتم.

چند فرزند داری؟
يك دختر كه سال‌هاست او را ندیده‌ام...

چند سال دارد؟
اشكي در چشمان بي فروغش حلقه می‌زند ولي همان جا خشك می‌شود. آهسته جواب می‌دهد: نمی‌دانم... فكر می‌کنم مردادماه امسال يعني يك ماه ديگر 9ساله خواهد شد!

الآن کجاست؟
پیش مادر شوهرم.

نیوشا به سه سال قبل برمي گردد. زماني كه دخترش مينا پا به مدرسه گذاشته بود. شوهرش به بهانه شب كاري، به خانه نمی‌آمد و نیوشا و دخترش تنها مانده بودند. اين اواخر شوهرش مرتب لباس نو می‌خرید و از عطر و ادکلن‌های عجيب و غريب استفاده می‌کرد. تلفن‌هایش مشكوك بود و گوشی‌اش روي بي صدا تنظيم شده و قفل ورودي داشت.

ازدواج نیوشا و رضا با كلي آرزو و علاقه شروع شده بود. آشنايي با يك خواستگاري و بعد از چند جلسه صحبت و در نهایت توافق خودشان و بزرگ‌ترها. پدر نیوشا پنج سال قبل از ازدواج دخترش، طي يك تصادف از دنيا رفته و مادر با حقوق مستمري شوهرش، زندگي متوسطي را اداره می‌کرد.

شغل همسرت چه بود؟
رضا كارمند حسابداري يك شركت بازرگاني بود.

زندگی رضا و نیوشا خوب بود. رضا خیلی زود با حقوق مكفي خود، خانه اي كوچك و ماشین سواری خريد و بعد تمام آرزويشان در بزرگ شدن ميوه زندگی‌شان نیوشا و خوشبختي او خلاصه می‌شد.نیوشا هم از هيچ كاري براي گرمي زندگی‌اش دريغ نمی‌کرد ولي چه كمبودي وجود داشت كه رضا فريب دام زن جواني را خورد كه دو ماه از شروع به كارش در آن شركت می‌گذشت؟ نیوشا هيچ وقت جوابي براي اين سؤال پيدا نكرد!

از كي معتاد شدي؟
از حدود سه قبل، كمي كمتر از سه سال.

چرا؟
دليلش كم توجهي شوهرم بود. زندگي عاشقانه ما با ورود يك زن، ويران شده و او به بهانه شب كاري يا اضافه كاري در شركت، به خانه نمی‌آمد و خرجي هم ديگر نمی‌داد. حرف‌هایش بوي جدايي می‌داد. اولين روز زمستان سه سال قبل، از سر کار برمی گشتم که بابک را ديدم.
خيلي دلم می‌خواست براي يك نفر درد دل كنم. بيچاره مادرم خيلي برايم غصه می‌خورد.
 
برادر بزرگم براي ادامه زندگي با زن و بچه‌اش راهي قطر شده و حالا آن جا هستند. خواهر كوچكم با شوهرش در بوشهر زندگي می‌کردند. بنابراين دلم نمی‌خواست خلوت تنهايي مادرم را با غصه هاي خودم به هم بريزم. براي خانواده شوهرم هم اهميتي نداشت كه پسرشان در چه وضعيتي است. دوباره ازدواج می‌کند يا نه! پدر شوهرم سه بار ازدواج كرده و براي هر كدام از زن‌هایش خانه اي خريده بود!

آن روز كم كم به بابک گفتم شوهرم در فكر ازدواج مجدد است و من به رويش نمی‌آورم! اين درددلها در ديدارهاي بعد كه همگي در خيابان و ماشينش بود، تكرار شد و به تدريج فهميدم كه نمی‌توانم فضاي خانه را تحمل كنم! طبق نقشه ، مهریه‌ام را اجرا گذاشته و تقاضاي طلاق كردم.
نمی‌توانم بگويم رضا تعجب نكرد ولي خيلي زود با طلاق توافقي بخشي از مهریه‌ام را داد و بقيه را بخشيدم و بدون گرفتن حضانت مينا به دنبال زندگي با بابک رفتم. او قول يك زندگي شيرين را به من داده بود. اما اين شيريني، فقط يك سراب بود و بس!

نگفتي چگونه معتاد شدي؟
وقتي براي بابک حرف می‌زدم، او کپسول‌هایی به عنوان مسكن سردرد و آرام بخش به من می‌داد كه متأسفانه حاوي مواد مخدر بود و زماني به خود آمدم كه طلاق گرفته و با التماس از بابک اين قرص‌ها را می‌خواستم. وی به حمایت گفت: بابک گفت بهتر است همراهش بنشينم و به روش ديگري اين داروها را مصرف كنم. از همان زمان اعتيادم بيشتر شد و بعد از ازدواج موقت با او، خودم هم كراك می‌کشیدم.

چرا ازدواج موقت؟
بابک زن و دو بچه داشت و به خاطر پولدار بودن پدر زنش نمی‌خواست او را طلاق بدهد!!!

رضا هم با همكارش ازدواج كرد؟
بله، خيلي زود!آپارتماني كه اول زندگی‌مان خريده بوديم، به نام زن دومش كرد! به همين راحتي، زندگي را به حراج زد و بعدها شنيدم كه به شدت از ازدواج دومش پشيمان است و افسوس زندگي اول را می‌خورد!

موضوع نگهداری مواد چه بوده است؟
مال بابک بود، نه مال من! او خانه اي برايم اجاره كرده و هر روز به من سر می‌زد و برايم كراك می‌خرید. مواد را زير كابينت آشپزخانه می‌گذاشت و فقط به اندازه مصرف آن روزم به من می‌داد و بقيه را خودش مصرف می‌کرد.

شغل بابک چه بود؟
بيكار و معتاد... با پولي كه از پدر زنش گرفته بود تا از دوبی جنس بياورد و بفروشد، مواد فروشی می‌کرد و بر سر همين موضوع هم با خانواده‌اش اختلاف داشت. اين مواد را هم پدر زنش لو داده بود. چون متوجه ازدواج دومش هم شده و می‌خواست اين طوري ادبش كند ولي از شانس خوب بابک ، او در خانه نبود و مواد هم گردن من افتاد.

چرا بابک به تو علاقمند شده بود؟
قبل از اعتیاد قیافه‌ام خوب بود. وقتی در آن شب سرد دیدم او با دلسوزی ماشین را نگه داشت و مرا به خانه رساند در یک لحظه احساس کردم مرد خوبی است و می‌تواند سنگ صبورم باشد و به او اعتماد کنم. افسوس که اشتباه کردم و او فقط زیبایی مرا می‌خواست!

چرا مينا پیش مادر شوهرت هست؟
چون زن دوم شوهرم اجازه نداد دخترم در خانه‌اش بماند.

تحصیلاتت چه قدر است؟
دیپلم انسانی دارم.

نظر مادرت در مورد طلاق و ازدواج دوم چه بود؟
شديداً مخالف طلاق بود. می‌گفت بر فرض كه شوهرت زن دوم هم بگيرد. يك روز سرش به سنگ می‌خورد و می‌فهمد قدر تو را می‌داند و برمي گردد. بيچاره مادرم به فكر دخترم بود و نمی‌خواست او بي سر و سامان بماند. می‌گفت سايه شوهر روي سرت باشد، بهتر است! حيف كه اين حرف‌های مادرم را نديده گرفتم و اين طور خودم را بدبخت كردم. مادرم هم به خاطر اعتياد من دق كرد و پارسال مرد!
حرف‌های نیوشا به اين جا كه می‌رسد، اشك صورتش را خيس كرده است! در این صورت هیچ رنگی از زندگی نیست. تیره و تار با آثاری از خودزنی روی گردن و دست‌ها!

چرا این قدر خودزنی کرده ای؟
هر وقت یاد مینا می‌افتم این طور به جان سر و گردنم می‌افتم!
 
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
برچسب ها: روزنامه ، زندان ، اعتیاد ، شبانه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار