انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
من رو تو روستا به گرگ خوار میشناسن یه روز پدر بزرگم منو با سگش و گوسفنداش فرستاد شکار، اونم تنها گرگ بود، و سگه زخمی شد. اومد سمتم، منم با عصایی که مجهز به شمشیر بود آسیب رسوندم بهش و کمی دست و پام خونی شد، البته مچ بند و ساق بند فلزی داشتم... برای احتیاط که خب به کارم اومد بعدش سر گرگ رو بریدم و خودم و سگه یه غذای توپ درست کردم و خوردم تو همون سحرا سر گرگم نشون روستایی ها دادم و موضوع رو گفتم... از اون به بعد بهم میگن گرگ خوار