سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گفتگو با تبهکار مخوف پشت میله‌های بازداشتگاه

آن چه در متن زیر می‌خوانید بخشی از گفت وگوی خبرنگار با یک تبهکار خطرناک پشت میله‌های بازداشتگاه است.

 تا چند روز قبل همه از او می‌ترسیدند. حتی نامش هم در میان اعضای شرکت هرمی اعتباری داشت. بسیاری از هموطنانش را به بهانه استخدام در یک شرکت بازاریابی فریب داده و به مشهد کشانده بود تا رویا‌های دلارآلودشان تعبیر شود. با آن که سن و سالی نداشت و خیلی جوان بود، اما چشمان ترسناکی داشت چرا که برای گرفتن زهر چشم از اعضای شرکت هرمی یکی از هموطنانش را به قتل رسانده بود و اکنون با چهره‌ای نگران در پشت میله‌های بازداشتگاه سرنوشت را انتظار می‌کشید. اشک هایش نشان از ندامت داشت، اما او یک تبهکار مخوف بود که افراد زیادی را به مرداب خونین شرکت‌های هرمی انداخته بود.

آن چه می‌خوانید گفت وگوی خبرنگار با این تبهکار خطرناک پشت میله‌های بازداشتگاه است. نامت چیست؟ گل احمد – ن ایرانی هستی؟ نه! اهل یکی از روستا‌های شهر هرات در افغانستان هستم. چند سال داری؟ ۲۱ سال و چند ماه! درس هم خوانده ای؟ نه! در روستای ما اوضاع اقتصادی اهالی به گونه‌ای نبود که فرزندان شان راهی شهر بشوند یا ادامه تحصیل بدهند. من هم به مدرسه نرفتم و بیسواد هستم. متاهل هستی؟ بله! یک پسر یک ساله هم دارم. در ایران ازدواج کردی؟ نه! ۱۷ ساله بودم که با دختر عمویم در افغانستان ازدواج کردم، اما به تنهایی وارد ایران شدم. به صورت قانونی وارد ایران شدی؟ نه! قاچاقی آمدم. چگونه؟ به همراه تعداد دیگری از همشهریانم بعد از تسلط و حکومت طالبان در افغانستان تصمیم گرفتیم به ایران بیاییم.

به همین علت با قاچاقچیان تا مرز ایران آمدیم و سپس با خودرو‌هایی که اتباع را به طور قاچاق به شهر‌های مختلف انتقال می‌دهند به تهران رفتم. چه زمانی به طور غیرقانونی وارد ایران شدی؟ حدود ۲ سال قبل. در تهران چگونه کسب درآمد می‌کردی؟ در ساخت و ساز‌های مسکن بنایی می‌کردم. البته چند نفر با هم بودیم که آن‌ها هم از اهالی روستا‌های مجاور ما در هرات بودند. معتادی؟ فقط قرص‌ها مخدردار استفاده می‌کنم، ولی سیگار زیاد می‌کشم. اولین بار در ایران سیگار کشیدی؟ نه! هنوز نوجوان بودم که سیگار کشیدن را با دوستانم در روستا شروع کردم، اما وقتی به ایران آمدم میزان مصرفم خیلی بیشتر شد.

چه شد که به مشهد آمدی؟ حدود ۹ ماه قبل بود که با تماس یکی از همشهریانم به مشهد آمدم او از شرکت‌های بازاریابی اینترنتی اطلاع داشت و از من خواست برای درآمد بیشتر به مشهد بیایم. چگونه شرکت هرمی را راه اندازی کردی؟ من ۶۳ میلیون تومان پول داشتم وقتی در جریان فروش کالا‌های نفیس و گران قیمت اینترنتی قرار گرفتم پول هایم را برای بازاریابی سرمایه گذاری کردم و سپس دیگر هموطنانم را که می‌شناختم به مشهد کشاندم و بدین ترتیب تعدادمان زیاد شد.

این سرمایه را در ایران پس انداز کرده بودی؟ نه! زمانی که قصد داشتم به ایران بیایم مقداری از زمین هایمان را فروختم و مبلغی هم پس انداز داشتم. چگونه به صورت زیرزمینی و مخفیانه فعالیت می‌کردید؟ ابتدا در بولوار توس خانه‌ای را اجاره کردیم، اما وقتی تعداد اعضای شرکت هرمی بیشتر شد یک زیرزمین بزرگ‌تر را تدارک دیدم وقتی افراد بیشتری را با تماس‌های تلفنی و به امید استخدام در یک شغل پرسود به مشهد کشاندم از هرکدام مبلغ ۳۵ میلیون تومان برای عضویت و خرید محصول اینترنتی می‌گرفتم.

یعنی آن کالا یا محصول به دست شما نمی‌رسید؟ نه! اصل این شرکت‌ها در خارج از کشور هستند و ما فقط کالا‌هایی مانند ساعت‌های مارک دار را به صورت تصویری خرید و فروش می‌کردیم البته اگر می‌خواستیم اصل آن کالا را دریافت کنیم باید به یک کشور دیگر می‌رفتیم. در واقع زندگی مخفیانه داشتید؟ بله! هیچ کس حق خروج از زیرزمین را نداشت هفته‌ای ۱۵۰ هزارتومان از هر عضو برای غذا می‌گرفتیم که یک نفر مورد اعتماد از زیرزمین خارج می‌شد و مواد غذایی لازم را تهیه می‌کرد. نمی‌دانستی این کار هم غیرقانونی است؟ نه! چون در تهران هم شبکه‌های زیادی وجود داشتند و بسیاری از دوستان و هموطنانم عضو شرکت‌های بازاریابی اینترنتی شده بودند، ولی هیچ وقت پولدار نشدند! من هم تصور می‌کردم آن‌ها نمی‌توانند عضو زیادی پیدا کنند به همین علت همه تلاشم را به کار گرفتم تا افراد بیشتری را به عضویت شرکت دربیاورم! آن‌ها هم به امید یافتن کار و استخدام به من اعتماد می‌کردند و تصورشان این بود که با درآمد هنگفتی روبه رو می‌شوند.

«حبیب» (مقتول) را هم تو به عضویت شرکت هرمی درآوردی؟ بله! ولی او نمی‌توانست کار کند! پول هم تحویل داده بود به همین علت از نزد ما رفت تا در تهران کار کند! پس خروج او از شرکت علت اصلی نزاع بود؟ بله! «حبیب» اهل ولایت هلمند در افغانستان بود وقتی از ما جدا شد در میان اعضای دیگر شرکت همهمه به راه افتاد چرا که وقتی افرادی را عضو کردی باید برای آن‌ها کار کنی تا حداقل به پول خودشان برسند، ولی خروج او باعث ضرر و زیان شده بود. به همین دلیل از آن جا فرار کردیم، ولی خیلی زود کارآگاهان پلیس آگاهی در حالی به سراغ ما آمدند که در مخفیگاه دیگری بودیم و قصد داشتم به افغانستان بگریزم! فکر نمی‌کردی با این سرعت شناسایی شوی؟ به هیچ وجه! حتی به فکرم خطور هم نمی‌کرد، چون ما به طور غیرقانونی و قاچاقی از افغانستان به مشهد آمده بودیم و هیچ گونه هویتی در سامانه‌های پلیس یا دیگر ادارات و سازمان‌های ایران نداشتیم، ولی نمی‌دانم چگونه افسران پلیس آگاهی خراسان رضوی فقط طی دو روز ما را دستگیر کردند.

پشیمانی؟ خیلی! روزی صدبار به خودم لعنت می‌فرستم که چرا دست به چنین کاری زدم و آینده ام را تباه کردم. خنجر را برای قتل «حبیب» با خودت حمل می‌کردی؟ آن را قبلا یکی دیگر از دوستانم به من داده بود که اگر هنگام رویارویی با «حبیب» یا کس دیگری درگیر شدم من هم از خنجر استفاده کنم. چرا ضربات متعدد زدی؟ می‌خواستم زهر چشم بگیرم که دیگران هم بترسند! ولی آن قدر خشمگین و عصبانی شدم که نتوانستم خودم را کنترل کنم. کاش می‌توانستم از خیر خروج او از شرکت بگذرم در نهایت ۴۰۰ یا ۵۰۰ دلار ضرر می‌کردم. وقتی پول‌های هموطنانت را می‌گرفتی سرنوشت آن‌ها چه می‌شد؟ دیگر خودشان می‌دانستند اگر دوست داشتند به یک کشور دیگر بروند و در آن جا کار کنند و اقامت بگیرند! اگر هم نمی‌خواستند باید افراد دیگری را به عضویت شرکت درمی آوردند تا به پول خودشان برسند! اگر زمان به لحظه قبل از قتل برسد چه تصمیمی می‌گیری؟ خودم را کنترل می‌کنم دست از قدرت نمایی و منم منم برمی دارم! دلت برای خانواده ات تنگ نشده؟ چرا! مگر می‌شود من هم آرزو دارم پسر خردسالم را یک بار ببینم، ولی حالا باید در گوشه زندان انتظار بکشم! آن هم اگر مجازاتم اجرا نشود.

خیلی دوست دارم به افغانستان بازگردم. با مرگ جوانی در بیمارستان طالقانی مشهد که با ضربات مهلک خنجر مجروح شده بود، پرونده جنایی دیگری روی میز قاضی دکتر صادق صفری (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) گشوده شد. ساعتی بعد گروهی از افسران ورزیده اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی به سرپرستی سروان آرمین منفرد (افسر پرونده) تحقیقات پلیسی را برای شناسایی عامل یا عاملان این جنایت هولناک آغاز کردند و به سرنخ‌هایی از یک شرکت هرمی رسیدند. طولی نکشید که کارآگاهان با بازبینی دوربین‌های مدار بسته و استفاده از شگرد‌های اطلاعاتی، مخفیگاه ضارب و همدست وی را در حالی به محاصره درآوردند که همه اعضای شرکت هرمی از زیرزمین اجاره‌ای گریخته بودند. با دستگیری گل احمد (ضارب) و همدست وی، بررسی‌های تخصصی با بهره گیری از تجربیات قاضی شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد ادامه یافت تا این که جوان ۲۱ ساله به قتل هموطنش با انگیزه خروج از شرکت هرمی اعتراف کرد. این تبهکار مخوف مدعی شد که برای گرفتن زهر چشم «حبیب» (مقتول) را هدف ضربات هولناک خنجر قرار داده است. 

برچسب ها: حوادث ، اخبارجنایی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.