آنچه از واقعه برجای ماندهبود، پیکر زخمخورده و مجروح مغز متفکر جمهوری اسلامی، آیت ا... مرتضی مطهری، در کنار خودروی حاجتقی حاجیطرخانی بود که حالا فقط با گذشت نزدیک به ۶۰ روز از پیروزی انقلاب۵۷، به ضرب گلوله ضدانقلاب، بر کف خیابان افتادهبود. شاهدان واقعه، بعدا تعریف کردند که یکی از افراد گروه چهارنفره ترور، با نزدیکشدن به آقای مطهری که تازه منزل دکتر سحابی را ترک کردهبود، گلوله را به سمت سر او شلیک کرد و آن جمع بهتزده و ملول را بهجای گذاشته و گریختهبودند. پزشکان و پرستاران، هرچه کردند، آقای مطهری مسیر سیر بهسوی جهان ابدی را برنگشت و آن بهت و ملالت، سراسر ایران را به عزاخانهای ملی بدل کرد.
سپهبد قرنی، حاجیطرخانی، آیت ا... قاضی طباطبایی و آیت ا... مفتح، حاجمهدی عراقی و چند نفر دیگر، فهرست کامل ترورشدگان فرقانند که در ظرف زمانی چند ماه، به مطهری شهید پیوستند. کار شناسایی و دستگیری اعضای این گروه، با دشواری و صرف زمان و تحمل هزینههایی گزاف به انجام رسید، اما آنچه در این فرآیند برای همگان تاسفآورتر و مایه تعجب شد، آشنایی با روحیات و گرایشهای گروه تروریستها و سردمدار آنها، اکبر گودرزی بود. وقتی که عکس گودرزی برای شناسایی در روزنامهها منتشر شد، خیلیها از تماشای یک عکس سه در چهار از چهره یک روحانی غافلگیر شدند. با دستگیری او و دیگر همراهانش، و مشاهده اظهارات و دفاعیاتشان، این حجم از شگفتی و پرسش چندبرابر شد: چگونه یک طلبه، به این نتیجه رسیدهبود که مطهری، قاضی طباطبایی و مفتح را باید کشت؟
تحجر یا مد روز زدگی؟
گودرزی، در بازجوییها و مباحثات دادگاه و غیر آن، چهرهای کاملا مذهبی و داعیهدار توحید و طرفداری از مستضعفان از خود به نمایش گذاشت. او تا لحظه آخر، از عقاید و عمل خود دفاع کرد و آنها را به قرآن و معارف اسلامی ارجاع داد. این چهره، عقاید، اظهارات و تقابلش با روحانیت نواندیش و انقلابی که مطهری و امثال او نمایندهاش بودند، همگان را به این نتیجه رساندهبود که مشی تروریستی و سنگدلانه گودرزی و فرقان، ریشه در یک چیز داشتهاست: تحجر دینی و نگاه قشریگرانه آنها به اسلام و تشیع. چیزی که در تاریخ اسلام، یادآور گروه خوارج، و مسلمانهای جاینماز آبکشیده با پیشانی پینهبسته، اما ظاهربین و جاهل و غافل است که با اتکا به خط قرآن و ظواهر شرع، به جنگ باطن قرآن و جانشین رسولخدا، امامعلی (ع) رفتند و تا فرق او را در محراب مسجد کوفه نشکافتند، دست از جهالت برنداشتند.
بااینحال، اکبر گودرزی، با آنکه چهرهای بهظاهر مذهبی داشت، اما بههیچوجه سنتی و متحجر نبود. از قضا، دیدگاههای او درباره اسلام، مبارزه و حکومت، متاثر از مد روزترین دیدگاههای رایج سیاسی زمانش، یعنی مارکسیسم، عملگرایی و مبارزه سیاسی بود. گودرزی، بدون آنکه تحصیلات حوزوی خود را تا مدارج قابلتوجهی ادامه دهد، خیلی زود از ساختار رایج حوزههای علمیه فاصله گرفت و خود به تحقیق و تحصیل در معارف اسلامی پرداخت. سخنرانیهای دکتر علی شریعتی، که نقدهایی جدی به وضع و عملکرد برخی روحانیون داشت در این تصمیم او بیتاثیر نبود. شریعتی، از دو نوع اسلام سخن میگفت: اسلامی سیاسی، انقلابی، عدالتخواه و عاری از خرافات و سنتهای انحرافی، و اسلامی که در خدمت دربارها و طاغوتها، و آغشته به خرافات و سنتهای نادرست و دستساز انسانهاست. بر همین اساس، روحانیون را هم به دو دسته تقسیم میکرد: روحانیونی که خدمتگزار دربارهای ستمپیشهاند و اسلام را به ماده مخدری برای فریبدادن تودهها و سرگرم کردن آنها به خرافههای تحمیلشده بر دین تبدیل کردهاند، و روحانیونی که اسلام حقیقی را از زیر غبار آن سنتهای غلط بیرون آورده، در قامت مکتبی مبارز و عدالتخواه برای احقاق حقوق بندگان خدا عرضه داشتهاند. در شرایطی که برای خیلی از مخاطبان شریعتی، واضح بود که مصداق دسته دوم از روحانیون، افرادی، چون امامخمینی و یاران مبارز او هستند و بنابراین، نباید همه روحانیت را با اتکا به نظرات شریعتی رد و تخطئه کرد، اما بخش دیگری از مخاطبان او، دچار برداشت دیگری شدند و با استفاده از ادبیات و مباحث شریعتی، به جنگ آنچه «طبقه روحانیت و استبداد آخوندی» میخواندند رفتند و همه را به یک چوب راندند.
گودرزی به این نتیجه رسیدهبود که برای فهم معارف و ارجاع به دین، نیازی به روحانیت و فقها نیست. او گرچه تحصیل علوم دینی و فقیهشدن را رد نمیکرد، اما اختصاص صلاحیت اظهارنظر دینی به مجتهدان و دانشمندان دین را قبول نداشت. به اعتقاد او، هر مسلمانی میتواند به مطالعه دین بپردازد و سپس به اظهارنظر درباره مسائل مختلف، از موضع دینی مبادرت کند: «بهطورکلی از نظر ما، باید مفاهیم عمیق و عالی اندیشه توحیدی از لابهلای اسلام سنتی به در آمده و در وهله اول بر جنبش بازگشت به قرآن تاکید شود تا مردم خود در شناخت مسائل توحیدی پیشقدم شده و به حالت انحصاری ایدئولوژی اسلامی در رابطه با روحانیت خاتمه دهند.» برای همین، صریحا اعلام میکرد که مقوله تقلید، «آن هم به همان شکل که در جامعه مطرح است» را قبول ندارد. این شکل رایج تقلید شرعی عموم از فقیه جامعالشرایط، به باور گودرزی، «مستلزم سلب آزادی انسان» بود، گرچه او اطاعت از معصومین (ع) را نافی آزادی انسان نمیدانست.
ریشه تفکر فرقانی همچنان باقی است
پیش پا افتادهترین نتیجه چنین نظام فکری و عقیدتی، برداشتهای بعید و بعضا خندهدار از قرآن و معارف دینی بود که البته در خدمت آرمانهای مد روز گودرزی و یارانش قرار داشت. در این روند، او واژگان قرآنی مانند عالم غیب و شهادت را به زیربنا و روبنا معنا میکرد و انسان کَنُود در سوره عادیات را به انسان کندرو.
گودرزی حتی از آیات مرتبط با مسائل جنسی هم ایدئولوژی مطلوب خود را بیرون میآورد و آیه مبارکه «والذین هم لفروجهم حافظون» [۱]را به کسانی که از افکار و اندیشههای انقلابی خود محافظت کرده و آنها را فاش نمیکنند تفسیر میکرد. بر این اساس، اطلاع از قواعد زبان عربی یا لغت و سیاق آیات قرآن، ضرورت چندانی نداشت و هر انسان مسلمانی میتوانست بدون بهرهگیری از این تواناییهای علمی، و البته بدون نیاز به رجوع به دانشمندان این فن، که حتما نافی آزادی او میبود! خود دست به تفسیر آیات الهی بزند. نه تنها تفسیر قرآن، که اظهار نظر درباره مسائل مختلف انسانی، اجتماعی و سیاسی مانند حکومت، ولایت فقیه، مالکیت و قانون اساسی نیز برای چنین افرادی آزاد و جایز خواهد بود.
تفسیر واژه فرج به اندیشه انقلابی، شاید در ابتدا یک پیامد مضحک و پیش پا افتاده از مشی خودبنیادانه گودرزی و فرقانیها باشد، اما تداوم این رویکرد، یعنی فاصله گرفتن از دانشمندان و اولیای بحق دین، و بسنده کردن به نظر و فهم شخصی خود از اسلام، نتایجی سهمگین هم در پی داشت که خیلی زود در تضاد و تعارض گودرزی و یارانش، با نهضت اسلامی و جریان اسلام فقاهتی تحت رهبری امام خود را نشان داد. او که در مقام درک و فهم دین، خود را بینیاز از رجوع به فقیه و مستقل از آنها میدانست، دیگر فاصله چندانی نداشت با آنکه از نزد خود، حکم جواز ترور و تروریسم را نیز به آیات قرآن مستند کند و به حذف فیزیکی رقیب سیاسی دست بزند. بنابراین، آنچه گودرزی و یارانش را به خلق آن فاجعه خونین وا داشت، همین خودبنیادی و احساس بینیازی از کارشناسان دین بود، و نه قشریگری و تحجر دینی.
قشریگری، صرفا یک نتیجه از نتایج ممکن آن بریدگی از دامان فقاهت و اتکاء به نظرات شخصی غیرعالمانه بود که البته میتوانست در اشکال دیگری هم نتیجه بدهد. همانگونه که امروز، گروههای غربگرای مذهبی، با تکیه بر فهم شخصی خود از دین، دعوت به جدایی دین از سیاست میکنند و با اعلام بینیازی از نظرات صریح فقهای طراز اول شیعه در دوران معاصر، این برداشت شخصی خود را که متاثر از مد روز و اندیشه مسلط غربی است، بر دین و جامعه تحمیل میکنند.
مردمگرایی به شرط چاقو!
فرقان، همانند دیگر نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی، همزمان هم داعیه خلق و مردم را داشت و هم به خواستهها و آرای آنها بیاعتنایی میکرد. گودرزی، انقلاب اسلامی سال ۵۷ را «انقلاب گروههای پیشتاز خلق مستضعف ایران» میخواند که با «کودتای آخوندیسم» منحرف شدهبود. چنین اعتقادی، سکه رایج در میان تمامی گروههای اپوزیسیون، اعم از ملیگراها، لیبرالها، مجاهدین خلق، و گروههای چپ کمونیستی بود که سعی میکردند اقبال و علاقه مردم به روحانیت را با الفاظی، چون کودتا و انحراف انقلاب توجیه کنند. با این حال، آنگاه که با این حقیقت روبهرو میشدند که روحانیت، بدون هرگونه دسیسه یا اعمال زور و فشار، و از طریق ساختارهای مردمسالارانه مانند انتخابات و همهپرسیهای ابتدای انقلاب توانستهبود آرای مردم را به دست آورده و از طرق قانونی، حاکمیت اسلام بر نظام پس از رژیم شاهنشاهی را مسلط کند، به بدگویی و اهانت به مردم روی میآوردند. گودرزی که به صراحت میگفت «هنوز در زمینه اداره مملکت فکر نکردهایم که چه گروه و دستهای عهدهدار آن باشند»، در نتیجه بدون داشتن هیچ ایده سیاسی مشخصی، به جنگ کور با روحانیت برخاستهبود، همزمان با شعار مردمگرایی و حمایت از تودههای مستضعف، آنها را به نادانی متهم میکرد و اقبال مردم به روحانیت را «مرهون ناآگاهی تودهها و حماقت آنها» برمیشمرد. این دم زدن از مردم را که بهتر است مردمگرایی به شرط چاقو بمانیم، عادت رایج اپوزیسیون جمهوری اسلامی بودهاست.
گروههای اطلاعاتی متعددی از ارتش، سپاه، کمیتهها و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، برای شناسایی و دستگیری اعضای گروه فرقان تلاش کردند و در چند مرحله، تعداد ۴۹ عضو این گروه بازداشت شدند. چهارم بهمن ۵۸ نخستین جلسات محاکمه آنها آغاز شد و سرانجام اکبر گودرزی در سوم خرداد ۵۹ اعدام شد.
شهید آیت ا... مطهری، که شاخصترین قربانی افکار پیچیده و نفسانی رهبران فرقان بود، از پیش از پیروزی انقلاب و از طریق مطالعه آثار تفسیری گودرزی و نظایر او، با این جریان آشنا شدهبود. او در مقدمه کتاب علل گرایش به مادیگری، که از آثار درخشان ایشان و با هدف افشای پیروان اسلام منهای روحانیت نوشته شدهاست، دو نگاه خوشبینانه و بدبینانه را درباره فرقانیها و امثال آنها عرضه داشتهاست که شاید برای امروز ما نیز همچنان راهگشا باشد: «ما نظر به این که در این نوشته آثار و علائم خامی و بیسوادی را فراوان میبینیم و به چند نمونه اشاره خواهیمکرد، ترجیح میدهیم فعلا ماتریالیسمی [۲]را که به صورت تفسیر آیات قرآن در این یکی دو سال اخیر تبلیغ میشود، ماتریالیسمی اغفالشده بنامیم و اگر پس از این تذکرات، باز هم راه انحرافی خود تعقیب کردند، ناچاریم آن ماتریالیسم را ماتریالیسم منافق اعلام نماییم.»
ترور ناکام رهبر آینده
گروه فرقان، ترورهای ناکام هم داشت که مهمترین آنها، ترور آیتا... سیدعلی خامنهای در ششم تیر ۱۳۶۰ است. فاصله نزدیک این ترور با واقعه هفتم تیر، که یک روز پس از آن رخ داد و سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به قتل آیتا... بهشتی و ۷۲ تن از اعضای حزب جمهوری و مسئولان کشور اقدام کرد، باعث شد این ترور هم تا مدتها به حساب منافقین گذاشته شود. با این حال، اسناد و شواهدی که بعدا به دست آمد و اعترافات اعضای گروه نشان داد این ترور، باید کار بازماندگان گروهک فرقان و یاران اکبر گودرزی باشد. اعدام گودرزی یک سال پیش از آن، این احساس را به وجود آورده بود که کار گروهک فرقان به پایان رسیده، اما انجام یکی دو ترور دیگر در سال ۶۰ که البته ناکام بودند، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی را از وجود بقایای این گروهک آگاه کرد. این افراد که «رهروان فرقان» نامیده شدهبودند، با محوریت محمد متحدی، نفر دوم گروه که تا آن زمان ناشناخته باقی ماندهبود، به یک سازماندهی مجدد دست زدند، اما طولی نکشید دوباره در دام نیروهای اطلاعاتی قرار گرفته و متحدی، در محل نماز جمعه تبریز، شهر محل شهادت آیتا... قاضی طباطبایی به دار مجازات آویختهشد. ترور ناکام آیتا... خامنهای سبب شد ایشان در جلسه روز بعد در حزب جمهوری حاضر نباشد و به نوعی از مرگ حتمی نجات یابد. یک لحظه جابهجایی وی در پشت تریبون مسجد ابوذر باعث شده بود شدت انفجار و ترکشهای بمب منفجرشده در ضبط صوت، بیش از آنکه به اندامهای حیاتی بدن آسیب بزند، با دست راست ایشان برخورد کند. آیتا... خامنهای، اگرچه تا مرز شهادت پیش رفته و مرگ را با تمام وجود احساس کرده بود، اما سرنوشت این گونه رقم زد که بماند و در مسیر پر فراز و نشیب آینده انقلاب و جمهوری اسلامی، عهدهدار نقشهایی مهم و سرنوشتساز شود. دریافت و احساس این معنی، چیزی بود که برای شخص ایشان هم ملموس و آشکار شد: «در همان اولین روزهایی که حالم بهتر شده بود، یک نکتهای به ذهنم رسید که بعد هم همواره این را خدمت امام و مردم تکرار کردم و آن این بود که گفتم من با این حادثه بایستی میمردم، اما اینکه خدا مرا نگه داشت، حدس میزنم یک مسئولیتی در انتظارم باشد که بایستی آن مسئولیت را به دوش بگیرم و یک جای خالی را باید پر کنم.»
منبع: جام جم