سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایت جدید از شهادت دختر کاپشن صورتی

در مطلب زیر گفتگو با نوجوانی که شاهد شهادت ۸ عضو خانواده‌اش در انفجار‌های کرمان بود را از نظر می‌گذرانید.

۴۳ روز از انفجار‌های تروریستی گلزار شهدای کرمان می‌گذرد؛ حادثه‌ای دردناک که ۱۳ دی‌ماه، در سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی رخ داد و باعث شهادت ۹۶ نفر و مجروح شدن عده زیادی شد.

 در این روز‌ها بسیاری از مجروحان حادثه با تلاش پزشکان از بیمارستان مرخص شدند و حالا تنها ۴ مجروح همچنان در بیمارستان بستری هستند که یکی از آن‌ها امیرعلی سلطانی‌نژاد است پسردایی ۱۳ ساله ریحانه کوچولو که همه او را به نام دختر کاپشن صورتی می‌شناسند و تنها بازمانده گروه خانوادگی ۹نفره‌ای است که قربانی این حادثه تروریستی شدند.

امیرعلی آن روز به همراه مادر، خواهر، ۲‌عمه، ۲پسرعمه و ۲دخترعمه‌اش به مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی رفته بود که در جریان انفجار هولناک همه آن‌ها را از دست داد و خودش نیز از ناحیه سر، شکم و پا آسیب شدید دید. درمان اولیه او در کرمان انجام شد، اما برای ادامه درمان به تهران منتقل شد و حالا در بیمارستان مدائن بستری است. او در این مدت دو بار تحت عمل جراحی از ناحیه سر قرار گرفت و پزشکان امیدوارند که هر چه زودتر سلامتی‌اش را به‌دست آورد و از بیمارستان مرخص شود.

با امیر علی درحالی‌که روی تخت بیمارستان دراز کشیده و پاهایش بانداژ شده ملاقات کردیم؛ ملاقاتی پر از اشک و غم و اندوه. او با همان لهجه شیرین کرمانی و زبان کودکانه‌اش برایمان از روز حادثه گفت و ماجرایی که باعث شهادت عزیزانش شد.

امیرعلی، از روز حادثه بگو. چی شد که رفتی گلزار شهدا؟

پدرم در گلزار شهدا موکب داشت. ساعت۸‌صبح، من، مادر و خواهرم به‌دنبال عمه‌هایم و بچه‌هایشان رفتیم تا به‌سوی گلزار شهدا برویم. مراسم سالگرد حاج قاسم بود و از قبل برنامه ریخته بودیم که برای زیارت به گلزار شهدا برویم. سوار ماشین شدیم و به پارکینگ که رسیدیم، دیگر نمی‌شد با ماشین جلوتر رفت. پدرم دنبال‌مان آمد و ما را به موکب برد. مادرم، عمه‌هایم و بچه‌ها برای زیارت به گلزار شهدا رفتند و من در موکب نزد پدرم ماندم که کمک کنم.

در موکب چه کار‌هایی انجام می‌دادی؟

لیوان می‌چیدم، چای و شیرکاکائو می‌ریختم و می‌دادم دست مردم و پذیرایی می‌کردم. قبل از انفجار اول، شیرکاکائویی درست کردیم و به مردم دادیم. همان موقع مادر و عمه‌هایم به موکب آمدند و از آن‌ها با شیرکاکائوی داغی که خودمان درست کرده بودیم، پذیرایی کردیم. ناگهان صدای مهیبی آمد. آن زمان پدرم نبود و من که به‌خودم آمدم دیدم که هیچ‌کسی در موکب نیست.

بعد از اینکه خودت را تنها دیدی، کجا رفتی و چه کاری انجام دادی؟
گوشی را از جیبم درآوردم و به پدرم زنگ زدم که جواب نداد. به سرعت در بین شلوغی و جمعیت مادرم را پیدا کردم. آنجا متوجه شدم که انفجار رخ داده. خیلی شلوغ شده بود. مادرم و عمه‌هایم هراسان بودند و بچه‌ها گریه می‌کردند.

شما چند نفر بودید؟

ما ۹نفر بودیم، مامان نغمه و خواهرم مریم که ۹ساله بود. عمه سمیه و مهدی ۶ساله و فاطمه زهرا ۱۱ساله، عمه فاطمه و ریحانه ۱۸ماهه (دختر کاپشن صورتی) و محمد امین ۸ساله که همگی با هم بودیم.

بعد چه کردید؟

همان موقع پدرم هم رسید. مادر و عمه‌هایم با پدرم حرف زدند و عمویم که آنجا بود از ما خواست زودتر به خانه برگردیم. پدرم هماهنگ کرد که با ماشین دوستش تا نزدیک ماشین خودمان که دورتر از موکب پارک کرده بودیم برویم. ما هم سوار شدیم و به‌سوی تخت درگاه قلی‌بیگ رفتیم. ماشین‌مان را آنجا پارک کرده بودیم. همگی از ماشین دوست پدرم پیاده شدیم و او رفت. در پیاده رو جمع شدیم تا با هم از خیابان به آن سو برویم و سوار ماشین‌مان شویم. اما مادرم ایستاد تا تلفنی با پدرم صحبت کند و از او بخواهد که او نیز به خانه بیاید. مادرم عاشق پدرم بود. به او می‌گفت که تا تو نیایی من نمی‌روم، چون انفجار اولی خیلی مادرم را ترسانده بود و می‌ترسید که اتفاقی برای پدرم بیفتد. پدرم با اصرار خواست که برویم و گفت که خودش هم زود به خانه می‌آید.

بعد از این تماس چه شد؟

وقتی مادرم تلفن را قطع کرد، به ما گفت که برویم. باید از خیابان رد می‌شدیم، اما همان موقع بمب منفجر شد. موج مرا گرفت و به سمت عقب پرتاب شدم و دیگر چیزی نفهمیدم.

چه موقع به هوش آمدی؟

بعد از آن ماجرا، نمی‌دانم چقدر گذشته بود که صدای پدرم را شنیدم. می‌گفت: «امیرعلی... بابا...» چشمم را که باز کردم روی تخت بیمارستان بودم. بیمارستان باهنر کرمان. متوجه شدم که وقتی مرا به بیمارستان آورده‌اند، بیهوش بوده‌ام و سرم را عمل جراحی کرده بودند. چشمم را باز کردم و به پدرم گفتم خوبم و دوباره بیهوش شدم. دومین بار که به هوش آمدم، ابتدا نوری دیدم که در حال بیشتر شدن بود. بعد حاج قاسم را دیدم که دستش را دراز کرد. تا آمدم دستش را بگیرم، دیدم پرستار در حال سرم زدن به من است. دیگر به‌طور کامل به‌هوش آمدم.

آن موقع از مادرت و بقیه خبر داشتی؟

یک حسی به من می‌گفت که اتفاقی برایشان افتاده است و حدسم درست بود. انگار از اول می‌دانستم. چون مادرم در بدترین شرایط هم تنهایم نمی‌گذاشت. حتی اگر خودش در سی‌سی‌یو یا آی‌سی‌یو بود، یک گوشی می‌گرفت تا به من زنگ بزند وجویای احوالم باشد، اما دیدم هیچ خبری از مادرم نیست. البته از صحبت‌های اطرافیان هم فهمیده بودم. از حرف دایی و مادر بزرگ وحتی رفتار پدرم و اینکه پیراهن مشکی پوشیده بود. (امیرعلی با بغض و گریه ادامه می‌دهد) حدس زده بودم که اتفاق بدی افتاده است.

حالا که می‌دانی این اتفاق زندگی‌ات را تغییر داده چه حسی داری؟ دلتنگ مادر، خواهر و دیگر عزیزان از دست رفته‌ات می‌شوی؟

خیلی. هر وقت بهشان فکر می‌کنم گریه‌ام می‌گیرد. هر وقت هم گریه می‌کنم، آن‌ها کنارم می‌آیند. همه جا تار می‌شود و ساکت و فقط آن‌ها را می‌بینم که کنارم نشسته‌اند. یک روز که روی تخت بیمارستان خوابیده بودم، باز هم همه جا تار شد و صدایی نمی‌شنیدم. دیدم که مادر، عمه‌هایم و بچه‌ها آمدند و کنارم ایستادند. ریحانه (دختر کاپشن صورتی) را بغل کردم و مادرم و عمه‌هایم بالای سرم گریه می‌کردند. بعد که خواستند بروند من با همین پای زخمی، به‌سویشان دویدم و چادر مادرم را گرفتم، اما ناگهان به پشت افتادم و آن‌ها رفتند.

می‌دانی که از این به بعد باید قوی باشی و با این وضعیت کنار بیایی؟

بله. اما نمی‌دانم چطوری.

کلاس چندمی؟

امیرعلی که دیگر قادر به حرف زدن نیست به گریه می‌افتد و مثل ابر بهاری اشک می‌ریزد و فقط می‌گوید که تنها خواسته‌اش در این شرایط ملاقات با رهبر معظم انقلاب است.

منبع: همشهری آنلاین

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲۶
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۲۲:۵۵ ۰۲ فروردين ۱۴۰۳
عیدت مبارک عزیز پسرم ...
ناشناس
۰۸:۰۵ ۰۱ اسفند ۱۴۰۲
من فدات بشم پسرم، ما در غمت شریک هستیم، قوی باش، خدا با تو هست، تنها نیستی خوشگل پسرم...
ناشناس
۱۰:۳۷ ۲۷ بهمن ۱۴۰۲
روحش شاد با علی اصغر (ع) همنشین شی
مریم
۰۲:۳۲ ۲۷ بهمن ۱۴۰۲
شریک غمت هستیم عزیز دلم.تو تنها نیستی خدا به قلب مهربونت آرامش و صبر عطا کنه.قوی باش پسرم.
ناشناس
۰۱:۴۳ ۲۷ بهمن ۱۴۰۲
روحش شاد
ناشناس
۰۱:۱۲ ۲۷ بهمن ۱۴۰۲
ما رایت الا جمیلا.

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
فرزند چهارم که کپن نداشت
۰۱:۰۴ ۲۷ بهمن ۱۴۰۲
امیر علی ی جمله گفت که تمام حس بشر دوستی و نوع دوستیم رو ی لحظه فراموش کردم :l خو میگرفتی دست سردار رو .
ناشناس
۰۰:۰۷ ۲۷ بهمن ۱۴۰۲
عزیزم خدا به دلت آرامش بده
ناشناس
۰۰:۰۲ ۲۷ بهمن ۱۴۰۲
روحشان شاد،الهی همنشین فاطمه زهرا (س)وسردار دلها باشند
سربازحاج قاسم
۲۳:۳۱ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
عزیزم برادر جان ما را هم در غم خودتان شریک بدانید انشاءالله که خداوند بهتون صبر بده و خداوند متعال ریشه کسانی که باعث به شهادت رساندن عزیزان شدن را هر چه زودتر بخشگاند
ناشناس
۲۳:۰۴ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
خدا ازتروریست ها نگذره
ان شاالله تیکه تیمه بشین..خدا لعنت کنه اون منافقین داهلی و خارجی رو ک توی همه این شهادت ها شریکن..الهی مث سگ بمیرین..ک داغ به دل ملت میزارین...
ناشناس
۲۳:۰۳ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
ای جان .... خدا صبرت بده
ناشناس
۲۲:۵۶ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
من برات بمیرم پسرم، تو تنها نیستی، خدا باهاته گل قشنگم، همه در بهشت در اسایش هستند، قوی باش عزیزم، خدا بهت صبر میده، زود بزرگ میشی و حکمت این دوری رو درک میکنی، خوشبخت بشی پسرم.
علیرضا
۲۰:۵۷ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
مرگ بر تمام دشمنان این مرز و بوم بخصوص تکفیریهای حرامزاده .
مریم
۲۰:۴۴ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
واقعا سخت هست واسه یک پسر بچه همه اعضای خانواده را از دست داده الهی خداوند سلامتش بداره وصبر جمیل به این عزیزمرد بزرگ عطانمید وخداوند قاتلانشان وظلم کنندگان به آنها را نیست ونابود کند وهمه دستگیر شده گلن بدون استثنا باید بعد از تخلیه اطلاعاتی اعدام شوند.
ناشناس
۲۰:۳۵ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
روحشون شاد يادشون گرامی جایگاهشان بشهت ????
ناشناس
۲۰:۱۸ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
قصور قصور چرا الانم باید بمب بذارن و کسی نفهمه؟؟؟؟ مگه ۴۵ سال پیش هستیم
شهروند
۲۰:۱۶ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
زن و بچه بیگناه مردم چرا باید اینقدر مفت نابود بشن ، بعد شما هم هی خاطره تعریف کنید
ناشناس
۱۹:۵۰ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
واقعاً سخته
مایی که می خونیم این وقایع رو اشک می ریزیم وای به حال شما
ان شاء الله سکینه بر قلبشان نازل شود
ناشناس
۱۹:۰۷ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
خدایا چقدر دلتنگ دختر کاپشن صورتی با گوشواره های قلبی هستم
دختری که هیچ وقت ندیده ام
نفرین بر تعصب بدون تعقل
ناشناس
۱۸:۰۹ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
خدا صبر زیبای زینب ع بهش بده

واقعا سخته با رفتن این همه عزیز از کنارش
ناشناس
۱۸:۰۳ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
خدا صبرت بده.
قوی باش مرد
بغض و اشک امانم نمی دهد.
شهادت سعادتی است که خداوند به هر کس نمی دهد.
برات دعا می کنیم تا سلامتی رو زودتر بدست بیاری. انشاء الله
ناشناس
۱۷:۳۶ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
جگرم سوخت
خدا نگذره از عاملانش
ناشناس
۱۷:۳۴ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
عزیزم خدا کمکش کنه
ناشناس
۱۷:۲۱ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
خيلي غم انكيزه
خدا صبر بده
ناشناس
۱۶:۴۵ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
خدا بهش رحم کنه مرگ عزیز سخت هست . خودم مصیبت دیده هستم احساسش رو درک می کنم