اولین باری که بساط هیئت دخترانه را به پا کردند، نه سه هزار نفر مهمان داشتند و نه این فضا و حسینیه را. سال ۹۸ وقتی جای خالی هیئت دخترانه را احساس کردند و بسمالله گفتند تا یک مراسم تمام عیار دخترانه را میزبانی کنند، پارکینگ خانه یکی از دوستان را سیاهی زدند و با ۳۰ نفر مهمان مراسمشان را برگزار کردند. به قول خودشان آنطور نبود که دلشان میخواست. اما همان شد بهانه تولد هیئت «بنتالهدی»؛ هیئتی که در این چندسال همپای این دختران و نوجوانان رشد کرد و حالا یک خانواده بزرگ است.
حسینیه شهدای بسیج مثل همیشه ایام محرم میعادگاه دختران است. دخترانی که گاه راهی دور را طی کردهاند تا خود را به این خانواده بزرگ برسانند. همپای شور و شوق نوجوانان وارد حسینیه میشوم. همان ابتدا دو خادم به استقبالمان میآیند و خوشآمد میگویند. مشغول درآوردن کفشهایم که میشوم. یکی از دختران کنار گوش دوستش میگوید: «زود باش دیگه، میخواهم برم اون جلوی جلو بشینم سخنرانی حاجآقا را گوش بدم! صفهای اول الان پر میشه!»
استقبال خادمان هیئت «بنتالهدی» از عزاداران
سخنرانی حاجآقا انگار حلقه وصل این دختران است. از همان ورودی که خادمها کاغذ و قلم پخش میکردند و مهمانها پای آن صف کشیده بودند تا بتوانند سخنرانی را یادداشت کنند. همهجا حرف از حاجآقا راضی بود و سخنرانیاش. حتی یکی از دختران وقتی کاغذ و قلم به دستش دادند خندید و گفت: «حرفهای حاجآقا را باید با طلا نوشت آخه!» از همان ابتدای ورودم به هیئت بنتالهدی اینکه دخترانی به این سن علاقهای به گوش دادن سخنرانی داشته باشند برایم جالب بود. چه برسد به اینکه به خاطر حرفهای حاجآقا راضی خودشان را تا اینجا رسانده باشند.
حسینیه تقریبا مملو از مهمانان است. مراسم با صحبتهای دو نوجوان شروع میشود. دو نوجوانی که یک روز خود مهمان بودند و حالا خادم. اصلا مدار این هیئت بر همین اصل میچرخد. صفر تا صدش با دختران است. انگار دختران میآیند چند وقتی پای این منبر و در گوشه گوشه این حسینیه خودشان را میسازند و آنوقت میشوند خادم؛ خادمهایی که در این مسیر چراغ راه دیگر مهمانان میشوند که به بیراهه نروند.
بیشتربخوانید
از یکی از دختران سراغ حاجآقا را میگیرم. قبل از اینکه جوابم را بدهد. میپرسد: «اولین باره اومدی اینجا؟!» سرم را به تایید حرفش تکان میدهم. گوشه حسینیه را با دست نشان میدهد و میگوید: «حاجآقا اونجا نشسته. منتظره سخنرانی شروع بشه!» از فرصت استفاده میکنم و همصحبت «حجتالاسلام مرتضی راضی» میشوم. از پامنبریهای خاص حجتالاسلام راضی میپرسم. از اینکه بین این همه مراسم و مجلس در این ایام، چرا هیئت دخترانه؟
میگوید: «یکی از مهمترین قشرهای جامعه هم از نظر میزان اثرگذاری در جامعه هم از نظر اینکه دشمن روی آنها دست گذاشته، دختران نوجوان هستند که خلا جدی در فعالیت برای این قشر وجود دارد. عمده برنامه فرهنگی که در سطح جامعه برگزار میشود با ذائقه و نیاز دختر نوجوان فاصله دارد. چه از نظر قالب و چه از نظر محتوا. نیاز بود که چیزی تحت عنوان هیئت دخترانه نوجوانانه به طور ویژه برای این قشر ایجاد شود که سخنرانی، مداحی، اتفاقات پیرامونی همه متناسب با شرایط آنها باشد.»
ایده این هیئت دخترانه از دل یک بحران به ذهن «حجتالاسلام راضی» رسیده. بحرانی که دختران را به جای امر و نهی با یک کار فرهنگی درست از بیراهه نجات داده. میگوید: «ما جمعی از دوستان طلبه و روحانی بودیم که به مدارس میرفتیم و با دانشآموزان صحبت میکردیم. اتفاقاتی که در سال ۹۸ افتاد و فضای شبهه و شایعهای که در جامعه ایجاد شد، باعث شد بسم الله بگوییم و در مدارس دخترانه هم ورود پیدا کنیم. وقتی پا به مدارس دخترانه گذاشتیم دیدم که آنجا اوضاع وخیمتر است. اما خاصیت مسائل دخترانه این است که سر و صدا ندارد و تو باید بینشان باشی تا بفهمی چه خبر است. آنجا بود که فهمیدیم این دختران از نظر تربیتی، دینی، سبکزندگی رها شدهاند و رو به سوی راهی کردهاند که مقصدش به ناکجاست. فکر کردیم که باید این بچهها پایگاهی بیرون از مدرسه داشته باشند که حکم یک پناهگاه فرهنگی را داشته باشد. پناهگاهی که حالشان را خوب کند و غذای روحی برایشان داشته باشد.»
«حجتالاسلام راضی» سخنرانی که با دهه هشتادیها به زبان خودشان صحبت میکند
حرف میکشد به راز این سخنرانیها و اکسیری که این نوجوانان را ساعتها پای حرف حاجآقا مینشاند. «حاج آقا چه میگویید که اینقدر بچهها را عاشق سخنرانی کردید؟!» این را من میپرسم و حجتالاسلام راضی معتقد است این زبان گفتن است که متفاوت است و باب میل بچهها. میگوید: «اکسیر شاید این جملهای باشد که قبل از شروع سخنرانی با خودم زمزمه میکنم. امام زمان «عج» ما هیچ چیز بلد نیسیتیم خودتان چیزی که صلاح بچههاست. درد و درمان این نوجوانهاست کمک کنید تا بیان کنم. از طرفی من وقتی میخواهم نکتهای را به بچهها بگویم، ساعتها وقت میگذارم شاید چندین هفته که بروم در حال و هوای آن دختر. آن دختری که فلان مشکل را دارد و من میخواهم برایش صحبت کنم. باید درکش کنم تا راه چاره به او بدهم. به قول خودشان میگویند حاجآقا یه کوچولو با کفش ما راه برو! خیلی اوقات درکشان نمیکنیم از بیرون گود نگاه میکنیم و یک سری امر و نهی خشک میماند. باید دختران را بفهمیم تا برایشان نسخه بپیچیم. نه اینکه بدون در نظر گرفن شرایط و موقعیتش، علاقهاش بگوییم فضای مجازی آسیب دارد و نرو سمتش. حجابت را حفظ کن، با پدر و مادرت درست صحبت کن!»
شاید اکسیر دیگر این سخنرانیها که اینطور بر دل و جان دختران بنتالهدی نفوذ میکند، این است که اینجا یاد گرفتن یک طرفه نیست. همانقدر که بچهها از حاجآقا راضی یاد میگیرند. حاجآقا هم از آنها و مقاومتشان در این جنگ اعتقادی درس میگیرد. «خیلی وقتها شده که من از بچهها درس گرفتم. معمولا بعد از اتمام مراسم، دختران هیئت بنتالهدی میآیند و درباره مسائل مختلف از من مشورت میگیرند. همین گفتگوها برای من کلاس درس است. در یکی از مراسمهای سالهای پیش یکی از دختران نوجوانی که حجاب اصلا خوبی نداشت و حال دلش منقلب بود کنار دیگر دخترها آمد و با فاصله از من ایستاد. چیزی نپرسید و فقط گوش میداد و یواشکی اشک میریخت. شب دوم آمد و سلام کرد و گفت حاجآقا من همان کسی هستم که دیشب اینجا ایستاده بودم. چند نکتهای که احساس کردم به دردش میخورد برایش گفتم. شب سوم آمد و گفت حاجآقا راضی من بابت اینکه بیام هیئت، چادر بپوشم، پاک باشم، به حرف خدا و امام حسین علیهالسلام گوش بدهم از پدرم گاهی هم حرف شنیدم و هم کتک خوردم. حالا همین دختر یکی از خادمان بنتالهدی است. این مقاومتشان در مسیر درست همیشه برای من الگو بوده.»
سخنرانی که شروع میشود، حسینیه میشود سراسر سکوت. بعضیها تند تند یادداشت میکنند و بعضیها هم همهتن گوش میشوند که کلمه کلمه حجتالاسلام راضی را به جان بشنوند. در میان صفهای دور و دراز حسینیه دختران کمحجاب توجهام را جلب میکند. کنار یکیشان مینشینم به قصد مصاحبه. چند لحظهای فکر میکند و میگوید: «نمیدانم. هم اینکه دلم میخواهد سخنرانی گوش بدهم و هم اینکه حالا که فرصتی پیش آمده دلم میخواهد از هیئت بنتالهدی بگویم.» درنهایت هلیا ۱۵ ساله راضی میشود و با صدای آهسته میگوید: «اولین بار به دعوت دوستم آمدم اینجا. گفت یک جمع دخترانه است و خوش میگذره. راستش قصدم این نبود که بیام و بنشینم پای مراسم. محرمها هیئت میروم، اما به سخنرانی گوش نمیدهم. من و دوستام همیشه موقع سخنرانی باهم دوره میگرفتیم و حرف میزدیم و مسجد را میگذاشتیم روی سرمون! روز اول هم که آمدم اینجا برنامم همین بود، ولی خب اصلا نشد که صحبت کنم. هم خادمها تذکر میدادند و هم بقیه دختران. آن روز به اجبار گوش دادم. دقیقههای اول با خودم عهد کردم که دیگر اینجا پایم را نمیگذارم. اما حاجآقا حرفهای قشنگی زد. حرفهایی که بین هم سن و سالای من رایجه. با زبان خودمان. طوری بود که دلم نمیخواست تمام شود. امر و نهی نمیکرد. راه جلوی پایمان میگذاشت. قشنگتر اینکه اینجا فرزند ناخلف جامعه نیستیم. رفتار محجبهها و خادمها آنقدر با ما قشنگ است که...»
حرفش نصفه و نیمه ماند. از پشت سر یکی از دختران میزند روی شانهام و میگوید: «لطفا ساکت باشید. بعد مراسم صحبت کنید. الان دارم سخنرانی گوش میدهم پچپچ شما دونفر حواسم را پرت میکند.» سر تکان میدهم و چشم میگویم. بقیه دختران هم انگار با نگاههایشان میخواهند بفهمانند باید ساکت باشم. هلیا آرام زیر گوش من میگوید: «ببین این یکی از همانهایی است که میگفتم موقع سخنرانی مسجد محل را باهم میگذاشتیم روی سرمان. حالا ببین چطوری نشسته و دارد گوش میدهد.»
ضریح نمادینی که دختران بنتالهدی دلنوشتههایشان را برای امام حسین داخل آن میانداختند
هرجای هیئت که سر میچرخانی نوشتهای نگاهت را جلب میکند: «تو این شلوغی دنیا تو انتخاب منی!» همین انتخاب امام حسین علیهالسلام میان شلوغیها و دل مشغلههای دنیاست که این خانواده بزرگ دخترانه را کنار هم جمع کرده. درباره این جمله پرتکرار از یکی از خادمان هیئت بنتالهدی میپرسم و «زهراسادات مصیبی» اینطور برایم میگوید: «ما هرسال شعاری را برای مراسم و هیئت انتخاب میکنیم و تمام محتوای مان پیرامون آن شعار آماده میشود. امسال شعارمان این است و هر شب حاجآقا راضی درباره یکی از شلوغیهای دنیا صحبت میکند. احساس کردیم در حال حاضر که بچهها از فضای دین و مذهب دور شدهاند و دل مشغلههای زیادی دارند و عمده وقت شان بافضای مجازی و دوست و.. میگذرد، نیاز است که مسیر نوری باز شود و انتخاب ما امام حسین علیهالسلام باشد.»
چندسالی است که همراه و همگام هیئت بنتالهدی است. شاید از زمانی که یاعلی گفتند و تلاش کردند خانواده دختران نوجوان را کنار هم جمع کنند. در این چندسال هر بار که میان مراسم چیزهایی دیده و شنیده که به این مسیر و آینده نوجوانهایمان امیدوارترش کرده. چیزهایی که نشانش داده مسیر درست است و نوجوان فقط نیاز به کارخوب فرهنگی دارد. از تاثیرات هیئت دخترانه بنتالهدی میپرسم و مصیبی میگوید: «احساس میکنم بزرگترین مشکل دختران نوجوان ما در حال حاضر بحران هویت است. تا میخواهد بچگی کند اطرافیان میگویند تو که بچه نیستی. وقتی هم مثل بزرگترها رفتار کند میگویند هنوز تو بچهای! انگار در این سن بلاتکلیف و بیهویت است. هیئت بنتالهدی سعی دارد به نوجوان کمک کند در پیدا کردن هویتش و بعد خودش وقتی به این هویت رسید. پای وطنش به ایستد. حجابش را حفظ کند. مدافع ایران و اسلام باشد. مثلا در زمان اغتشاشات که دشمن سعی کرد نوجوانان را به سمت خودش بکشد. ما دخترانی در هیئت داشتیم که پای سخنرانیهای حاجآقا مسیر برایشان روشن شده بود و خود جسورانه در مدرسه و با جریانهای مخالف منطقی صحبت کردند و توجیهاتشان را میگفتند. در همین چند شب محرم هم اتفاقات زیادی داشتیم. کسایی که اهل هیئت نبودند و هیئتی شدند. دختران کمحجابی که در این فضا حجاب را انتخاب کردند. یا مثلا در همین شبها حجتالاسلام راضی چند دقیقهای درباره خودکشی صحبت کردند و بازخوردهای زیادی داشتیم از دخترانی که میگفتند ما قصد خودکشی داشتیم و یا چندبار خودکشی سطحی داشتیم و حالا اصلا دیگر فکرش را هم نخواهیم کرد.»
زهرا سادات مصیبی حرفهایش را درباره جمع بزرگ دخترانه بنتالهدی با یک خاطره خاص تمام میکند. خاطرهای که هنوزش برایش سراسر لطف و عنایت حضرت زهرا سلامالله علیها است. «سال پیش چند دختر با وضعیت حجابی که اصلا مناسب نبود وارد هیئت شدند. ما مثل همه دختران و مهمانان اینجا با روی باز ازشان استقبال کردیم و اینطور که یادم میآید در صفهای جلو نشسته بودند. روضه که شروع شد. طوری گریه میکردند که ما از حال و هوای آنها دگرگون شدیم. انگار اولین باری بود که ذکر مصیب میشنیدند. بعد از روضه سراغ خادمها را گرفته بودند و گفتند: «ما آمده بودیم هیئت شما را به هم بریزیم. عکس و فیلم بگیریم. مسخرهتان کنیم و بفرستیم برای رسانههای معاند. اما به قول حاج آقا حضرت زهرا ما را هم خرید! از فردایش اولین نفر میآمدند. شکل و شمایلشان تغییر کرده بود و حالا از خادمان این هیئت هستند.»
منبع: فارس
چقدر دلم خواست باشما و درکنار شما بودم...
انشاالله ما هم یاد بگیرم و خدا مارو هم انتخاب کنه،آمین