سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

معرفی اشعار عاشورایی؛

اشعار برگزیده برای ادای احترام به حضرت علی اکبر(ع)

به مناسبت شب هشتم محرم و اختصاص این شب به حضرت علی اکبر(ع) و ایام سوگواری سیدالشهدا اشعار آیینی شاعران مختلف را در این گزارش بخوانید.

به مناسبت فرا رسیدن شب هشتم محرم، ادای محبت و احترام به سیدالشهدا از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد که افراد بسیاری را برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا دور یکدیگر همچون مشعلی جمع کرده است.

در تمام ۱۳۸۴سال بعد از قیام عاشورا شعر از همان ابتدا، زبان گویای عزاداران در ماتم اشرف اولاد آدم (ع) و زبان حال آن‌ها در حسرت همراهی با فرزند رسول خاتم (ص) بوده‌ است بر همین اساس مجموعه ای از اشعار عاشورایی شاعران در خصوص حضرت علی اکبر(ع) را در ادامه می خوانیم:

 

 

به حرم تا که تو را از سفرت آورند
پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

 چقدر در سر راهم پر خونین دیدم
چه بلایی به سر بال و پرت آوردند 

چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند
در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند 

نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد
لخته خون های گلویت خبرت آوردند 

پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم
شانه های خم زینب پدرت آوردند 

تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر
تکه تکه تنی از دور و برت آوردند

آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر
مادرت نیست بگویم پسرت آوردند 

شاعر: حسن لطفی
----------------------------------------------

گاهی همه به دور پسر جمع می‌شوند
گاهی همه به دور پدر جمع می‌شوند 

این‌ها كه دست و پای علی را گرفته‌اند
هشتاد و چار فاطمه سرجمع می‌شوند 

وقتی میان خیمه نشسته، نشسته‌اند
وقتی كه می‌رود، دم در جمع می‌شوند 

دارند این طرف چه‌قدر می‌شوند كم
دارند آن طرف چه‌قدر جمع می‌شوند

گیسوی خیمه ها همه آشفته میشود
دور و برش که چند نفر جمع میشوند

وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت
وای از حسین دورش اگر جمع می‌شوند

یکطور میزنند علی را که بعد از آن
شمشیرهای تیز دگر جمع میشوند

خیلی تلاش میکند آقا چه فایده
این تکه تکه هاش مگر جمع میشوند

یک عده ای به دور پسر گریه میکنند
یک عده ای به دور پدر جمع میشوند

علی اکبر لطیفیان
-------------------------------------

نها نه از غمت جگرم شعله ور شده
داغی به دل زدی که سرشکم شرر شده 

دارد به عرش می رسد اشراق سینه ات
آه ای نبی، زمان عروجت مگر شده؟ 

وضع شکاف زخم سرت هیچ خوب نیست
زیر کلاه خوود تو شقّ القمر شده 

داری مرا کنار خوت می کُشی پسر
حرفی بزن، ببین پدرت محتضر شده 

برخیز و اشک چشم مرا روبرو نکن
با نیشخند حرمله ی دربدر شده 

اینها برای هرچه علی نقشه داشتند
نامت اسیر بغض هزاران نفر شده 

گویا برای نیزه به پهلوی تو زدن
هرکس که داشت کینه ی زهرا خبر شده 

تنها تو را نمی شود از خاک جمع کرد
از سنگ ریزه ها بدنت ریز تر شده 

وقتی که در عبا بدنت چیده شد علی
معلوم شد چقدر تنت مختصر شده 

مصطفی متولی

--------------------------------------------

 پا بر زمين نكش، جگرم تير مي كشد

 اي نور ديده، پلك ترم تير مي كشد 

 گفتم عصاي پيري من مي شوي، نشد

 ياري رسان مرا، كمرم تير مي كشد 

 اي ميوه ي دلم چقدر آه مي كشي!

 اين سينه از غمت پسرم، تير مي كشد 

 با خود نگفتي آخر از اين دست وپا زدن

 قلب شكسته ي پدرم تير مي كشد!؟ 

 پهلوي تو چه زود مرا تا مدينه برد

 زخمي كبود در نظرم تير مي كشد 

 من خيزران نخورده لبم درد مي كند

 از بس دهان نوحه گرم تير مي كشد 

 اي پاره ي تنم چقدر پاره پاره اي

 با ديدنت علي جگرم تير مي كشد

شاعر: وحید قاسمی
----------------------------------------------

بیا و بال‌ و پر بستۀ مرا واكن‌

بیا و پر زدنم‌ را كمی‌ تماشا كن‌ 

بیا و راهی‌ جبهه‌ نما مرا بابا

بیا و جیرۀ‌ جنگی‌ من‌ مهیا كن‌ 

بیا بسیجی‌ خود را به‌ جبهه‌ كن‌ اعزام‌

بیا و اذن‌ جهاد مرا تو امضا كن‌ 

نوشت‌ نام‌ قشنگی‌ به‌ روی‌ سربندم

‌ نظر ز مهر و محبت‌ به‌ نام‌ زهرا كن‌ 

كنار پیكر من‌، آمدی‌ اگر بابا

به‌ حال‌ خویش‌ نما رحمی‌ و مدارا كن‌ 

میان‌ لشگر دشمن‌، اگر رهم‌ گم‌ شد

 میان‌ حلقۀ‌ خنجر مرا تو پیدا كن‌ 

ز بین‌ آن‌ همه‌ زخمی‌ كه‌ بر تنم‌ آید

 برای‌ بوسۀ‌ خود ای‌ پدر رهی‌ وا كن‌ 

برای‌ بردن‌ جسمم‌ به‌ سوی‌ دارالحرب‌

عبای‌ هاشمی‌ خویش‌ را مهیا كن‌ 

شاعر: احسان‌ محسنی‌فر
------------------------------------------

جوان نبود كه بود و پسر نبود كه بود

عزيز مادر و عشق پدر نبود كه بود 

عصاي پيري آن ها و ميوه ي دلشان

و باغ وصلتشان را ثمر نبود كه بود 

زمان ِ آمدنش چشم هاي دلواپس

به اشتياق فراوان به در نبود كه بود 

و وقتي آمد و وقتي جوان و رعنا شد

به بخت ، از همه آماده تر نبود كه بود 

ولي خيال عروسي به سر نداشت علي

حسين را نه! تنها نمي گذاشت علي 

علي ، علي ، علی اكبر چه قدّ و بالايي

ميان واقعه چون شير نر نبود كه بود 

شجاع بود... خودش يك تنه در آن صحرا

حريف معركه ي صد نفر نبود كه بود 

كه در دلاوري اش ، در رشادتش ، در رزم

حماسه ساز وَ مرد خطر نبود كه بود 

و با همان قد رعنا و قامت برنا

حريم امن پدر را سپر نبود كه بود 

ولي لبان عطشناك امان بريد از او

حسين، دل كه نه! آن لحظه جان بريد از او 

علي به روي زمين و حسين بر سر او

پدر ز داغ پسر جان به سر نبود كه بود 

پدر نه پاي گذشتن نه جان ماندن داشت

و مات چهره ي آن رهگذر نبود كه بود 

همان كه عشق در بود و با تمام عطش

نگاه آن پدر از غصه ، تر نبود كه بود 

گذشت ،رفت پريد و چه روز سختي بود

پدر براي پسر خون جگر نبود كه بود 

كسي كه داغ جوان ديده يار مي خواهد

كه داغدار جوان غمگسار مي خواهد 

كجاست مادر اكبر كه يار او باشد...

پسر براي همه چون گهر نبود كه بود 

پسر، عزیز، پسر، ديدني، پسر ، زيبا

و در ميان همه جلوه گر نبود كه بود 

پسر به حُسن ادب، پيش مادر و پدرش

عزيز كرده و صاحب نظر نبود كه بود 

كسي كه آن همه خوب و كسي كه آن همه گُل 

بهار عمر خودش مختصر نبود كه بود

حسين دست خدا داد ، تشنه ، اكبر را

و وعده داد به او جرعه جرعه كوثر را 

شاعر: مطهره عباسیان

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.