سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

هفت سینی که سه سین آن گم شده

سفره ی هفت سینی که سالهاست سه سین خود را از دست داده است.

بوی عید همه جا پیچیده بود. در هر خانه ای از شهر سفره چیده شده از آینه و سیب و قرآن تا شیرینی و سکه های طلایی. ذوق و شوق جدید شدن سال تمام وجود نوه ها را پر کرده بود. بی بی طبق روال هرسال به نوه اش گفت ظرف های قدیمی را از صندوقچه بیرون بیاورد تا هفت سین را بچیند. سفره ی سفید با گل یاسی و برگ های سبز و با طراوتش روی قالی پهن شد و نوید از فرود بهار بر روی زمین می داد. بی بی سین ها را در یک قدمی تحویل سال نو به خط کرد و قربان صدقه ی آن ها می رفت. شروع به شمردنشان کرد. یک، دو ، سه و چهار. ۳ تا کم بود.

ناراحت از اینکه هفت سین امسالش ناقص مانده به دیوار زل زده بود که ناگهان چشمش به طاقچه اتاق افتاد‌. رادیوی خاکستری که از بالا تا پایینش چند باری عمل جراحی شده بود و وصله ها به جانش خورده بود او را به سالها پیش برد به بیشتر از ۴۰ سال قبل و اتفاقی که ۳ سین را نه از سفره ی هفت سین نوروز که از هفت سین زندگیش گم کرده بود.

رادیوی هزار وصله در آن لحظه در حکم یک پارچ آب یخ بود که بر سر بی بی ریخته شد. انگار زخم هایش دوباره دهان باز کرده بودند.به هر زحمتی که بود صندلی چرخ دارش را به حرکت درآورد و عکس قدیمی مربوط به آخرین زیارت دسته جمعی مشهد را از کنج دیوار برداشت. آن را به بغل گرفت و با اشک هایش غبار از آن پاک می کرد.دلش تنگ شده بود برای آن همه سر و صدا ، کل کل های بچگانه دخترها و پسرانش، اصلا همان چشم غره هایی که در جواب شیطنت های گاه و بی گاه آن ها نثارشان می کرد.

شهناز، ناصر و محمدحسین سه سین گمشده ی او بودند. سه سینی که با هیچ چیز جایگزین نمیشدند و مثل آن ها در تمام دنیا برایش نبود.

بی بی دلش تنگ بود برای مکانی که روزی سین هایش را آنجا جا گذاشته بود او می گفت : هر چند سالهاست در تهران ساکنم اما هر جایی غیر از دیار محبوبم باشم غریبم.

راهنمای راه

او بی تاب حضور در مکانی بود تا سین هایش را به آغوش بکشد در حالی که سین هایش شاید در ظاهر از آغوش او گم شده بودند اما حالا سالهاست به همراه هم قطاران خود قدرتی یافته اند و گمشدگان و در راه ماندگان را راهنمایی می کنند تا به مسیر اصلی خود بازگردند.

این مرکز گمشدگان بیش از چهار دهه است فعالیت خود را آغاز کرده و به نام گلزار شهدای خرمشهر شهرت یافته است. شهناز، ناصر و محمدحسین سه فرزند بی بی هستند که در جریان دفاع از وطن و جنگ تحمیلی در خرمشهر ماندند و در همین شهر هم شهید شدند.

حالا این سه سین گم شده ی بی بی به ظاهر در کنار هم آرام گرفته اند اما در حقیقت همچنان ایستاده و پای کارند تا به هموطنان به ویژه جوانان این مرز و بوم ثابت کنند جهاد ، اتحاد و از خود گذشتی همچنان در رگ های ایرانی ها جاری است تا دشمن نتواند حتی یک وجب از خاک این سرزمین را تهدید کند.

جوان های من که رفتند اما الهی به امام حسین (ع) ، جوان های این کشور خیر از جوانیشان ببینند و عاقبت به خیر شوند.این دعای بی بی مادر شهیدان شهناز، ناصر و محمدحسین حاجی شاه برای جوانان ایرانی است.

گزارش از لیلا احمدی

برچسب ها: هفت سین ، حاجی شاه
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۸
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۴:۲۲ ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
بعد از شهدا خیلی چیزها گم شد و از بین رفت راهشون آرمانهای انقلاب انسانیت شرف از خود گذشتگی ایثار حق الناس بیت المال اونهایی که خیانت به خون شهدا کردند وای بر آنها که در دنیا و آخرت در پیشگاه خداوند بزرگ و شهدا چه جوابی میخواهند پس بدهند همان عذاب دردناک و سختی که خداوند وعده کرده در انتظارشون هست
yazdan
۱۴:۱۹ ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
ما که دل خوشی نداریم عیدم نمیگیریم دلخوشی نداریم عید مال پولدارهاس
و
۱۳:۲۷ ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
هفت سین و عید باستانی ووو هر آنچه مربوط به آنهاست ساختگی و پایه و اساس عقلانی درست و حسابی ندارد و در شرع مقدس هم نیامده است پس بنابراین یعنی هیچ و پوچ
ناشناس
۱۴:۱۴ ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
خوشم اومد.
ناشناس
۱۴:۱۹ ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
افکارت فقط به درد خودت میخوره
ناشناس
۱۴:۴۷ ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
خود شرع مقدس از کجا اومده حالا برو عربستان بگو اسلام خرافاته بر مبنای شرع مقدس ببین وسط شهر سرت و قطع میکنن سرزمین پارس سر چشمه تمدن در دنیا است عید باستانی نوروز بر هم وطنان مبارک باد
حقگو
۱۳:۲۴ ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
الهی درد و بلای این مادر شهیدان بخوره سر امثال صدیقی که روی خون این شهدا پا می گذارند و ..... مملکت را نابود میکنن
ناشناس
۱۲:۴۸ ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
سلام بی بی جان جانم فدایت جای پایت را با اشک می شورم التماس دعا باور کن من نوعی همیشه و در هر حالی عاشق پدر و مادرم هستم با اینکه پدر بزرگم مادرم به رحمت خدا رفته هر موقع پدرم رو می بینم دست وصورت پا وتمانی وجود پدرم رو غرق بوسه می کنم واشک می ریزم چه کنم بچه نه نه هستم و به پدرم و مادرم افتخار می کنم