سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

اسید‌هایی که جان می‌سوزانند

زوجی که از هم جدا شدند و یک دختر خردسال نیز داشتند همچنان بعد از طلاق تماس‌های تلفنی خود را ادامه ‌دادند تا آن روز سیاه که یک خانواده در اسید سوختند.

چند هفته بعد از جدایی به تماس‌های همسر سابقم پاسخ می‌دادم. فکر می‌کردم این طور بهتر می‌تواند با جدایی کنار بیاید، ولی وقتی متوجه شدم این تماس‌ها بیشتر از اینکه برای درک جدایی برایش مفید باشد موجب وابستگی شده است از همه راه‌های تماس تلفنی و ارتباطات در فضای مجازی، او را مسدود کردم. چند روز بعد از این اقدام، کودکم در آغوشم بود. در کوچه خانه پدری در حال قدم زدن بودم که ناگهان صورتم سوخت، اسید را پاشید، دخترم هم سوخت. کمی از اسید روی خودش ریخت، خودش هم سوخت. پدرم برای کمک آمد، او هم سوخت.

یک خانواده، قربانی روان‌پریشانی یک مرد به خاطر نبود فرهنگسازی مناسب برای کاهش جرم اسیدپاشی در ایران و کمرنگ بودن اقدامات نهاد‌های پیشگیری از جرم شدند. این اولین اسیدپاشی در ایران نیست و آخرین آن هم نخواهد بود. این زخم در جامعه بدون تلاش‌های نهاد‌های فرهنگی برای کاهش ارتکاب این جنایت ادامه دارد.


معروف‌ترین پرونده اسیدپاشی در چند دهه اخیر به پرونده آمنه بهرامی بر‌می‌گردد. دختری زیبا که با زبان روزه از محل کار برمی‌گشت که خواستگاری که به او جواب رد داده بود، ناگهان مقابلش ظاهر شد و سطل اسید بر صورت آمنه پاشیده شد.


آمنه بهرامی متولد سال ۱۳۵۶ در ۱۲ آبان سال ۱۳۸۳ زندگی‌اش با یک اسیدپاشی دگرگون شد.


وقتی آمنه برای اولین مرتبه وارد دادسرای جنایی تهران شد، سر تا پا سیاه پوشیده بود با حریر سیاه رنگی بر صورت. دختری جوان که، چون عروسی سیاه‌پوش از پله‌های دادسرا بالا می‌رفت. اسید چشمانش را از او گرفته بود. او نمی‌دید که وقتی حریر سیاه را از صورت برداشت، حاضران در دادسرا چگونه رنگ از صورت‌شان پرید و فشارهایشان از مشاهده آن چهره ویران شده چنان افت کرد که توان ایستادن نداشتند. آن‌ها حتی با دیدن چهره این دختر، زجر کشیدند، اما آمنه با آن جنایتی که با زندگی‌اش شده بود، زندگی را ادامه داد و دادخواهی کرد. او از تلاش برای رسیدن به حق قانونی خود برای قصاص اسیدپاش خسته نشد. آنقدر پله‌های دادگاه را بالا و پایین رفت تا حکم قصاص را گرفت. حکم اینگونه بود که باید با یک فرایند پزشکی، عامل این اسیدپاشی، برای قصاص چشمانش با اسید نابینا می‌شد.


آمنه در این مصاحبه که پیش از زمان اجرای حکم قصاص انجام شد، گفته بود: «نزدیک به هفت سال است که آواره و سرگردان شده‌ام. در این سال‌ها فقط رنج کشیده و به خود گفته‌ام این امتحان الهی بوده است. باور کنید، هیچ‌کس نمی‌تواند کابوس‌های مرا حتی در ذهن خود تصور کند؛ پارچ قرمز اسیدی که به یک باره تمام وجودم را به آتش کشید.» او گفت برای اجرای این حکم، به انتقام فکر نمی‌کند: «من کینه‌ای نیستم، در این سال‌ها دریغ از یک احوالپرسی و کمک از سوی خانواده مجید، من در این مدت به این باور رسیدم که اجرای این حکم را برای خودم نمی‌خواهم.»


آمنه می‌گوید این حکم را برای جامعه می‌خواهد: «می‌خواهم اجرای حکم درس عبرتی باشد برای کسانی که ناجوانمردانه از اسید استفاده می‌کنند. وقتی حکم قصاص چشم‌های مجید صادر شد، به من گفتند بیا تا حکم را اجرا کنیم؛ اما من گفتم باید خبرنگار‌ها هم باشند تا خبر این قصاص به گوش کسانی برسد که می‌خواهند با اسید، زندگی دیگران را تباه کنند.»


و در نهایت آمنه، متهم را تا خود تختی که باید قصاص می‌شد، کشاند. هیچ کسی باور نمی‌کرد، دختری که تا این حد مصمم در گرفتن حکم قصاص از متهم است، درست در لحظه‌ای که متهم فاصله‌ای تا نابینایی و قصاص ندارد، فریاد بزند که قصاص نکنید. آمنه، تلاش کرد که حق قصاص را بگیرد تا اسیدپاش‌ها بدانند از قصاص در امان نیستند، اما در وجود آن دختر انسانیت جایگاه گسترده‌تری از حس انتقام داشت. او از انتقام گذشت.


آمنه همچنان با آن چهره زندگی می‌کند. حتی کتاب زندگی خود را نوشته است. اما نقطه تلخ ماجرا آنجاست که تلاش نهاد‌های فرهنگی برای از بین بردن آمار اسیدپاشی در ایران، نتیجه قابل قبولی نداشته است و حتی میزان تلاش نهاد‌های فرهنگی برای کاهش ارتکاب این جرم در جامعه ایران، بلاتکلیف و نامشخص است.


پرونده مهم دیگری که در خصوص اسیدپاشی در ایران بسیار مهم است و همچنان رسانه‌ها و مردم منتظر به نتیجه رسیدن آن پرونده هستند، اسیدپاشی‌ها در شهر اصفهان است که متهم یا متهمان این پرونده هنوز بازداشت نشده‌اند.

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۷:۰۵ ۲۳ فروردين ۱۴۰۲
اشد مجازات برای عامل اینگونه جرائم باید باشد بدون دلسوزی و رافتی..