سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

سرگذشت دختری که از مرگ نجات یافت

بخشی از اظهارات دختر نوجوان ۱۶ ساله‌ای که در پی یک شکست عشقی و تلخکامی‌های زندگی، قصد داشت با خودکشی هولناک به زندگی خود پایان دهد را در متن زیر مطالعه کنید.

از همه کس و همه چیز متنفرم،دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم، هیچ کس مرا دوست ندارد، به هرکسی محبت می‌کنم ریشه‌های خیانت را می‌بینم، اکنون هم که به پسری دل باخته بودم او هم با بی رحمی  مرا رها کرد.

 این‌ها بخشی از اظهارات دختر نوجوان ۱۶ ساله‌ای است که در پی یک شکست عشقی و تلخکامی‌های زندگی، قصد داشت با خودکشی هولناک به زندگی خود پایان دهد. این دختر نوجوان که دچار تألمات روحی و روانی شده بود، چند روز قبل به بالاترین نقطه پل عابر پیاده در میدان شهید فهمیده مشهد رفت تا خود را به وسط بزرگراه پرت کند، اما طولی نکشید که با تماس تلفنی شهروندان، نیرو‌های کلانتری آبکوه اطراف میدان شهید فهمیده را به قرق خود درآوردند و امدادگران آتش نشانی نیز عملیات نجات را با پهن کردن چادر نجات در حالی ادامه دادند که دو تن از امدادگران هم به بالای پل رفتند و بالاخره پس از گفتگو‌های روان شناختی، او را از مرگ نجات دادند و به مرکز انتظامی هدایت کردند.

این دختر نوجوان که اشک ریزان فریاد می‌زد چرا نگذاشتید خودم را از این زندگی فلاکت بار راحت کنم! پس از دقایقی که در کنار مشاوران زبده کلانتری آرام گرفت، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه گفت: من برای هیچ کس مهم نیستم! کسی مرا دوست ندارد به گونه‌ای که حتی از مهربانی و محبت‌های من سوء استفاده می‌کنند.

من فرزند طلاقم و در زندگی محبت‌های خانوادگی را تجربه نکردم! پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و مادرم سرپرستی من و خواهرم را به عهده گرفت چرا که پدرم مردی خیانتکار بود، او فقط به خوشگذرانی‌ها و هوسرانی‌های خودش می‌اندیشید و حتی حاضر بود مرا هم قربانی همین هوسرانی‌ها بکند، به همین دلیل هم مادرم از او جدا شد و با کارگری به تامین هزینه‌ها و مخارج زندگی من و خواهر بزرگم پرداخت.

تا این که بالاخره در همین شرایط خواهرم ازدواج کرد و من تنهای تنها شدم چرا که او سنگ صبورم بود و من همواره با خواهرم رازهایم را در میان می‌گذاشتم! و با او درددل می‌کردم! در همین روز‌های تنهایی بود که به پسر جوانی به نام «جواد» علاقه‌مند شدم و به او دل بستم، در واقع آن پسر همه چیز من شد و من آن قدر به او اعتماد پیدا کردم که همه مشکلات و راز‌های زندگی ام را برایش بازگو می‌کردم، ولی او هم ناگهان به من خیانت کرد و با دختر دیگری آشنا شد.

او هم این گونه مرا در حالی تنها گذاشت که احساس کردم بازیچه‌ای شده ام که برای کسی اهمیت ندارم! من به امید ازدواج به او عشق می‌ورزیدم، ولی از فرجام این روابط خیابانی هیچ گونه آگاهی نداشتم! باورم نمی‌شد کسی را که تا این اندازه دوست داشتم چنین بلایی به سرم بیاورد! بیچاره مادرم در خانه‌های مردم شب و روز کار می‌کند تا من دغدغه‌ای نداشته باشم! او آبروداری می‌کند و مشکلش را به هیچ کس نمی‌گوید حتی از خانواده خودش کمک نمی‌گیرد و من هم وقتی این روز‌ها را می‌دیدم دلم به حال مادرم می‌سوخت، این بود که تصمیم به خودکشی گرفتم چرا که همه آدم‌ها مانند هم هستند و هیچ کس قصد کمک به دیگری را ندارد، آن‌ها از این شرایط زندگی تاسف بار ما هم سوء استفاده می‌کنند.

 پس از چند ساعت گفت وگوی روان شناختی با دختر ۱۶ ساله، وی با هماهنگی‌های قضایی و پلیسی تحویل دایی اش شد، اما با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) اقدامات مشاوره‌ای و بررسی‌های روان شناختی برای نجات این دختر از این شرایط روحی و روانی در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.

برچسب ها: حوادث ، اخبارجنایی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.