همافر بازنشسته نيروي هوايي ارتش در بيان خاطرات خود از دوران انقلاب گفت: از دو طرف خیابان، باران انواع گلوله بود که بر سر آنها ریخته می شد و جهنمی از آتش در مقابل شان ایجاد می کرد. درگیري تا حدود ساعت 5 صبح ادامه داشت که به حول و قوه الهی و همت امت حزب الله حتی یک نفربر یا تانک، سالم به پادگان ما نرسید... .

سرهنگ باز نشسته احمد جنتی محب، معاون آموزشی پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس در گفتگو با خبرنگار دفاعي امنيتي باشگاه خبرنگاران با اشاره به خاطرات خود از واپسين روزهاي رژيم ستمشاهي گفت: بیست و یک بهمن 57 یادآور جنگ مسلحانه نیروي هوایی با حامیان شاه فراري و حکومت غیرقانونی بختیار در حمایت از امام، انقلاب و مردم در سال 1357 است. ما روز پنجشنبه 19بهمن جان برکف نهاده، در مقابل دیدگان حیرت زده مأموران حکومت نظامی، دیدار تاریخی با امام را رقم زده، فرمان ادامه مبارزه با سرعت و قدرت بیشتر را از ایشان گرفته و روز شنبه 21بهمن، یعنی تنها 2 روز بعد، با تمرد از فرماندهان طاغوت سر به فرمان ناخداي کشتی انقلاب نهاده، در برابر رژیم 2500 ساله ستم شاهی و حامی او آمریکاي جنایتکار، ایستادیم.
در آن روزها من با درجه همافر دومی، استاد الکترونیک سیستم هاي ناوبري هواپیما بودم و در فرماندهی آموزش هاي شهید خضرایی، در ساختمان الکترونیک تخصصی موسوم به جنگ افزار تدریس می کردم.
هر استاد حدود بیست نفر شاگرد داشت که در فرصت هاي مناسب، مسائلی را براي ایشان مطرح می کردیم. اکثر شاگردان الکترونیک، هنرجویان همافري بودند که همراه با برادرانی که در پایگاه همدان و دیگر پایگاه هاي نیروي هوایی در پاییز سال 1357 دست به اعتصاب غذا زده بودند اعتراض خود را به طور رسمی اعلام کردند.
از این پس چند دستگاه تانک اسکوربیون در محوطه هنگ هنرجویان بین آسایشگاه هاي سال دومی ها مستقر شده و همۀ حرکات آنها به وسیله عوامل گارد و ضد اطلاعات زیر نظرگرفته شد.
آن زمان ما در خیابان کوکاکولا(نبرد فعلی) ساکن بودیم. جمعه 20 بهمن حدود نیمه هاي شب بود که ناگهان صداي تکبیر امت شهیدپرور طنین انداز شد. من با شنیدن سر و صدا به خیابان آمدم و درباه اوضاع پرس و جو کردم که متوجه شدم در خیابان تهران نو، مأموران حکومت نظامی(گارد) به پادگان نیروي هوائی حمله کرده و دارند همافران را به شهادت می رسانند. با یکی از دوستان که در نزدیکی پادگان انقلاب ساکن بود تماس گرفتم و او گفت: «صداي شلیک گلوله و تظاهرات جمعیت به گوش می رسد».
حدود بیست هزار نفر پشت دیوار و درب پادگان در حمایت از فرزندان خود تا صبح با گفتن تکبیر و انجام تظاهرات، خواب را از چشمان خفاش صفتان طاغوت ربوده بوده و مانع عملی شدن نقشه هاي شوم آنها و هرگونه اقدام جدي علیه هنرجویان و پرسنل جوان داخل پادگان شده بودند.
به خاطر قرق خیابان ها توسط عوامل حکومت نظامی نتوانستم شبانه به آنجا بروم. صبح روز بعد زود از خواب بیدار شدم. آن روز به همراه لباس فرم پوتین پوشیدم و کارد بزرگی(خنجر) که داشتم داخل ساق پوتین مخفی کرده و زود تر از روزهاي دیگر به اداره رفتم.
از خیابان فرح آباد(پیروزي کنونی) وارد خیابان عضائري شدم که به درب جنوبی پادگان فرماندهی آموزش ها(شهید خضرائی فعلی) منتهی می شد. خیابان را به سرعت طی کرده و وارد پادگان شدم، در حالیکه در طول مسیر و به ویژه هنگام ورود به پادگان هر لحظه منتظر بودم تا مأموران ضد اطلاعات و ساواك، مرا به دلیل دیدار با امام خمینی(ره) دستگیر کنند چند نفر از شاگردان کلاس خود را دیدم و از آن ها پرسیدم چه خبر است. با پرسش من بغض شان ترکید و گفتند:«دیشب با نیروهاي گارد و خدمه تانک هاي حاضر در محوطه هنگ درگیر شدیم و تا صبح داخل پادگان تظاهرات کردیم که به شدت ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند و چند نفر از بچه ها نیز زخمی شدند که احتمالا ًیکی دو نفرشان هم شهید شده باشند».
به محل کار خود رفتم و پس از صحبت با یکی دو نفر از برادران مؤمن و متعهد قسمت که قبلاً با هم همکاري می کردیم تصمیم گرفتیم به صورت علنی، فعالیت های مبارزاتی خود را آغاز کنیم. ابتدا به محوطه هنرجویان رفتیم و با برادران "شبانه روزي" که در وضعی به هم ریخته به سر می بردند رو به رو شدیم. قدري به آنها دلداري داده و سپس به قسمت برگشتیم. من در حالی که خشم تمام وجودم را فرا گرفته بود میان راهرو ایستاده و فریاد کشیدم که برادران مسلمان و کسانی که غیرت دارند با ما همراه شوند؛ دیگر وقتش رسیده است... باید به پشتیبانی از برادران هنرجو و در اعتراض به اقدامات خصمانه عوامل حکومت نظامی به محوطه هنگ آنها رفته و تظاهرات راه بیندازیم.
در این هنگام یکی از دوستان از روي دلسوزي جلوي دهان مرا گرفته و مرا از سر و صدا کردن منع کرد اما گوش من به این حرفها بدهکار نبود و من تصمیم خود را همان لحظه خداحافظی با خانواده ام گرفته بودم.
به برادران ساختمان هاي مرکزي و مقدماتی و تخصصی الکترونیک نیز اطلاع دادیم و آنها هم به نوبه خود فعالیت چشمگیری را آغاز کردند. پس از بازگشت دوباره به محوطه هنگ هنرجویان و با تجمع حدود پنجاه نفر، راهپیمایی اعتراض آمیز خود را آغاز کردیم و شعارهایی از قبیل "مرگ بر شاه" و "مرگ بر ربیعي"(فرمانده وقت نیروي هوائی) و "می كشم، می كشم آن كه برادرم کشت"، "برادر مسلمان، براي حفظ قرآن، بیا به ما بپیوند" و ... سر داده و داخل پادگان حرکت کردیم.
روحیه اي که حضرت امام(ره) در فرمایشات خود در دیدار تاریخی 19 بهمن به ما داده و تحرکی که در ما به وجود آورده بودند هر لحظه بر شتاب، توان، عزم و اراده ما می افزود.
به درب جبهه فرماندهی آموزش هاي هوایی(پادگان شهید خضرائی فعلی) که رسیدیم قصد خروج از پادگان را کردیم(طبق روایتی افسر نگهبان وقت به عوامل حکومت نظامی اطلاع داده بود که در فرماندهی آموزش هاي هوایی شورش شده است). یکی از برادران دژبان درب را براي ما گشود که ناگاه دیدیم خودروهاي زرهی و نفربر حکومت نظامی پشت درب منتظر ما هستند. بلافاصله یکی از خودفروختگان با اسلحه "یوزي" که در دست داشت به داخل پادگان حمله و شروع به تیراندازي هوایی کرد. ما که اسلحه اي نداشتیم با سنگ و پاره آجر به او حمله کرده و او را مجبور به خروج از پادگان کردیم.
لازم به ذکر است که تعدادي از شرکت کنندگان تا اینجا بیشتر دوام نیاوردند و با دیدن این اوضاع جدي و خطرناك، صحنه را ترك کرده به قسمت هاي خود بازگشتند اما عده دیگري که احساس مسئولیت می کردند و سخنان امام خمینی(ره) در گوششان طنین انداز بود از دیگران سبقت گرفته و به مقابله با مأموران رژیم پرداختند.
در این هنگام مأموران رژیم، دو باره به داخل پادگان حمله ور شدند. من خود را به پشت سنگري که با گونی هاي شنی براي پاسدار پاسدارخانه درست کرده بودند رسانده و به سرباز مسلح مستقر در سنگر حمله کردم، اسلحه او را محکم چسبیدم و سعی داشتم اسلحه را از او بگیرم اما او در حالی که اسلحه را محکم چسبیده بود می گفت:«اجازه بدهید من خودم شلیک کنم». هرطور بود ماشه را چکاندم و این اولین تیراندازي به سمت نیروهاي متجاوز گارد و اولین گلوله جنگ مسلحانه این مقطع بود و تا روز 22بهمن ادامه یافت.
با اصرار و اجبار، سرباز را وادار کردم شلیک کند؛ او نیز غیرتی شد و یکی دو تیر هوایی شلیک کرد و درگیري مسلحانه آغاز شد.
دست راست من هنگامی که به پشت سنگر خیز برداشتم زخمی شده بود. در این زمان با توجه به اینکه سنگر به در اتاق افسر نگهبان متصل بود یکی از افسران عامل نگهبانی از پشت سر مرا گرفته به درون دفتر افسر نگهبان کشید. در آنجا چند نفري مرا گرفته و به قول معروف میخکوب کردند. چند نفر از افسران ارشد از جمله سرهنگ تاجور فرمانده هنگ دانشجویان در دفتر جمع شده بودند که به من نهیب زدند:«ساکت باش شورشگر! این چه کاري است» و مرا تهدید کردند؛ من نیز با گفتن "یاالله" با یک حرکت سریع هر دو دست خود را از دست آنها درآوردم و دو باره به بیرون پریدم.
درگیري اوج گرفته بود و برادران دژبان هوایی نیز در حمایت از ما مداخله کرده و به طرف عوامل گارد شلیک می کردند. یکباره متوجه شدیم که یکی از برادران مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. او روي دست دیگر برادران به داخل پادگان آورده شد.
خشم، تمام وجود ما را گرفته بود یکباره با همکاري دو سه برادر دیگر با تکرار جمله "حمله به اسلحه خانه" جمعیت را به سمت ساختمان در طبقه اسلحه خانه پادگان که در200متري محل درگیري قرار داشت هدایت کردیم. البته شب گذشته طبقه همکف اسلحه خانه را کاملاً تخلیه کرده بودند.
در هر صورت به طرف اسلحه خانه هجوم بردیم. برادرانی که زودتر رسیده بودند سرباز پاسدارخانه را متقاعد کرده بودند که از کار آن ها جلوگیری نکند سپس با همکاري هم قفل اسلحه خانه را شکسته و اسلحه ها را بیرون ریخته بودند. در این هنگام رییس خودفروخته اسلحه خانه با کلت کمري به یکی از برادران شلیک کرد و در پاسخ، یکی از برادران نیز متقابلاً به او شلیک کرده و او را از ناحیه ران زخمی کرد.
من به محض رسیدن به اسلحه خانه، یکی از تفنگ هاي ژـ3 را با یک خشاب و دو سه بسته فشنگ برداشته و پس از شلیک آزمایشی یک گلوله به طرف درب پادگان بازگشتم. طرفین در مقابل یکدیگر سنگر گرفته بودند و یک لحظه صداي شلیک قطع نمی شد.
ما با چند نفر دیگر به بالاي ساختمان شش طبقه اداري فرماندهی آموزش هاي هوایی رفتیم و از آنجا به مزدوران رژیم مسلط شده آنها را که در خیابان حجت(حدفاصل بین در شمالی پادگان و خیابان تهران نو) بودند زیر گلوله هاي خود گرفتیم. همه خودروهاي حکومت نظامی به آتش کشیده شده و مهمات داخل خودروها یکی پس از دیگري منفجر می شد.
در همین زمان بود که یک نفربر زرهی از درب جنوب به داخل پادگان آمده و اطراف خود را به مسلسل بست. ما که10 الی 15 نفر بودیم از بالا، نفربر را زیر گلوله گرفتیم که به خواست خدا به صورت معجزه آسایی یکی از دریچه هاي بالاي نفربر از جا کنده شد و سرنشینان آن وقتی امنیت خود را در خطر دیدند، بلافاصله با سرعت از درب جنوبی پادگان خارج شدند؛ البته امت حزب الله قبل از رسیدن به خیابان پیروزي به حساب آنه رسیدند.
دقایقی بعد یکی از بالگردهاي نظامی از فرودگاه دوشان تپه بلند شد و ما را زیر گلوله هاي خود گرفت. در همین لحظه بود که هنرجویی به نام شاهمرادي که جلوتر از من مشغول تیراندازي بود از ناحیه سر مورد اصابت گلوله مزدوران رژیم قرار گرفت که خون پاکش به سر و صورت من پاشید، به پشت در آغوش من افتاد و به شهادت رسید. جنازه مطهر این شهید عزیز را به پایین منتقل کردیم.
دیگر درنگ را جایز ندانستیم، به سرعت پایین آمده و در تعقیب نیروهاي حکومت نظامی از پادگان خارج شدیم. در ادامه جنگ مسلحانه با عوامل رژیم، امت حزب الله به داخل پادگان دعوت و در مقیاس وسیعی مسلح شدند.
عده اي از برادران که سرعت عمل بیشتری نسبت به ما داشتند از کوچه هاي فرعی به پشت نفوذ کرده بودند؛ نیروهاي کمکی نیز به آنها می پیوستند و به حول و قوه الهی، مزدوران رژیم را منهدم می کردند.
وقتی از پادگان خارج شدم چند نفر مرا در میان گرفتند و در حالی که قربان صدقه ام می رفتند سر و صورت مرا بوسه باران کردند، یکی از آنها مقابل من ایستاد و گفت:«برادر! من به عنوان سنگر تو هستم، تو پشت سر من قرار بگیر و فقط تیراندازي کن تا هر گلوله اي به سوي تو آمد به من بخورد! خواهش می کنم مرا به عنوان سنگر به همراه داشته باش».
این صحنه مرا به شدّت تحت تأثیر قرار داده بود. یکی لیموشیرین پوست می گرفت و در دهان من می گذاشت، دیگري کیک و شیرینی می داد و دیگری ... .
کمتر از نیم ساعت از درگیري گذشته بود که مردم تمام خیابان ها را سنگربندی کردند. تعجب آور بود که این همه گونی شن و ماسه از کجا رسید.(پیرزنی چادر خود را از ماسه پر کرده و براي سنگرسازي به جوانان داده بود). سرتاسر خیابان تهران نو سنگربندي شده بود.
ابتدای خیابان حسینی یک اتوبوس شرکت واحد و یک مینی بوس را در عرض خیابان، پارک کرده بودند تا برادران به عنوان سنگر از آن استفاده کنند. بعدازظهر همان روز با چشمان خود دیدم که مردم، یک دستگاه خودروی زرهی منهدم شده را با فریادهاي تکبیر، یاالله و یاعلی مدد جابه جا کرده و در عرض خیابان گذاشتند که در حملات احتمالی بعدي مانع حرکت خودروهاي نیروهاي گارد شاهنشاهی باشد.
به اتفاق یکی دو نفر دیگر به طرف خیابان تهرا ن نو حرکت کردیم. جالب اینجاست که مأموران در وسط خیابان گیر افتاده بودند و مردم هیچ یک از آنها را به منازل خود راه نمی دادند مگر در چند مورد که آنها با زور اسلحه و مضروب کردن صاحبخانه وارد شده بودند اما به محض اینکه ما می رسیدیم در را باز می کردند و ما را به بام منزل خود راهنمایی می کردند تا از آنجا به مزدوران شاه مسلط شویم. آنها با چاي و میوه و شیرینی از ما پذیرایی می کردند و در تیراندازي و سنگربندي، کمک ما بودند.
به خیابان حسینی رفتم به چند خبرنگار خارجی برخورد کردم که در مصاحبه کوتاهی با آنها بر ادامه نبرد مسلحانه تا سقوط قطعی رژیم و اینکه ما آگاهانه به انقلاب پیوستیم تأکید کردم.
با راهنمایی مردم به درون گاراژي که آنها می گفتند چند نفر از مأموران وارد آن شده اند رفتیم و با یک مانور و شلیک چند گلوله هوایی، آنها را که ده الی پانزده نفر بودند خلع سلاح کرده اسلحه هایشان را به مردم دادیم. لباسهاي رویی آنها را درآورده و توسط یکی از برادران به داخل پادگان فرستادم تا به وسیله برادران دیگر تحت نظر باشند.
درگیري تا بعد از ظهر ادامه داشت. عوامل حکومت نظامی براي کنترل اوضاع و سرکوب قیام مسلحانه، ساعت حکومت نظامی را به ساعت 4 بعد از ظهر کاهش داده بودند. اما مینی بوسی با بلندگو ضمن اعلام پیغام امام خمینی(ره) مردم را به حفظ آرامش و کمک به نیروي هوایی دعوت می کرد. همچنین یکی از روحانیون با بلندگو، فرمان امام خمینی(ره) در مورد لغو حکومت نظامی را به اطلاع مردم رسانده و از مردم می خواست که به هیچ وجه خیابان ها را ترك نکرده و پرسنل نیروي هوایی را تنها نگذارند.
پس از اقامه نماز ظهر و عصر، یکی از دانشجویان خلبانی از گروه ما جدا شد که بعداً فهمیدیم به شهادت رسیده است.
با توجه به آرامش نسبی حاکم بر اوضاع در حالی که مردم به خیابان ها ریخته بودند با تعدادي از برادران به مشورت پرداختیم که در ادامه راه چه کارکنیم. پس از مشورت به این نتیجه رسیدیم که باید بمانیم و مبارزه را ادامه دهیم؛ یا پیروز می شویم یا به صورت گروهی براي ادامه مبارزه متواري می شویم.
سران خودفروخته ارتش پشت سر هم دستور می دادند که نیروي هوایی و مأموران حکومت نظامی به پادگان خود برگردند ولی دیگر کار از این حرف ها گذشته بود. سرهنگ تاجور فرمانده هنگ دانشجویان که از معتمدان فرماندهان بود با بلندگویی ما را به درون پادگان دعوت می کرد تا با تاکتیک و آرایش نظامی با متجاوزان گارد بجنگیم و ما که می دانستیم این یک فریب است هیچ توجهی به او نکردیم.
گروه ما شامل چهار نفر همافر بود که همگی استاد الکترونیک بودیم.(این گروه شامل حقیر، آقاي مجتبی صفایی، آقاي رسول راهداري و آقاي محسن اعلا بود). بعد از صرف شام و اقامه نماز مغرب و عشا، همه وصیت نامه مختصري نوشته و در جیب خود گذاشتیم و تصمیم گرفتیم جلوتر برویم تا قبل از نزدیک شدن مأموران به پادگان، راه آنها را سد کنیم.
به منزل یکی از دوستان در خیابان تهران نو رفتیم. همه منتظر بودیم چون می دانستیم مزدوران رژیم مثل مار زخمی بالاخره برمی گردند.
مسجد آدینه که ابتداي خیابان سبلان است به عنوان اسلحه خانه و انبار مهمات تعیین شده بود.
پس از ساعت 12 شب، نوبت کشیک من فرا رسید و به اتفاق برادری از سربازان نیروي هوایی مشغول دیده بانی شدیم. یکباره متوجه شدم که از طرف اتوبان افسریه نورافکن هاي بسیار قوي روشن شد و در حالی که رفته رفته نزدیک می شدند به طرف خیابان پیروزي، سی متري نیروي هوایی و نهایتاً خیابان تهران نو حرکت می کردند. با تجربه اي که داشتم فهمیدم که نورافکن تانکها و خودروهاي زرهی است.
بلافاصله آن سرباز را فرستادم تا دیگر برادران را بیدار کند. تانک ها به خیابان تهران نو رسیدند و دو تا دو تا شروع به حرکت به سمت میدان امام حسین و پادگان(شهید خضرایی فعلی) کردند. هر یک از آنها یک طرف خیابان و پشت بام ها را به رگبار می بست و پیش می آمد. ما نیز مثل همه مردم از کوکتل مولوتف هایی که در مسجد آدینه توسط خواهران درست شده بود به همراه داشتیم.
از دو طرف خیابان، باران انواع گلوله بود که بر سر آنها ریخته می شد و جهنمی از آتش در مقابل شان ایجاد می کرد. درگیري تا حدود ساعت 5 صبح ادامه داشت که به حول و قوه الهی و همت امت حزب الله حتی یک نفربر یا تانک، سالم به پادگان ما نرسید و همگی با دست توانمند یاران انقلاب منهدم شدند در حالی که مزدوران رژیم در نظر داشتند پادگان را تسخیر و حرکت مسلحانه را سرکوب کرده و منطقه را به کنترل خود درآورند.
طلوع فجر صادق، چشم هاي خسته ما را به افق روشن پیروزي نوید می داد و صداي "الله اکبر" مؤذن که در همۀ نقاط شهر پیچیده بود گوش هاي اهل ایمان را نوازش می داد. در این هنگام ناخودآگاه به یاد کسانی که روز گذشته با ما بودند و اکنون به لقاءالله پیوسته بودند افتادم و با غبطه به حال ایشان و دلتنگی پیش آمده و کم سعادتی خود قدري گریستم.
پس از اداي نماز صبح به خیابان آمدیم و با مراجعه به مسجد آدینه واقع در خیابان سبلان جنوبی تجدید مهمات کردیم.
در سرتاسر تهران و دیگر شهرها مردم قیام کرده بودند و با درگیری هاي فراوان اکثر پادگان ها و کلانتري ها را به تصرف درآورده بودند. مرتباً اطلاعیه هاي اعلام بی طرفی فرماندهان ارتش و بعضاً هم بستگی با انقلاب و مردم، اخبار سقوط کلانتری ها، پادگان هاي نظامی، مراکز دولتی و تسخیر آنها توسط نیروهاي مردمی از رادیو پخش می شد و ما از شنیدن این پیروزی ها در پوست خود نمی گنجیدیم. من دوست داشتم این نصرت هاي الهی را با همه وجود و با صداي بلند فریاد کنم.
حدود ساعت 2 بعد از ظهر روز 22 بهمن بود که یکی از گویندگان تلویزیون با هیجان مقابل دوربین قرار گرفت و خبر به تصرف در آمدن رادیو و تلویزیون به وسیله امت انقلابی حزب الله را اعلام کرد و سرانجام به فضل الهی و با همت همه مسلمانان آزاده اعم از زن و مرد، انقلاب اسلامی جهان گستر ما تحت زعامت امام خمینی (ره) به گام اول پیروزي خود نایل آمد. /ش3
 

گفتگو از: علی عباسی مزار
 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
جعانگیر
۱۲:۱۴ ۲۰ بهمن ۱۳۹۵
درودبرشماباد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۴۰ ۱۷ دی ۱۳۹۲
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
آخرین اخبار