میگفتند، میخواهیم بیدردسر از کرمانشاه یک راست راهی تهران شویم، راهی شدیم تا اینکه در منطقهای که من بعدها فهمیدم «تنگه چهارزبر» بود خودروی ما را زدند و من مجروح شدم و برگشتیم و ما را به عقب برگرداندند و بعد از آن خیلیها برگشتند و پشیمان شدند.
بعد از عملیات فروغ جاویدان «عملیات مرصاد» برگشتیم اردوگاه اشرف شکست خورده بودیم، همه چیز را از دست داده میدیدیم، یک موج ریزش به وجود آمد چرا که اصلا تصور نمیکردند چنین اتفاقی بیافتد و تصور میکردند به راحتی تا تهران پیش خواهیم رفت، اما آنچه تصور میکردیم نشد و افتضاح بزرگی پیش آمد آخر ما کجا و حمله نظامی به یک کشور کجا...
مسؤولان سازمان ما را دم تیغ داده بودند، تا یک ماه خواب و آسایش نداشتیم صحنههایی را در عملیات دیده بودیم که هرگز تصور آنرا هم نداشتیم. دستها و پاها شکسته، بدنهای مجروح و زخمی و در این شرایط بود که مسؤولان سازمان ما را هم مقصر شکست جلوه میدادند.
اینها بخش از اظهارات «م -ر» یکی از اعضای فرقه منافقین است، میگوید: متولد ۱۳۴۶ است و در یک خانواده مذهبی که عقاید اسلامی داشت به دنیا آمده، ولی در دام این گروه ظاله افتاده و بعد از فرار به پاکستان توسط رابطین این گروهک به اردوگاه اشرف رفته و به مدت ۲۸ سال در کنار این گروهک فعالیت داشته است.
میگوید سال ۱۳۶۶ و قبل از به اصطلاح عملیات فروغ جاویدان (عملیات مرصاد) به عراق رسیدم، رفتن به آنجا یک مسئله بود و ماندن در آنجا هم مسئله دیگری بود. من وقتی به عراق رسیدم بلافاصله درخواست بازگشت کردم، ولی با تهدیداجازه ندادند، برگردم و گفتند رژیم در حال سقوط است و همه میخواهیم برگردیم و اگر الان برگردی تردید نکن اعدام خواهی شد!
اگر کسی میخواست برگردد طوری با وی برخورد میکردند که انگار ننگ است و مانند تف سربالاست و اگر بخواهد برگردد ... کسی جرات به زبان آوردن این کلمه یعنی برگشت را نداشت، چرا که وقتی میگفتی میخواهم برگردم چندین نفر میریختند سرت و با جملات و کلمات توهین آمیز کاری میکردند تا دیگر اصلا در مورد بازگشت حرف نزنی.
میگوید؛ ۲۰ سال بیشتر نداشتم که گفتم من دیگه برمیگردم و من یک جوان بین این همه مردم بزرگسال و گنده چه کار میکنم و باید حتما برگردم که گفتند تو بچه هستی و نمیفهمی بمان همه چیز درست میشود، رژیم به زودی سقوط میکند و باهم برمیگردیم ایران و تو هم برمیگردی پیش خانوادهات، ولی اگر الان برگردی مطمئن باش و شک نکن حتی یک ساعت هم زنده نمیمانی و بلافاصله اعدام خواهی شد.
فرقه تروریستی و جنایتکار مجاهدین خلق
اعضای سازمان مجاهدین یا به قول ملت ایران فرقه تروریستی منافقین در طول فعالیت خود علیه هم وطنانشان بیش از ۱۷ هزار نفر را به دلایل واهی و بسیاری از مردم را بیگناه و بدون هیچ دلیل به وحشیانهترین صورت به شهادت رساندند.
اعضای سازمان مجاهدین حتی در زمانی که یک کشور خارجی به سردمداری غرب و شرق به کشورمان حملهور شد، در کنار دشمنان ملت ایران ایستادند و با بیش از صد عملیات نظامی، هر آنچه که از دستشان برمیآمد را علیه مردم و خاکی که خود در آن به دنیا آمده بودند انجام دادند و از هیچ جنایتی هم فروگذار نکردند تا لکه ننگی باشند برای همه تاریخ.
در طول سالهای اخیر برخی از گمراهان و فریب خوردگان در دامن منافقین موفق شدند از دست این فرقه جنایتکار رهایی پیدا کرده و به آغوش خانواده خود برگردند، نجات یافتگانی که گفتههایی دارند که شنیدن آن نشان دهنده عمق خباثت، خودفروختگی و جنایت این گروهک است.
انقلاب طلاق سازمان مجاهیدن
میگوید بعد از عملیات فروق جاویدان بود که بحث انقلاب پیش آمد و آنها میگفتند باید انقلاب کنید (انقلاب طلاق) آنهایی که قبول میکردند از زنان و همسران خود جدا شدند، آنهایی که این کار را نکردند به عنوان خائن قلمداد و از سازمان جدا میشدند و عدهای را هم به زور به رغم میل باطنی از هم جدا کردند.
در جنگ اول خلیج فارس یا همان حمله عراق به کویت و حمله آمریکا به عراق گفتند آمریکا میخواهد ما را بزند و به همین دلیل بچهها را از پدر و مادرها جدا کردند و گفتند باید به بیابانها بزنیم در حالی که نیروهای آمریکایی اصلا با ما کاری نداشتند در واقع از ما به عنوان وسیلهای استفاده کردند تا سردمداران این فرقه به اهداف و خواسته خود برسند.
ما در اردوگاه اشرف در داخل یک قوطی در بسته بودیم و آنقدر در مورد خیانت و جدا شدن با آیه و قرآن تبلیغات میکردند که هرگز نمیتوانستیم به فکر خروج و جدا شدن از فرقه رجوی باشیم، دنیایی در بیرون از این قوطی در بسته که همان اردوگاه اشرف بود متصور نبودیم این شرایط ادامه داشت تا بعد از سقوط صدام این رعب و وحشت افزایش یافت و چند برابر هم شد.
سوءاستفاده سازمان مجاهدین از اعضا
کار ما رسید به سال ۱۳۸۲ که خود رجوی غیبش زد و دیگر از آن به بعد هرگز او را ندیدیم گاهی صدای ضبط شدهای از وی پخش میشد، البته ما حتی تصور دیدن رجوی را هم نداشتیم ما برادر خطاب میشدیم در حالی که هرگز ارتباطی با وی نداشتیم آنها با کلمه برادر خیلی از کارها را پیش بردند و از من و بسیاری دیگر سوءاستفاده کردند.
البته زمانی هم که جلسه و نشست عمومی بودیم و خود رجوی حضور داشت، از فرق سر تا نوک انگشتان پا را میگشتند و به شدت بازرسی میشدیم.
خانواده خط قرمز اردوگاه اشرف تا قبل از سقوط صدام بود و ارتباط با خانواده محال بود و هیچ کس حق ارتباط با خانواده خود را نداشت البته بودند آنهایی که در اروپا بودند و میتوانستند با خانواده ارتباط داشته باشند، ولی ما در اشرف حق هیچگونه ارتباطی را نداشتیم.
خیلی از کسانی که در اردوگاه بودند پشیمان شده بودند و دلشان میخواست که برگردند به ایران و پیش خانواده خود، ولی سازمان اجازه نمیداد، اگر حتی در فکر خود هم یادی از خانواده میکردیم، باید آنرا در عملیات روزانه مینوشتیم و وقتی متوجه میشدند توهین میکردند و کاری میکردند تا هرگز دیگر چنین فکری نکنی و یک جو خفقان شدید را بر اردوگاه حاکم کرده بودند که حتی تصورش هم سخت است.
من برای نخستینبار که مرز باز شد، توانستم با برادرم در کمپ دیدار کنم باید شب گزارش دیدار و هر حرف رو سخنی که رد و بدل شده بود را ارائه میکردم و در عملیات جاری مینوشتم.
از خانوادهها میخواستند آجیل و زعران بیاورند
بعدها خانوادهها هم آمدند، محلی بود که به آن میگفتند «هتل ایران» که من با خانواده خودم بعد از ۲۸ سال دیدار کردم.
من در کنار خانواده بودم که در را زدند و گفتند باید بیایی بیرون و حق نداری حتی شب در کنار آنها بمانی و من سر همین قضیه با مسؤولان سازمان درگیر شدم، چرا که این کار را توهین به خودم و خانوادهام میدانستم.
در یکی از دیدارها دیدم خانواده با یک گونی آجیل و کلی تقویم و زعفران آمدند و من گفتم اینها را برای چی آوردید، گفتند مگر تو نخواسته بودی، بعد متوجه شدم از طرف من از خانواده من خواسته بودند این وسایل را بیاورید.
یادم هست در یکی از دیدارها دیدم کلی «سی دی» تبلیغی سازمان مجاهدیدن را به برادرم دادهاند که به ایران ببرد و توزیع کند، که من سی دیها را گرفتم و در چاه دستشویی انداختم و سر همین کلی با سازمان و مسؤولان آن درگیر شدم.
مسوولان مواقعی که خانوادههای تا پشت سیم خاردار کمپ اشراف هم میآمدند تا فرزندان خود را ببینند، میگفتند آنها را با سنگ بزنید تا نزدیک نشوند!
ده نفر ده نفر نگهبان میایستادیم تا هیچ کس ارتباطی با خانوادههای پشت سیمخاردار ایجاد نکند، بعد گفتند با سنگ و فلاخن خانوادهها را بزنید و اجازه نزدیک شدن ندهید و این برای ما خیلی قابل هضم نبود و به شدت ناراحت میشدیم.
میگفتند با سنگ پدر و مادرها را بزنید
یک روز پیرمردی آمد جلو و فرزند خود را صدا میکرد که یکی از همرزمان آب دهن انداخت به صورت پیرمرد که من با وی گلاویز شدم که ما را بردند داخل تعدادی از مسؤولان آمدند و با فحش ناسزا با من برخورد کردند و این مورد پروندهای شد برای من در کنار پروندههای دیگر که البته به این کارم افتخار میکنم، چرا که از انسانیت به دور است.
آنها دم میزدند که به خاطر مردم ایران فعالیت میکنند در حالی که مردم ایران و خانوادههای اعضا را میزدند، به اعضا میگفتند گوهر ناب در حالی که هیچ احترامی نه به اعضا و نه خانوادهها و نه مردم ایران قائل نبودند، واقعا کلمه فرقه زیبنده این سازمان است در حالی که دم از آزادی و همه چیز میزند، ولی هیچ اعتقادی به آن نداشتند.
طنز دیگهای که من شاهد آن بودم طنز نبرد با آمریکا بود، کتابخانهها پر از کتابهای نبرد با آمریکا بود و سرودی داشتیم برای مبارزه با امپریالیسم که بعد از جنگ خلیج فارس کتابهای مربوطه و علیه آمریکا را جمع کردند و همه را از بین بردند.
متوجه شدیم که آنها خط و خطوط و انگیزهای که دلیل حضور ما در کنار این سازمان بود را به دلیل اینکه آمریکا چراغ سبز نشان داده برای گفتگو و برای اینکه عزیز دردانه آمریکا شوند، را کنار گذاشته بودند به ما هم گفتند کتابهایی که در مورد آمریکا و علیه آنها دارید جمع کنید و از بین ببرید.
چراغ سبز امریکا باعث شده بود که آب دهان مسؤولان سازمان سراریز شود و برای اینکه بتوانند از حمایت امریکا برخوردار شوند و چند صباحی بیشتر در اردوگاه اشرف بمانند، از اصول و عقاید اولیه خود بگذرند.
سازمان مجاهدین خلق سازمان دروغ و فریب بود
سازمان مجاهدین خلق پر از دروغ و فریب است و آنها کارهای خود را با فریب و دروغ پیش برده و میبردند و هیچ چیز دیگری برای آنها اهمیت نداشت.
به اسم من چه خیانتهایی که نمیکردند، به خانوادهها میگفتند بروید عکس فلان شخص را آتش بزنید در حالی که من روحم هم از این کارها خبر نداشت، یعنی اگر میدانستم هرگز اجازه نمیدادم تا خانوادهام این کارها را انجام دهند در واقع آنها به نام من از خانوادهام سوءاستفاده کرده بودند.
آنهایی که دم از شعار عنصر خلق، عنصر صداقت میزدند چگونه از خانواده من خواسته بودند که در زمان انتخابات بروند و از خانوادهها و مردم بخواهند در انتخابات شرکت نکنند.
نانوایی و مدرسه را به نام مکان نظامی میزدند!
ما را جمع میکردند داخل سالن و میگفتند عملیات ستاد داخله، یک مکان تجمع نیروهای اطلاعی رژیم را زده و آنرا آنقدر بزرگ میکردند و ما هم که بیخبر بودیم احساس میکردیم چه اتفاق بزرگی روی داده است و در داخل ایران سازمان چه کارهایی میکند.
آنها خبر میدادند به ما که مثلا فلان عملیات نظامی را در تهران انجام دادیم در حالی که بعدها وقتی حقایق آشکار میشد متوجه میشدیم که مثلا به یک نانوایی یا یک مدرسه یا به یک منطقه غیر نظامی حمله کردهاند و آدمهای بیگناه و زن و بچه را مورد حمله قرار داده و از بین بردهاند.
میخواستند با ۳ یا ۴ هزار نفر به ایران حمله کنند و کشور را بگیرند و این یک جوک بزرگ بود که میخواستند با چند هزار نفر ارتش ایران را شکست دهند.
ما سنگریزههایی بودیم در داخل قوطی در بسته اشرف که جرات هیچ کاری نداشتیم و آنها اجازه نمیدادند کاری انجام دهیم و ما را میترساندند. تا اینکه قضیه «لیبرتی» مطرح شد و من گفتم که برمیگردم ایران گفتند که مطمئنی که میخواهی برگردی گفتم بله و هر چه گفتند که فلان میکنند، گفتند من تصمیم دارم برگردم و هر بلایی هم سرم آمد با جان و دل قبول میکنم.
رفتم و گفتم هر اسمی که میخواهید بر من بگذارید، من میخواهم برگردم و به هیچ وجه از این خواسته خود هم عقب نشینی نمیکنم و پای تصمیم خودم هستم و هر اتفاقی بیافتد هم قبول دارم و یک تار موی ایران را به هیچ قیمتی نمیدهم.
یکی از کارهای زشت آنها این بود که بعد از ۲۸ سال جان کندن، زخمی شدن و مریض شدن و... وقتی میخواستم برگردم، گفتند میخواهیم به تو کمک مالی بکنیم پاکتی به من دادند که بعدا در هتل آنرا باز کردم دیدم فقط ۵۰ دلار در پاکت گذاشتهاند و به من دادهاند تا برگردم!
من قاطعانه به همه اعضای این سازمان و فرقه مخوف میگویم حتی چند صد نفر هم در ایران از سازمان اطلاعی ندارند، اسمی از شما در میان مردم نیست و اگر بپرسیم که آیا مردم ایران مریم رجوی را میشناسید مردم میگویند که مریم رجوی کیلویی چند و واقعا تعداد کسانی که شما را میشناسند بسیار کم است.
روزی که میآمدم صلیب سرخ گفت میتوانی علاوه بر ایران به امریکا هم بروی، گفتم میخواهم به ایران بروم، گفتند مطمئنی میخواهی برگردی ایران، گفتم بله نیازی به امریکا و هیچ کشور دیگری ندارم و میخواهم حتی اگر مردم در خاک کشور خودم بمیرم.
منبع : فارس