مادر منم تو اوجی که زنا رو تو مکه میبردند و به زنا گفته بودن به هیچ وجه پیش پلیس نرین گم شد و حاجیای غیر شیعه ام که از کنارش رد میشدن با تنفر و خشم بهش نیگاه میکردن و از ترس داشت سکته میکرد که یهو یکی اومد پیشش و بدون اینکه اسم و فامیلشو بپرسه دستشو گرفت با یکی دو قدم را رفتن گذاشتش دم کاروانش با اینکه دشتاشه ام داش ولی قشنگ فارسی حرف زده بود
السلام علیک یا اباصالح المهدی خیلی حکایت خوب وآ موزنده ای بود خوش به سعادت این خانم که امام زمان ع را دیده است ای پسر فاطمه عجل علی ظهور ک خدایا فرج امام زمان را برسان اللهم عجل لولیک الفرج
چه کار خوبی میکنید هر هفته از اماممون می نویسید.
ای کاش قدر بدانیم
اللهم عجل لولیک الفرج
آقاجان مارا ببخش
السلام علیک یا اباعبدالله