باشگاه خبرنگاران جوان؛ حسن احمدی -هنگام غروبِ شب پانزدهم ماه رمضان تعدادی از جوانان و نوجوانان روستا به شکل گروهی به درب منازلِ اهالی میرفتند. یک نفر از این گروه که سن بیشتر و یا توانایی بیشتری در اداره گروه داشت به عنوان رئیس و یا سرپرست گروه انتخاب میشد و تا جایی که بنده در خاطر دارم یه کیسه یا گونی کوچک در دست میگرفت و یا گوشههای یک چادر را گره میزد و به شانه خود میانداخت.
هنگامی که پشت در هر منزلی میرسیدند سرپرست گروه که نام پسر بزرگ خانواده را میدانست - مثلا اگر نام پسر بزرگ خانواده محمد بود - با صدای بلند و رسا فریاد میزد: محمد آقا شمایی؟ بقیه اعضای گروه با صدای بلند پاسخ میدادند و میگفتند: اُهُبَّله. (به این معنی که آهای بله) به این ترتیب و ادامه شعارها:
محمد آقا شمایی؟
بقیه اعضا: اهبله
نارنج دست شاهی؟
اهبله
کلچه سمور میخواهی؟
اهبله
اینجا که حوض آبه؟
اهبله
ملکزاده در خوابه؟
اهبله
اینجا که خِشُّ پِش میاد؟
اهبله
بوی نخود کشمش میاد؟
اهبله
لَنگش نکن خوابش میاد
اهبله
آنقدر این اشعار را تکرار میکردند تا صاحبخانه مقداری آجیل و تنقلات و یا گاهی پول نقد میآورد و در کیسه و یا چادر آنها میریخت و این گروه به درب منازل دیگر میرفتند و کیسه خود را پر از تنقلات میکردند تا در پایان بین همه اعضای گروه تقسیم کنند.
نا گفته نماند گاهی هم سرپرست گروه با یکی دو نفر از دوستان خود همدست میشدند و هنگام تقسیم غنایم فرار را بر قرار ترجیح میدادند و دیگران از این غنایم بینصیب میماندند.