عمربن سعد در روز یازدهم تا وقت ظهر در کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز گذارد و آنان را به خاک سپرد. وقتی روز از نیمه گذشت، فرمان داد تا زنان خاندان پیامبر (ص) را بر شتران بیجهاز سوار کردند و حضرت سجاد (ع) را نیز با زنجیر مخصوصی بسته و بر شتر سوار کردند. هنگامی که آنان را مانند اسیران میبردند و از قتلگاه عبور دادند، نظر زنان بر جسم مبارک امام حسین (ع) افتاد و لطمهها بر صورت زدند و صدا به فریاد و ندبه برداشتند.
حضرت زینب کبری (س) نعش برادر را به سینه خود چسبانید و با صوتی حزین گفت: «یا محمدا (ص) این حسین (ع) توست که با اعضای پارهپاره در خون خویش آغشته است، اینها دختران تواند که اسیر شدهاند، این حسین توست که بدنش بر روی خاک افتاده. پدرم فدای کسی باد که جراحتش دوا نپذیرد، پدرم فدای کسی باد که با غصه از دنیا رفت، پدرم فدای کسی باد که لب تشنه شهید شد». حضرت سکینه (س) نیز پیکر پدر را در برگرفت و ناله زد: «پدر جان، قتل تو چشم دشمنان را روشن و دلشان را شاد کرد، پدر جان بنیامیه مرا در کوچکی یتیم کرد».
روز یازدهم، عمربن سعد به کوفه آمد. ابن زیاد اذن عمومی داد تا مردم در مجلس حاضر شوند؛ سپس راس مطهر امام حسین (ع) را نزد او گذاشتند و او به آن نگاه و تبسم کرده و با چوبی که در دست داشت به آن جسارت میکرد.
عصر روز یازدهم، اهلبیت (ع) را با حالت اسارت به طرف کوفه بردند. نزدیک غروب حرکت کردند و شبانه به کوفه رسیدند، بنابراین آن بزرگواران داغدار و مصیبتزده را تا صبح پشت دروازههای کوفه نگه داشتند. هنگام صبح عمربن سعد مانند فرماندهی که از فتوحات خویش خوشحال است، همراه اسراء وارد کوفه شد.
کاروان اسیران، یازدهم محرم به سوی کوفه حرکت داده شد. کوفهای که مردمانش با نوشتن نامههای فراوان، از امام حسین (ع) دعوت کرده و قول داده بودند که او را یاری کنند، اما فریب نیرنگهای ابنزیاد را خوردند و از قدرت وی ترسیدند و پیمانشکنی کردند.
اکنون این مردمان باید شاهد کاروان اسیران کربلا باشند. ابن زیاد که میترسید مبادا آن مردم خفته از خواب مرگبار خویش بیدار شوند و جنبشی انسانی و اصیل برای تباه ساختن ریشههای حیات ننگین او انجام گیرد، به شدت اوضاع را تحت نظر داشت و حکومت نظامی سختی اعلام کرد. آنگاه دستور داد خاندان فضیلت را وارد کوفه کنند، در حالی که پیشاپیش آنها سرهای شهیدان و آزادمردان بر بالای نیزه بود.
خاندان عصمت و طهارت (ع) با چنین وضعیتی وارد کوفه شدند؛ در میان مردم افسونشده و اجتماع عظیم کوفه قرار گرفتند. در این میان، حضرت زینب (س) تصمیم گرفت این اجتماع غافل را بیدار کند. ایشان برای اینکه به این مردم غافل که با نگاههای تحقیرآمیز به کاروان مینگریستند، بفهماند که در این کاروان چه کسانی هستند؟ لب به سخن گشود و پس از حمد خدا فرمود: درود میفرستم بر پدرم محمد و خاندان پاک او و سپس خطبه خود را ادامه داد. او در این خطبه سعی کرد مردم را آگاه کند و جنایتی را که فرزند معاویه با دست آنان در صحرای کربلا انجام داده، آشکار سازد و آنها را نیز برای آن ظلم بزرگ سرزنش و توبیخ کند.
وی در قسمتی از خطابههای آتشین خود فرمود: وای بر شماای مردم کوفه! آیا میدانید کدام پاره جگر از مصطفی را شکافتید و کدام پردهنشین عصمت را از پرده بیرون افکندید؟ آیا میدانید چه خونی از پیغمبر به زمین ریختید و چه حرمتی از او هتک کردید؟ شما گناهی قبیح و داهیهای عظیم انجام دادید؛ گناهی که زمین را پر کرده و آسمان را فرا گرفته است.
این سخنان چنان بر دلهای مردم خفته کوفه اثر گذاشت که در صدد برآمدند برای جبران گذشته خود، از فرزند زیاد و همه مسببان حادثه کربلا انتقام بگیرند تا جایی که انقلاب خونین و سهمگینی که کوفه به رهبری مختار و سلیمان بن صرد، علیه دستگاه بیدادگر به وجود آورد، چیزی جز یک ثمره شیرین برای خطابه آتشین و گرم زینب (س) نبوده است.
خطبه زینب (س) در مجلس ابنزیاد عبیدالله که فکر میکرد با شهادت امام حسین (ع) و یارانش به پیروزی رسیده است، مجلس بزرگی ترتیب داد که در آن، اشراف و بزرگان کوفه و بسیاری از طبقات مردم شرکت داشتند. سپس دستور داد خاندان حسین (ع) را وارد کنند. او فکر میکرد اهلبیت (ع) امام که اکنون در اسارت هستند، در مقابل او خضوع و خشوع میکنند، اما برخلاف تصور او، اهلبیت (ع) مخصوصاً حضرت زینب (س) هنگام ورود به مجلس کمترین اعتنایی به او نکردند.
ابن زیاد از این بابت سخت بر آشفت و برای انتقام از آنها گفت: حمد خدای را که شما را رسوا کرد و شما را کشت و دروغ شما را آشکار ساخت.
او با این سخن، در صدد بود که شهادت امام حسین (ع) و یارانش را خواست خدا بنامد و به افراد حاضر در جلسه بگوید که اینها افرادی هستند رسوا شده و به دلیل دروغگویی، مغلوب گشتهاند، اما حضرت زینب (س) در جواب آن ملعون، با قاطعیت فرمود: رسوایی برای فاسقان و دروغگویی، کار بدکاران است و اهلبیت پیامبر از این صفات مبرا هستند.
استاندار کوفه برای این که تصریح کند حادثه کربلا خواست خدا بوده، گفت: کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟ او نیز قصد داشت جنایات کثیف خود را خواست خدا معرفی کند و بدین وسیله مردم را فریب دهد، اما حضرت زینب (س) لب به سخن گشود و خطبهای رسا ایراد کرد و شهادت امام حسین (ع) و یارانش را مصلحت حق دانست و فرمود: به اختیار خود به سوی قتلگاه رفتند. آنگاه پسر زیاد را به دلیل جنایاتی که انجام داده بود نکوهش کرد و به او گفت: حسابش در دادگاه عدل الهی روشن خواهد شد.
حضرت زینب (س) نه تنها از ابن زیاد و قدرتش هیچ واهمهای نداشت، بلکه او را بسیار خوار و حقیر برشمرد و جملهای گفت که جگر ابن زیاد آتش گرفت؛ گفت: «یابن مرجانه»! مرجانه، مادر ابن زیاد بود و، چون زنی بد نام بود نمیخواست کسی اسم مادرش را به زبان بیاورد. حضرت زینب (س) با بیان این جمله به ابنزیاد فهماند که رسوایی از آن خود اوست، نه خاندان پیامبر و به این ترتیب وی را تحقیر کرد و اجازه نداد که بر جنایتها و وحشیگیریهای خود پرده بگذارد.