شروع جنگ تحمیلی صدام و هم پیمانانش علیه جمهوری اسلامی ایران اتفاق ناخوشایندی برای انقلاب نوپایی بود که تازه قد میکشید. انقلابی که تجربه جنگ نداشت و بسیاری از محاسباتش در زمینه جنگ نوظهور و آزموده نشده بود. در این میان فرماندهان جوان و نخبهای پا به میدان گذاشتند و در کنار تجربه اساتید جنگ چریکی و نامنظم همچون شهید چمران شکل زمین مبارزه را تغییر دادند. اما موازنه این جنگ فقط با محاسبات زمین آفند و پدافند نبود بلکه آنچه در زمین سیاست جنگ میگذشت نیز بسیار تعیین کننده اوضاع جبههها بود.
تلاشی که برخی دولتمردان برای پیشبرد این اهداف میکردند یا خیانت عناصر بنی صدر خیلی از موضوعات را به گونه دیگری ختم میکرد. مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله العظمی خامنهای در آن دوران مسئولیت نماینده امام در شورای عالی دفاع را بر عهده داشتند، اما ضمن تلاشی که برای متحد کردن قوای جنگی در جبههها کردند با حضور در منطقه رزم و شرکت در عملیاتها تاثیر مستقیمی بر شرایط سخت جنگی گذاشتند. نگاهی به ۶ نکته از نقش اساسی رهبر انقلاب در جبههها از مقابله با خیانت بنی صدر تا تشکیل سازمان رزمی سپاه قابل توجه است و مرور آن نشان از تفاوت دیدگاه دولتمردان در آن ایام دارد.
۱- با شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث عراق که با تشویق و ترغیب استکبار جهانی و حمایت همه جانبه آنان در ۳۱ شهریور ۵۹ صورت گرفت فرصت مناسبی برای بارور شدن استعدادهای جوانان و رشد معنویت در آنان فراهم آمد جبهههای جنگ، دانشگاه پرورش انسانهای مخلص شجاع و حسینی شد. آیت الله خامنهای در همان ابتدای جنگ خوشحالی خود را از پوشیدن لباس رزم و حضور در میدانهای جهاد و دفاع میان رزمندگان اسلام پنهان نمیکنند و میفرمایند:
«اول جنگ وقتی هفت، هشت، ده روزی گذشت دیدم هرچه خبر میآورند یاس آور است ... البته من نماینده امام در شورای عالی دفاع و سخنگوی آن شورا بودم ... دیدم از من کاری بر نمیآید، دلم هم میجوشد و اصلا نمیتوانم صبر کنم. با دغدغه کامل خدمت امام رفتم. همیشه امام به ما میگفتند خودتان را حفظ کنید واز خودتان مراقبت نمایید. من به امام گفتم: "خواهش میکنم اجازه بدهید من به اهواز و یا دزفول بروم شاید کاری بتوانم بکنم ". بلا فاصله گفتند: " شما بروید ". من به قدری خوشحال شدم که گویی بال در آوردم. مرحوم چمران هم آنجا نشسته بود، گفت: " پس به من هم اجازه بدهید به جبهه بروم. " ایشان گفتند: " شما هم بروید. ". یک روز عصر با مرحوم چمران راه افتادیم. اوایل شب به اهواز رسیدیم ... همان شب اول که رفتیم گروه کوچکی درست شد. قرار شد اینها بروند آرپی جی و تفنگ بردارند و به داخل صفوف دشمن شبیخون بزنند... ما هر شب، همین عملیات را میرفتیم.»
یا در جای دیگری درباره پوشیدن لباس رزم و نظر حضرت امام (ره) در اینباره میفرماید:
«سال ۱۳۵۹ که گاه به مناطقِ جنگی میرفتم...، هر دفعه هفتهای یک بار، برای نماز جمعه تهران میآمدم و از راه که میرسیدم، خدمت امام میرفتم... یک بار که خدمت ایشان رفته بودم، .. لباس کار سربازی به تنم بود. وقتی سوار هواپیما میشدم که به این جا بیایم، قبا میپوشیدم و عمامه سرم میگذاشتم و این لباس هم، آن زیر میماند. یعنی لباسی نداشتم که عوض کنم و همان طوری هم، خدمت امام میرفتم.
ایشان، وقتی که چشم شان به این لباس نظامی افتاد، تعبیری کردند که احتمال میدهم، در جایی آن را نوشته باشم... اجمالش یادم است. ایشان گفتند:
این، .. مایهی افتخار است که یک روحانی، لباس رزم به تنش میکند؛ و این درست است و همان چیزی است که باید باشد... حقیقتش هم این است که روزی بود، لباس رزم را برای روحانی، خلاف مروّت ذکر میکردند. در باب امام جماعت گفته اند که بایستی عادل باشد و کار خلاف عدالت و مروّت نکند.
از جمله کارهای خلاف مروّت که ذکر میشد، این بود که یک نفر امام جماعت، مثلاً لباس نظامی بپوشد... و در ردیف کارهایی بود که مثلاً کسی در بازار یا در ممرّ عام مردم، حرکت غیر محترمانهای از او سر بزند.»
۲- بنی صدر خائن به عنوان رئیس جمهور و جانشین فرماندهی کل قوا در وضعیت جنگ محدودیتهای شکننده علیه نیروهای مردمی و سپاه به وجود میآورد و از رسیدن سادهترین امکانات دفاعی به آنان جلوگیری میکرد علاوه بر تاثیر مستقیمی که بنی صدر و وابستگان به او در جریان جنگ به وجود آورده و با طرح توطئه «زمین در برابر زمان» موجبات گسترش و تداوم سرزمین جمهوری اسلامی ایران توسط دشمن و استقرار آنها را فراهم آورد. با به وجود آوردن جو تشنج و درگیری، موجبات انحراف افکار عمومی را از جبههها به شهرها فراهم میآورد. مقام معظم رهبری در این مقطع ضمن حضور گسترده و طولانی در جبهههای جنگ حق علیه باطل به عنوان عضو شورای عالی دفاع، تلاش وسیعی در حل مشکلات نیروهای مسلح به ویژه سپاه و نیروهای مردمی به عمل آوردند تا امکانات گوناگونی که مورد نیاز آنان بود تحویل آنها شود. میفرمایند:
«یک روزی در خدمت امام بودیم و من خدمت امام شکوه میکردم که به نظرات ما و دیگران وقعی گذاشته نمیشود و از جمله گفتم: ایشان (یعنی بنی صدر) در امر ارتش ورودی ندارد. بنی صدر برآشفت و گفت: من تاریخ ۲۵۰۰ ساله ارتش ایران را بلدم؛ شما چطور میگویید که وارد نیستم؟ گفتم: بله من آن را نفی نکردم، شما ۲۵۰۰ سال تاریخ ارتش را میدانید، اما وضع کنونی و کار کنونی ارتش را اصلاً نمیدانید؛ که حقیقت هم همین بود. او شب مینشست چند نفر از برادران نظامی را جمع میکرد و با آنها مشورت میکرد، آنها هم به او خبر میدادند.
او حتی گزارشهای نظامی آنها را نمیفهمید؛ مثلاً تا مدتها نمیدانست پدافند یعنی چه؛ یا سلاح پدافندی و آفند یعنی چه. حتی اصلاً اسم سلاحها را نمیدانست و اشتباه میکرد که تانک چیست، نفربر چیست یا خمپاره انداز چیست. یا مثلاً موشک انداز و توپخانه چیست. او اصلاً اینها را نمیدانست، لذا از مسائل نظامی هیچ چیز سرش نمیشد، فقط آنها یک چیزی به او میگفتند، او هم طوطی وار تکرار میکرد و پیاپی میگفت امکانات نداریم.»
رهبر معظم انقلاب یک نمونه از بیاطلاعی بنی صدر و نتیجه آن را عملیاتی میدانند که در دزفول بعد از مدتها رکود توسط بنی صدر شروع و به شکست تلخی منجر شد و آن را چنین نقل کردهاند:
«نمونه عبرتانگیز و بسیار عجیبی از دزفول به یادم هست؛ در دزفول ما عملیاتی داشتیم، نیروهای ما به عراقیها حمله میکردند و این عملیات را بنیصدر خیلی با ناز و تفاخر شروع کرد؛ مدتی بود که گفته میشد چرا اقدام به عملیات نمیکنید... ما هم فشار میآوردیم، اما نیروهای ما همین طور راکد نشسته بودند و منتظر بودند تا دشمن حمله کند تا جایی که حالت تعرض و میل به تعرض از اینها داشت، گرفته میشد و همانطور که میدانید از جمله چیزهایی که روحیه نیروهای خودی را خراب میکند، بیکار و بیتحرک ماندن است و عامل عدم تحرک، روحیه نیروها را اصولاً ضعیف میکند، چنان که الان هم یکی از علل مهمی که نیروهای دشمن ما را در نهایت به سوی ضعف برده، همین عدم تحرک است.
چون الان اینها تقریباً دو سال است تحرک ندارند، مگر اینکه ما حملهای بکنیم و اینها دفاع کنند؛ لذاست که موانع از سیم خاردار و کانال و چه و چه در فاصله ۲ ـ ۳ کیلومتر درست کردهاند و آن پشت نشسته، منتظرند که نیروهای ما ضربهای بزنند تا اینها مجبور شوند از خودشان دفاعی کنند و تحرکی نشان دهند. بنابراین، نیروهای دشمن اکنون به خاطر عدم تحرک، روحیهشان به شدت ضعیف و متزلزل است. در آن روز هم که ما دیدیم وضعمان دارد این چنین میشود، مرتب میگفتیم حمله کنید، ولی بنیصدر میگفت آماده نیستیم و نمیتوانیم...
پیاپی میگفت ما امکانات نداریم تا بالاخره یک روز دیدیم اقدام به حمله کردند و حمله ناکام شد؛ آن روز همه ما دزفول بودیم، یعنی من و آقای هاشمی رفسنجانی و مرحوم رجایی و اعضای شورای عالی دفاع همه در دزفول بودیم؛ صبح که حمله شروع شد، ما رفتیم در بخشهایی که مراکز خبر و اطلاع و مراکز فرماندهی بود، سؤال میکردیم میگفتند بله نیروهای ما اکنون فلان جا را زدهاند و الان فلان جا هستند و دارند پیش میروند؛ یعنی مرتب به ما خبر پیشروی میدادند؛ ما هم خوشحال بودیم که داریم پیش میرویم.
وقتی ظهر آمدیم در آن محل استقرارمان که یک اتاقی داده بودند به من و مرحوم رجایی و آقای هاشمی، آنجا نشسته بودیم داشتیم با هم صحبت میکردیم که گفتند دو نفر از برادران سپاه با شما کار دارند؛ یعنی فرمانده سپاه دزفول با یک نفر دیگر؛ گفتیم بگویید بیایند؛ آمدند و با تلخی گفتند ما شکست خوردیم. هیچکدام از ما سه نفر باور نکردیم و به طور قاطع گفتیم، چون شما بدبین هستید و حاضر نیستید با ارتش کار کنید و حرف فرماندهان ارتش را قبول کنید، بدبینی به خرج میدهید؛ گفتند نخیر، ما الان شکست خوردهایم و نیروهای ما دارند برمیگردند این قدر هم کشته دادیم، چقدر تانک دادیم و ... و شما بدانید که تا عصر ما منهدم میشویم.
حالا این در وضعیتی بود که ما شاید یک ربع قبل از آن خبر پیشرفت میشنیدیم و لذا بعد از اینکه دیدیم این برادرها چنین میگویند، گفتیم برویم از بنیصدر بپرسیم؛ بنابراین بحث شد چه کسی برود، چه کسی نرود که البته من نرفتم، چون سعی میکردم با بنیصدر کمتر روبهرو شوم، برای اینکه یک قدر تند بودم و تحملم کم بود و با توجه به اینکه او هم رفتارش، رفتار بدی بود، میترسیدم به هم بزنیم. لکن، چون مرحوم رجایی و آقای هاشمی با حلم بودند و خوشاخلاقی میکردند، یکی از این دو نفر که حالا یادم نیست کدامشان بودند، رفت پیش بنیصدر که خبر بدهد به او بچههای سپاه اینطور میگویند، بنابراین شما یک تحقیقی بکن. وقتی ایشان رفت ما دیدیم که نیامد، حالا نگو که ایشان وقتی میرود آنجا از ارتش هم آمده بودند و داشتند به او خبر میدادند که خلاصه وضع ما بد شده و معلوم شد این خبر راست بوده است.
وقتی ما دیدیم آن برادری که رفته بود، نیامد، نگران شدیم ۱۰ ـ ۲۰ دقیقه بعد هم ما رفتیم، دیدیم بله مطلب حقیقت دارد، که در آنجا کاشف به عمل آمد در این قضیه از مشورت سپاه هیچ استفاده نشده و حال اینکه سپاه قبلاً این ماجرا را پیشبینی میکرده است، یعنی این طور شده بود که نیروهای ما حمله کرده بودند و رخنهای را در خط دشمن به وجود آورده بودند و دشمن هم خود را باز کرده بود تا اینها وارد شوند که اینها هم بیتوجه وارد میشوند و این رخنه را به خیال خودشان چند کیلومتر پیشرفت میکنند؛ حال اینکه دشمن به طور تاکتیکی خود را باز کرده بود تا اینها وارد شوند؛ اما بعد که خوب وارد شدند از اطراف به اینها حمله کردند و به شدت اینها را زیر فشار قرار دادند، در حالی که این مطلب را بچههای سپاه دزفول آن وقت پیشبینی کرده بودند و به اینها گفته بودند، اما اینها توجه نکردند.
عصر آن روز وقتی ما همه رفتیم به نزدیک آن پل دزفول که در روی کرخه هست و این طرف پل قرارگاه نیروهای ما بود، من تلخی آن روز را فراموش نمیکنم که برای ما یک روز تلخی بوده آن روز. وقتی ما رفتیم در آنجا، فرماندهان آمدند و گزارش دادند اینطور شده است، ما در همان حال دیدیم نیروهای ما از میدان جنگ برمیگشتند، یعنی شکستخورده عقبنشینی سختی کردند که نمیتوان گفت عقبنشینی، بلکه یک چیزی بین عقبنشینی و فرار بود، یعنی در حقیقت عقبنشینی نبود که یک شکل منظم و تاکتیکی خوبی داشته باشد. به هر حال تلخی آن روز را من هرگز از یاد نمیبرم.
۳- عملیاتهای محدودی که طراحی میشد به اجرا درآید و شکستن محاصرههای سوسنگرد و آبادان و سخنرانیهای پرشور حماسهای مواردی از حضور و تلاش مقام معظم رهبری در جبهه بود و در طول این تلاش همواره ارتباط ایشان با حضرت امام (ره) و انتقال اخبار و گزارشهای دقیق جبههها وجود داشت. یکی از اقدامات موثر حضرت آیت الله خامنهای همین است که حضرت امام را در جریان دقیق مسائل قرار میدادند. وقتی از خیانت بنی صدر صحبت میکنند.
۴- با ختم غائله بنی صدر و دوستانش مودت عجیبی بین ارتش و سپاه ایجاد شد و چند عملیات را نیز به طور مشترک و ترکیبی انجام دادند و معلوم شد که نقش بنی صدر در فاصله انداختن بین این دو نیرو برای بهرهبردیهای سیاسی بود. خاطراتی که مقام معظم رهبری از جبههها نقل کردهاند نیز دقت ایشان، حاضر شدن بر دشوارترین صحنهها و خطوط مقدم و انس با رزمندگان را نشان میدهد. ما رهبری را در محاصره سوسنگرد و در شکستن حصر آبادان مشاهده میکنیم که در خطوط مقدم حضور یافته و در کنار رزمندگان به نبرد با دشمن بعثی پرداختند.
۵- کار مهم دیگری که رهبر معظم انقلاب در ابتدای جنگ انجام دادند طرح تشکیل گردانهای رزمی و تشکیلات مناسب برای سپاه بود. سپاه پس از شروع جنگ تحمیلی وارد جنگ شد، ولی از سازماندهی مناسب برخوردار نبود و به صورت یک نیروی مردمی کلاسیک عمل نمیکرد. رهبری به این نقص پی برده بودند و در جلسات متعددی با سپاه این طرح را ارائه کردند و از آن زمان سازمان رزمی سپاه شکل گرفت.
۶- حضرت آیت الله خامنهای نقش تبیین صحیح و روشن مسائل برای رزمندگان را داشتند. جنگ روانی و تبلیغی بنی صدر و اعوان او که در شهرها راه افتاده بود به جبههها میرسید و باعث تشویش اذهان رزمندگان میشد حضور رهبری و سایر علمای بزرگوار مثل شهدای محراب نقش بسزایی در آرامش آنان داشت. خاطرات مختلف ایشان در همان سالهای دفاع مقدس مؤید همین مسئله است. یکی از خاطراتشان درباره پیرمرد مسن خمپاره انداز که در بیاناتشان سال ۱۳۶۶ روایت کردند و در آن میفرمایند:
«گاهی یک روحانی مسن و پیرمرد، اثرش از روحانی جوان بیشتر است. یکی از علمای محترم مشهد، از مسنّین علمای مشهد که حتما اغلب آقایان میشناسند، آقای حاجمیرزا جوادآقای تهرانی، مردِ ملّا، پیرمردِ پشتخمیدهی با عصا، ایشان چند بار جبهه رفته. یکبار ایشان از جبهه برگشتند آمدند تهران، میرفتند مشهد، با بنده ملاقات کردند؛ خدمت امام رسیدند. به من گفتند که من وقتی رفتم جبهه، دیدم بچهها من را به چشم یک پیرمرد نگاه میکنند، گفتم نخیر از من هم کار بر میآید. بعد به من گفتند که پس شما پای خمپاره بیایید، آقای آقامیرزا جوادآقا را بردند پای خمپاره. ایشان گلولهی خمپاره را میانداختند توی خمپاره و پرتاب میشد و میخورد به دشمن. خب خمپارهانداز، خوب است دیگر. خمپارهزنی، یک کار رزمی، شما ببینید چقدر در روحیهی این جوانها اثر میکند، چه جانی به اینها میدهد.
آن جوانی که میبیند این پیرمرد ۸۰ ساله با محاسن سفید، پشتِ خمیده، عصا بهدست آمده پای خمپاره ایستاده و خمپاره میزند، این جوان دیگر ممکن نیست که از مقابل دشمن برگردد عقب و احساس ترس بکند. آقایانی که بودند میدانند دیگر، چون خمپاره صدا دارد و معمولاً آن کسی که خودش خمپاره را میاندازد سرش را میبرد عقب و گوشها را میگیرد، ایشان میگفت خمپاره را که میزدم، برای اینکه صدای خمپاره توی گوشم نپیچد، وقتی گلوله خمپاره میخواست بیرون بیاید فریاد میزدم اللهاکبر. منظره را مجسم کنید یک پیرمردِ عالمِ محاسنسفیدی، پای خمپاره ایستاده هی خمپاره میزند، هی میگوید اللهاکبر.»
منبع: تسنیم