سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

چه می‌شود که اعضای سازمان مجاهدین خلق با گریه و زاری از رجوی طلب کمک می‌کنند!

اعضای سازمان مجاهدین خلق با التماس و زاری از رجوی می‌خواستند که روح و افکار آن‌ها را از هرگونه شرک و آلودگی رهایی دهد.

مطالعات روان‌شناسی بر روی سازمان‌ها و یا گروه‌های فرقه‌ای روایت از اقدامات و عملیات‌های روانی با هدف به تسخیر در آوردن ذهن و شخصیت اعضای آن گروه‌ها توسط رهبران و فضای حاکم بر مناسبات فرقه‌ای آنها دارد. مارگارت سینگر، روان‌شناس اهل آمریکا، از پژوهش‌گرانی است که به انجام تحقیقات دقیق و مفصل در این خصوص پرداخته است. خانم سینگر در کتاب «فرقه‌ها در میان ما: تهدید پنهان در زندگی روزمره» (Cults in Our Midst: The Hidden Menace in Our Everyday Lives) زوایای تاریکی از روش‌های این عملیات‌ها و اقدامات روانی را که منجر به نوعی اغوا و مسخ ذهنی و شخصیتی اعضای سازمان و گروه‌های فرقه‌ای می‌شود روشن ساخته‌است.

بررسی فعالیت‌های سازمان مجاهدین خلق (گروهک تروریستی منافقین) به عنوان یکی از تشکیلات‌یافته‌ترین و فعال‌ترین سازمان‌های فرقه‌ای و مشاهده‌ی رفتار‌های غیرطبیعی، خشن و خیانتکارانه میان اعضای این سازمان مانند جاسوسی، جنگ در کنار نیرو‌های عراقی، کشتار مردم بی‌گناه، انتحار و خودسوزی نمایانگر قرار گرفتن در وضعیت غیرسالم روانی است که شدت و گستره‌ی این اقدامات احتمال به وجود آوردن حالتی اغواگرایانه مانند خلسه و هیپنوتیزم در میان آنها را تقویت می‌کند. بدون تردید انجام چنین اقداماتی توسط این سازمان، بدون انجام عملیات ذهنی و روانی بر روی اعضا، دور از ذهن تصور می‌شود. هم‌چنین با در نظر داشتن عملکرد‌های غیرعادی و بسیار نامتعارف رهبران این سازمان، مریم و مسعود رجوی، در زندگی شخصی، خط فکری-ایدئولوژیک و تصمیمات تشکیلاتی این احتمال را دوچندان می‌کند که اعضای سازمان به طور خواسته و یا ناخواسته تحت شدیدترین عملیات‌های روانی برای سنخیت‌پذیری با اهداف و مناسبات رهبران سازمان قرار گرفته‌اند.

همین مسئله باعث شده است که در کتاب «خداوند اشرف از ظهور تا سقوط: (نگاهی مستند و تاریخی به روند فرقه‌گرایی سازمان مجاهدین خلق)»، تهیه‌شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی، فصلی با عنوان روش‌های مجاب‌سازی فرقه‌ای در تطبیق نظرات خانم سینگر با عملکرد سازمان مجاهدین خلق نگاشته شود.

تعریف خلسه و هیپنوتیزم

هیپنوتیزم شکلی از تمرکز ذهنی بالاست که در آن شخصی به شخص دیگر اجازه می‌دهد تا ترکیب تمرکز ذهنی او را ساخته، متناوباً قدرت هوشیاریِ تشخیصی و دقت قضاوتِ وی را به حالت تعلیق درآورد. استفاده از این روش در گروه‌های فرقه‌ای، نهایتاً به یک سوءاستفاده‌ی روحی ـ روانی و تحمیلی وسیع از اعضای فرقه منجر می‌شود.

در تشکیلات مجاهدین، اگر از من بپرسید آیا از خلسه و هیپنوتیزم برای مجاب‌سازی اعضای فرقه و بازسازی فکری آنها استفاده می‌شود یا خیر؟ شاید به مفهومی که از آن یک پزشک روان‌شناس برای درمان و مداوای بیمارش و به عنوان یک روش علمی و کلاسیکِ درمان استفاده می‌کند، جواب می‌دهم خیر، ولی وقتی به محتوا و شیوه‌های عمل آن فکر می‌کنم، می‌بینم در تشکیلات فرقه‌ای مجاهدین نیز از این روش بدون نام بردن از اسم آن و به طور وسیع در راستای بازسازی فکری اعضای فرقه نهایت سوء‌استفاده را می‌کنند و شاید خیلی غلیظ‌تر از آن چیزی که در ذهن انسان متصور است. ذیلاً شقوق مختلف آن را بررسی می‌کنیم.

القای خلسه‌ی طبیعت‌گرایانه

خلسه و یا هیپنوتیزم بنا به تعریف خانم سینگر «پدیده‌ای است که در آن وجدان و یا آگاهی ما تحت تأثیر قرار داده می‌شود. به نظر می‌رسد آگاهی ما در حالتی که فکر و قدرت تمییز فعال ما شکاف برمی‌دارد، کاهش می‌یابد و ما از یک فرایند وضعیت ذهنی فعال به سمت شرایط غیر فعال حرکت می‌کنیم. ما بدون داشتن هرگونه واکنش یا قدرت ارزیابی فقط می‌شنویم و می‌بینیم. ما قدرت تحلیل منطقی، قضاوت مستقل و تصمیم‌گیری براساس وجدان و آگاهی خود را نسبت به هر آنچه با آن برخورد می‌کنیم، از دست می‌دهیم. ما مرز‌های بین آنچه مایل هستیم واقعیت داشته باشند با آنچه واقعاً حقیقت دارند را گم می‌کنیم. مجازی و یا حقیقی‌بودن هر پدیده غیرقابل تفکیک می‌شود و خویشتن ما و خویشتن دیگران بیشتر به نظر می‌رسد که خویشتن یک نفر است. اذهان ما عملکرد عکس داشته، روند ذهنی فعال ما به حالت خنثی درمی‌آید. حالات شبه خلسه‌ای می‌تواند در طول هیپنوتیزم، در طول غرق‌شدن کامل در خواندن یا شنیدن یک رمان و یا در خلال تمرکز بر هر موضوعی اتفاق بیفتد.»

آنچه در مجاهدین نیز اتفاق می‌افتد، دقیقاً مصداق تعاریف خانم سینگر است و آن استفاده از شرایطی است که باعث تمکین بیشتر اعضای فرقه از تشکیلات و در رأس آن شخص رجوی می‌شود. شیوه‌ی عمل نیز درگیر کردن اعضای فرقه در انبوه باید و نباید‌هایی است که در تمامی پهنه‌های زندگی عضو فرقه در تشکیلات وجود دارد و خانم سینگر این روش را به زبان روان‌شناسی علمی «القای خلسه‌ی طبیعت گرایانه» نامیده است. چراکه القای خلسه‌ی غیرمستقیم طبیعت‌گرایانه برای عبور از مقاومت طبیعی بیمارانی که نیاز به کمک دارند، اعمال می‌گردد و این روش به عنوان الگویی است که در فرقه‌ی مجاهدین نیز به‌غایت استفاده شده و در نهایت به تغییر در برخورد‌ها و رفتار‌های اعضای فرقه در درون تشکیلات مجاهدین منجر می‌گردد. هرچند که سازمان به روش‌های به کار گرفته شده چنین اسمی را اطلاق نکند. باز به اعتقاد خانم سینگر تعدادی از سخنرانی‌های ایرادشده توسط رهبران فرقه‌های مشخص، سرود‌های گروهی و... در طیف تولید سطوحی از خلسه‌ی گذرا می‌گنجند.

تخیل هدایت‌شده

از روش تخیل هدایت‌شده و یا القای خلسه‌ی غیرمستقیم نیز رهبری فرقه‌ی مجاهدین به‌خوبی در تغییر رفتار اعضای فرقه استفاده می‌کرد. این روش اساساً به روش گویشی در تشکیلات مجاهدین بروز می‌کرد. رجوی علاقه‌ی زیادی به تطبیق دادن بند‌های انقلاب با مفاهیم قرآنی داشت و تلاش می‌کرد با تعریف قصه‌های قرآنی اعضای سازمان را به تمکین از بند‌های انقلابی که مانیفست رجوی را تشکیل می‌داد، وادار بکند.

هنر رجوی به‌کارگیری مفاهیم قرآنی در تمامی پهنه‌های ایدئولوژیکی تشکیلاتی و حتی سیاسی و خطی و استراتژیکی‌اش بود و بدین ترتیب قرآن تبدیل به وسیله‌ای برای توجیه تمامی کار‌هایی بود که رجوی در پهنه‌هایی که اشاره کردم، انجام می‌داد. در جریان نشست‌های بند‌های انقلاب و یا هر موضوع سیاسی رجوی تلاش می‌کرد نهایت استفاده را از قصص قرآن برای اسلامی نشان دادن آن ببرد. مثلاً تعریف داستان طالوت و جالوت از قرآن در راستای فهماندن موضوع طلاق و اطاعت از رهبر عقیدتی یکی از کار‌هایی بود که رجوی به‌خوبی از عهده‌ی آن برمی‌آمد.

رجوی به‌خوبی از تمامی امکانات و ابزار‌های کمکی در تغییر رفتار اعضا در حین نشست‌ها و بحث‌هایش استفاده می‌کرد و افکار آنها را سمت و سو می‌داد. ایجاد فضای رمانتیک برای پیش‌برد یک بحث ایدئولوژیک توسط رجوی تقریباً از ضروریات کار محسوب می‌شد. مثلاً در وسط یک بحث داغ ایدئولوژیک از بند‌های انقلاب، او پس از چند ساعت بحثْ باعث تحریک احساسات اعضای فرقه می‌شد، به طوری که اعضای فرقه به لحاظ روحی و روانی آماده‌ی انجام هرکاری بودند تا خودشان را از آنچه رجوی آن را قید و بند‌های استثماری می‌خواند رهایی بخشند. در چنین فضایی بود که اعضا تلاش می‌کردند خودشان را به پشت میکروفون‌ها رسانده و از وضعیت فلاکت‌بار گذشته‌شان برای رجوی بگویند و درونشان را تخلیه کنند. اعضا با التماس و زاری از رجوی می‌خواستند که روح و افکار آنها را از هرگونه شرک و آلودگی رهایی دهد. حتی رجوی فضا را بعضاً چنان ملتهب می‌کرد که باعث تحریک احساسات اعضای فرقه می‌شد و آنها با داد زدن و گریه و زاری از رجوی طلب کمک می‌کردند. رجوی آن قدر روی بحث‌هایش و اداره‌ی نشست‌ها تسلط داشت که در یک آن می‌توانست فضای نشست را هیجان‌زده و ملتهب کند و یا یک فضای رویایی و رمانتیک و عاری از هرگونه تضاد دنیای واقعی را به وجود آورد. اغلب شگرد او نیز این بود که فضایی را به وجود می‌آورد که گویا انسان در دنیای بی‌تضاد و بدون مشکل سیر می‌کند و از مشکلات دنیای واقعی به دور است و این درست نقطه‌ی مطلوب رجوی برای پیش‌برد طرح‌ها و اهداف خود بود.

خواندن ترانه توسط دختران جوان تنها در نشست‌هایی که رجوی آن را اداره می‌کرد، میسر بود و فقط زمانی این کار صورت می‌گرفت که شخص رجوی می‌خواست. او اغلب در نشست‌های بند‌های انقلاب ایدئولوژیک و برای پیش‌برد اهدافش از این شیوه استفاده می‌کرد. وی اول با خواندن آیاتی از قرآن و تفسیر آن که معمولاً با بحثی که می‌خواست ادامه دهد ارتباط داشت شروع می‌کرد و سپس موضوع را باز کرده و بحث خود را پیش می‌برد. رجوی مهارت خاصی در رمانتیک کردن فضای نشست داشت، به‌ویژه در بحث‌های ایدئولوژیک این کار بیشتر صورت می‌گرفت. او در نقطه‌ای مطلوب و برای ایجاد تغییرات هرچه بیشتر در رفتار اعضا از آواز خواندن زنان برای هرچه بیشتر رمانتیک کردن فضا استفاده می‌برد. در این رابطه زنی به نام ماندا که هم زیبا بود و هم صدای خوبی داشت، مریم از او می‌خواست که در نشست برای مسعود بخواند. هنگامی که وی شروع به خواندن می‌کرد، صدایش در اتاق فرمان به خوبی اکو داده می‌شد و این باعث می‌شد بر فضای رمانتیک نشست افزوده شود، به نحوی که کسی نمی‌خواست آن لحظات تمام شود.

فریب‌کاری

از سال ۱۳۶۴ که مسعود رجوی خودش و مریم عضدانلو را، که با یک ازدواج نامتعارف و تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک، رهبر عقیدتی مجاهدین خواند، یک تغییر ساختاری در پهنه‌ی ایدئولوژیک و تشکیلاتی مجاهدین پدید آمد. به نحوی که بعد از این انقلاب هر عضو مجاهدین باید رهبری جدید مجاهدین را قبول کرده و تمام و کمال در خدمت آن قرار می‌گرفت. به دنبال انقلاب ایدئولوژیک انبوهی تغییرات در ساختار‌های تشکیلاتی نیز به وجود آمد و اولین آثار آن حذف دفتر سیاسی و مرکزیت سابق و تشکیل ارگان‌های جدیدی بود که همگی در راستای تقویت رهبری جدید مجاهدین بود، نه تضعیف آن. رجوی خیلی زود و تحت عنوان رهبر عقیدتی کنترل خود را بر تمامی عرصه‌های تشکیلات مجاهدین گسترش داد و دیگر مثل سابق از «سانترالیسم دموکراتیک» خبری نبود.

از آن زمان بود که نصب عکس‌های مسعود و مریم در هر اتاق و محل کاری و محیط‌های آسایشگاه‌ها به عنوان یک ضابطه درآمد. سازمان با برگزاری سلسله‌نشست‌هایی در سطح کلیه‌ی اعضای سازمان چه در عراق و سایر کشور‌ها که ماه‌ها به طول انجامید تلاش کرد انقلاب ایدئولوژیک یعنی همان حاکمیت مطابق خواست رجوی به عنوان رهبر عقیدتی را در کل تشکیلات جا بیندازد و در این رابطه چه فریبکاری‌هایی که صورت نگرفت.

اگر به نشریات آن موقع سازمان نگاهی بیندازیم انبوهی گزارش وجود دارد که حاکی از بهبود بیماری‌های مزمن و حاد خیلی از اعضای سازمان در سایه‌ی انقلاب ایدئولوژیک رجوی بود و تشکیلات تلاش می‌کرد با درج چنین مقالاتی در نشریات و ایجاد چنین فضایی در نشست‌ها بگوید که انقلاب ایدئولوژیک با رهبری مسعود یک امر الهی است و هر کسی که به آن چنگ زده و تمسک جوید، حتی بیماری‌هایش هم، که سال‌های سال بود از آن رنج می‌برد، شفا خواهد یافت. این فضا چنان در داخل تشکیلات دامن زده می‌شد که همه باور می‌کردند اگر با انقلاب مریم همراه شوند و با رهبری یگانه شده و خود را به او بسپارند، از تمامی درد‌ها و بیمار‌ها رهایی می‌یابند. سمت و سوی تمامی این فریبکاری‌ها نیز چیزی نبود.

بازبینی سوابق شخصی (پروسه‌خوانی)

پروسه‌خوانی به عنوان اصلی اساسی در تشکیلات مجاهدین جایگاه خاصی داشت. در هر بحث ایدئولوژیک، به‌ویژه در بحث‌های انقلاب، پروسه‌خوانی جزء لاینفک انقلاب هر یک از اعضای سازمان محسوب شده و بدون عبور از این مرحله، امکان نداشت که انقلاب اعضا مورد تأیید مسئولین قرار گیرد. تحریف، بزرگ نمایی، نسبت دادن کلمات رکیک به خود، شمردن گناهان بی‌شمار و اعتراف به کار‌های خلاف و غرق شدن در زندگی شخصی و نظایر اینها از مشخصه‌های پروسه‌خوانی در تشکیلات مجاهدین بود. هر عضو جدیدی هم که وارد تشکیلات می‌شد، پس از مدتِ کوتاهی وارد بحث‌های انقلاب می‌گردید و یاد می‌گرفت که باید برای عبور از انقلاب، علاوه بر سایر شرایطی که وجود داشت، پروسه‌ی گذشته‌ی خود را براساس انقلاب مرور کرده و به نقد بکشد. همیشه در تشکیلاتِ مجاهدین اعضای قدیمی‌تر برای اعضای جدید الگو بودند و برای این‌که اعضای جدید یاد بگیرند که در مراحل انقلاب چکار باید بکنند برای آنها فیلم‌هایی از نوار‌های انقلاب اعضای قدیمی‌تر را می‌گذاشتند تا آنها آن را نگاه کنند. این فیلم‌ها ساعت‌ها برای اعضای جدید پخش می‌شد و بدون این‌که به آنها ریلی گفته شود، خودشان با دیدن فیلم‌ها می‌فهمیدند که چکار باید بکنند. هیچ‌گاه ریلی به کسی آموزش داده نمی‌شد، بلکه برای هر عضوی اعضای دیگر و به‌ویژه اعضای قدیمی‌تر الگو بودند و آنها با دیدن اعمال آنها یاد می‌گرفتند که چگونه انقلاب کنند، چگونه عملیات انجام دهند و چگونه در مقابل رهبری صحبت کنند و از چه کلمات و فرهنگی برای بیان حرف‌هایشان استفاده کنند و چکار باید بکنند که مورد قبول تشکیلات واقع شوند. در تشکیلات مجاهدین پروسه‌خوانی علاوه بر این‌که بایستی فرد آن را در حضور جمع می‌خواند، بلکه همچنین از اعضای سازمان خواسته می‌شد تا آنها را به صورت مکتوب نوشته و به تشکیلات بدهند. مجاهدین می‌گفتند اگر می‌خواهید در تشکیلات به لحاظ ایدئولوژیک سالم بمانید، باید همیشه خودتان را روسیاه کنید تا رهبری در مقابل مردم روسفید شود. همچنین تشکیلات می‌خواست به اعضای سازمان بگوید شما‌ها برای خودتان کسی نبوده و نیستید. ببینید این وضعیت زندگی گذشته‌ی شماست و تنها از روزی که وارد تشکیلات مجاهدین شدید، هویت مجاهدی پیدا کردید؛ یعنی بدون مجاهدین و بدون بودن در جمع مجاهدین کسی برای شما ارزشی قائل نمی‌شود. شما در زندگی شخصی‌تان هیچ نبودید و یک زندگی عادی و سراسر گناه داشتید. در خیلی از نشست‌ها مریم رجوی خطاب به اعضای سازمان می‌گفت: اگر مجاهدین و در رأس آن مسعود نبود، معلوم نبود که هرکدام از شما‌ها الان در چه وضعیتی بودید؛ یا در دهان خمینی بودید و مزدوری آنها را می‌کردید و یا در بهترین شکلش به یک زندگی عادی تن داده و زندگی‌تان را می‌کردید. بنابراین، هر عضو جدیدی یاد می‌گرفت اگر بتواند این فرایند را با اغراق و بزرگ‌نمایی و به بدترین شکل به تشکیلات بشناساند، موفق شده و از نظر تشکیلات بیشتر مورد قبول واقع خواهد شد. البته این شیوه هم کارکرد خاص خودش را داشت و باعث می‌شد شخصیت اعضای فرقه در جمع خُرد شده و دیگر از ابهت‌های پوشالی در تشکیلات خبری نباشد. باز به همین دلیل هم وقتی کسی در خواندنِ فرایند گذشته‌ی خود مقاومت می‌کرد و چیزی نمی‌گفت، به‌شدت با برخورد‌های خشن تشکیلات روبه‌رو می‌شد. چراکه با این کار می‌خواست بگوید من در بیرون از تشکیلات هم وضعیت خوبی داشتم و الان هم اگر در تشکیلات هستم این تشکیلات هست که مدیون من است.

سوء‌استفاده‌ی احساسی

تغییر در رفتار اعضای فرقه‌ی مجاهدین تدریجی و کاملاً غیرمحسوس صورت می‌گیرد. شاید کمتر کسی در لحظه متوجه این تغییرات در خودش بشود. شاید یکی دیگر از دلایل اصلی آن الگوبرداری از رفتار‌های یکدیگر است که توسط اعضای فرقه و بدون اراده صورت می‌گیرد و این رفتار‌ها به‌سرعت در همدیگر سرایت پیدا می‌کند. رفتار‌ها و الگو‌های تعریف‌شده‌ای در تشکیلات مجاهدین وجود دارد که خارج از آن نمی‌توان عمل کرد. برخی الگو‌های رفتاری تماماً از جانب رهبری و مسئولین و از بالا به پایین ساری و جاری می‌شود و آنها خیلی سریع تبدیل به ارزش‌های غیرقابل نقضی در بدنه‌ی تشکیلات می‌شوند. ارزش‌هایی که در دستگاه انقلاب ایدئولوژی عرضه می‌شود، دگم‌ترین نوع از رفتار‌های تغییرناپذیر در تشکیلات مجاهدین است؛ بنابراین هر عضو جدیدی که پای در تشکیلات مجاهدین می‌گذارد، دقیقاً باید خود را مطابق این الگو‌ها تغییرِ رفتار بدهد و، چون تمامیِ محیطِ حضورِ اعضا، نمایش همین رفتارهاست، بنابراین خیلی زود ولی غیرمحسوس هر عضو این رفتار‌ها را تقلید و آنها را الگوی رفتاری خود قرار می‌دهد و شاید هم به همین دلیل تغییرات با سرعت بالاتری انجام می‌گیرد.

در تشکیلات مجاهدین اولین الگویی که ترویج داده می‌شود، عدم حمل تناقض و یا به عبارتی داشتن صداقت در گفتار و بیان است. هرچند خودِ تشکیلات رفتار‌های دوگانه و فریب‌کارانه‌ای در تمامی عرصه‌ها اعم از سیاسی، نظامی، تشکیلاتی و حتی ایدئولوژیک چه در رابطه با اعضای سازمان و چه در رابطه با بیرون از تشکیلات دارد، ولی آنچه از اعضای سازمان خواسته می‌شود «عدم حمل تناقض» است.

اصلی‌ترین هنر تشکیلات این است که تمامی احساسات را (احساس گناه، احساس شرم، ترس، علاقه و ...) بین فرد و رهبری سازمان ایجاد کرده و فرد به نوعی تمامی هست و نیست خود را در گرو تبعیت از فرامین رهبری ببیند و آدمی هر لحظه در تلاش است تمامی خواسته‌های رهبری را که جان دادن و کشته شدن در راه آرمان‌های او کمترین است، محقق کند. درست در بستر چنین رابطه‌ای است که تمامی این احساسات نیز معنا پیدا کرده و هر چیزی که این رابطه را مخدوش کند، هرکدام از این حس‌ها در جای خود تحریک شده و به غلیان درمی‌آید. آرمان‌گرایی و اندیشه‌های سیاسی و مذهبی و البته با پیشتازی سازمان و رهبری مجاهدین بستر مناسبی برای ایجاد حس گناه، احساس وظیفه و ترس و هم‌دلی در آدمی به وجود آورده و در راستای تحققِ «تمکین بدون اراده» به کار گرفته می‌شود. چرا که وجود سازمانی مثل مجاهدین و با رهبری کاریزماتیک آن، پیشاپیش خیلی از مسائل را حل و فصل کرده و به عنوان یک راه حل و نقشه‌ی راه در مسیر آدمی قرار می‌گیرد و این به کسانی که می‌خواهند به آرمان‌هایشان جامه‌ی عمل بپوشانند، حس خوبی می‌دهد.

منبع: خبر آنلاین 

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۸:۰۲ ۱۶ شهريور ۱۴۰۳
نگاه کنید چهره های خسته، ناامید و افسرده و مفلوک و درمانده
ناشناس
۱۷:۴۹ ۱۶ شهريور ۱۴۰۳
قیافه های مسخ شده و عبوس زنان
از عمق درد ناگفتنی در رخسارشان است
ناشناس
۱۵:۴۹ ۱۶ شهريور ۱۴۰۳
در امریکا خیلی فرقه وجود دارد .ادعای. حضرت مسیح ووو
دارند و در حدود 700 زن دارد .حتی دختران خودش هم همسرش هستند ...
باید نوجوانان و جوانان با فیلم .مستند و رسانه
خطرات هر نوع فرقه را بشناسایم تا تحت تاثیر قرار نگیرند و گول نخورند
فلفل
۱۴:۲۵ ۱۶ شهريور ۱۴۰۳
فلاکت و بدبختی،از چهره تمام اشخاص این تصویر هویداست. یه عده مفلوک بدبخت که همه چی،،خود را از دست داده اند.