سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

جانباز انقلاب: حضور ثابتی در تجمع ضدانقلاب، لطف خدا بود

روایتی از محمد جهان بین زندانی سیاسی مبارزات انقلاب اسلامی در زندان ساواک را در این خبر بخوانید.

چند روز قبل، خانمی در میان بازدیدکنندگان موزه عبرت، از بدو ورود شروع به مغلطه و جوسازی کرد که: «چیز‌هایی که اینجا می‌بینید، همه‌اش را خودشان ساخته‌اند.» در جوابش گفتم: «یعنی شما معتقدید شکنجه‌هایی که اینجا بازسازی شده، واقعیت ندارد؟ اما بعد از ۴۶ سال، هنوز جای آن شکنجه‌ها در بدن من مخصوصاً پاهایم هست.» وقتی آثار کابل‌های ساواکی‌ها در کف پایم را نشان دادم، گارد آن خانم باز شد و گفت: «حالا باور کردم.»

از خاطرات شکنجه‌های ۴۶سال قبل که می‌پرسم، خم می‌شود، کفش و جوراب از پا درمی‌آورد و در مقابل چشم‌های متعجب من، پایش را روی میز قرار می‌دهد و می‌گوید: «با این پا‌های آسیب دیده، هنوز هم شب‌ها نمی‌توانم بدون آرام‌بخش بخوابم. آثار کابل‌هایی که ماموران ساواک در سال ۱۳۵۵ زدند، هنوز کف پایم وجود دارد و درد و سوزشش عذابم می‌دهد. همین دیشب مجبور شدم با یک تیغ تیز، چند لایه پوست از کف پایم بردارم. بی‌قراری این پا، خیلی اوقات، بی‌خوابم می‌کند. از خواب که می‌پرم، در آن تاریکی نیمه‌شب، خیال می‌کنم هنوز هم در سلول انفرادی هستم...»

من از خاطره می‌پرسم، اما حاج «محمد جهان بین»، زندانی سیاسی مبارزات انقلاب اسلامی، با وجود گذشت ۴۶ سال، هنوز با وقایع زندان ساواک و تلخی شکنجه‌هایش زندگی می‌کند و همچنان از کابوس آن روز‌ها و شب‌های سیاه، رنج می‌برد. در مقابل آن‌هایی که این روز‌ها با حمایت از پرویز ثابتی، شکنجه‌گر اعظم دوران پهلوی، کمر به تطهیر تشکیلات مخوف و روسیاه ساواک بسته‌اند، امثال محمد جهان‌بین، سند‌های زنده‌ای هستند برای رسوایی ساواک و حامیانش. به بهانه روز جانباز، میزبان این انقلابیِ خستگی‌ناپذیر ۷۳ ساله بودیم که به‌واسطه شکنجه‌های زندان ساواک، مفتخر به عنوان «جانباز انقلاب» شده است...

هر سال ایام دهه فجر در ایران، بهانه‌ای است برای مرور مبارزات و فداکاری‌های انقلابیونی که برای به ثمر نشستن انقلاب اسلامی، خطر فعالیت‌های سیاسی علیه رژیم پهلوی را به جان خریدند و سخت‌ترین شکنجه‌ها را در زندان‌های ساواک متحمل شدند. امسال، اما ظاهر شدن «پرویز ثابتی»، یکی از مهره‌های اصلی ساواک، در تجمع ضدانقلاب در روز ۲۲ بهمن در لس‌آنجلس آمریکا، باعث شد نام این تشکیلات مخوف، در صدر اخبار رسانه‌های معاند قرار بگیرد و در تحریفی آشکار، پروژه تطهیر این سازمان بدنام و سرکردگانش ازجمله ثابتی به دستور کار این رسانه‌ها و برخی هواداران جنبش زن، زندگی، آزادی تبدیل شود. برای شروع گفتگو، مشتاقیم احساس و تحلیل شما را – به‌عنوان یکی از سند‌های زنده جنایت‌های ساواک - درباره حضور پرویز ثابتی در تجمع ضدانقلاب، آن هم بعد از ۴۴ سال بدانیم.

- از معصوم (ع) نقل است که فرمودند: «الحمد لله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء» (حمد و سپاس خدا را که دشمنان ما را از احمق‌ها قرار داد). من هم حضور آقای ثابتی در تجمع ضدانقلاب را در راستای همین فرمایش معصوم (ع) می‌دانم. ایشان به همراه همسر و دخترش در جمع مخالفان جمهوری اسلامی حاضر شدند که بگویند: ما هم در کنار شما هستیم و با شما همفکر و رفیق و هم‌مرامیم. اما آقای ثابتی که بعد از ۴۴ سال در انظار عمومی ظاهر شده بود، بازتاب این حضور و پس‌لرزه‌های آن را پیش‌بینی نکرده بود و این هم، خداخواهی بود.

فکر می‌کنم این لطف خدا بود که بعد از آن‌همه شیطنت، لجن‌پراکنی و فعالیت علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در چند ماه اخیر، حقیقت اینطور آشکار شود و پیش چشم مردم قرار بگیرد. ببینید، جوانان ما نمی‌دانند زمان شاه چه خبر بوده. در نتیجه غفلت‌های ما و تبلیغات رسانه‌ای معاندان، جبهه مقابل تلاش می‌کند رژیم پهلوی را تطهیر کند و تصویری غیرواقعی از شاه و فرح و عواملشان در ذهن نسل جوان ما بسازند. از همین منظر، به نظرم پرویز ثابتی کار بسیار خوبی کرد که در جمع ضدانقلاب حاضر شد. درست است این تجمعات در حقیقت، جمع اضداد است و مدام شاهدیم از یک طرف سلطنت‌طلب با چریک فدایی خلق درگیر می‌شود و از طرف دیگر، گروه‌های تجزیه‌طلب به جان هم می‌افتند، اما هیچ‌کدام از این‌ها با تمام تضاد فکری که با هم داشتند، تصورش را هم نمی‌کردند یک روز فردی مثل پرویز ثابتی را در کنار خودشان ببینند؛ کسی که می‌دانند و اذعان دارند یکی از ستون‌های اصلی تشکیلات ساواک بوده و روی تمام شکنجه‌های مخالفان رژیم پهلوی نظارت داشته و بعضی از آن‌ها را هم به قتل رسانده است. حضور این شخص برای همان گروهک مجاهدین خلق و گروه‌های تجزیه‌طلب هم ایجاد سئوال و ابهام کرده...

یعنی معتقدید حضور پرویز ثابتی باعث ایجاد شکاف و انشقاق در اردوگاه براندازان شده؟

- بله. آن هم چه انشقاقی! این افراد از خودشان می‌پرسند: پرویز ثابتی چه سنخیتی با ما دارد؟! ما نه شکنجه‌گر ساواک بودیم، نه منبع و همکار این سازمان. چه سنخیتی داریم با این فرد که همه کاره ساواک بود؟ من، عضو گروهک مجاهدین خلق هستم، آن یکی تجزیه‌ط

Faem: لب است، دیگری طرفدار فلان سازمان است. اما این آدم چه می‌گوید؟... بالاتر از این، همین چریک فدایی خلق و عضو گروهک رجوی که بعد از انقلاب از ایران فرار کرده، در سال‌هایی که علیه رژیم پهلوی فعالیت سیاسی داشت، توسط همین ثابتی شکنجه شده است. اگر توسط خودش نبوده، اذناب و عمالش این کار را کردند. حالا که در تجمع ضد جمهوری اسلامی، او را کنار خودش می‌بیند، نمی‌تواند تحمل کند. می‌گوید: تو نامرد بی‌رحم بی‌اخلاق، همانی بودی که ما را با بدترین شکنجه‌ها آزار دادی.

چند روز قبل، خانمی در میان بازدیدکنندگان موزه عبرت، از بدو ورود شروع به مغلطه و جوسازی کرد که: «چیز‌هایی که اینجا می‌بینید، همه‌اش را خودشان ساخته‌اند.» در جوابش گفتم: «یعنی شما معتقدید شکنجه‌هایی که اینجا بازسازی شده، واقعیت ندارد؟ اما بعد از ۴۶ سال، هنوز جای آن شکنجه‌ها در بدن من مخصوصاً پاهایم هست.» وقتی آثار کابل‌های ساواکی‌ها در کف پایم را نشان دادم، گارد آن خانم باز شد و گفت: «حالا باور کردم.»

گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ از خاطرات شکنجه‌های ۴۶سال قبل که می‌پرسم، خم می‌شود، کفش و جوراب از پا درمی‌آورد و در مقابل چشم‌های متعجب من، پایش را روی میز قرار می‌دهد و می‌گوید: «با این پا‌های آسیب دیده، هنوز هم شب‌ها نمی‌توانم بدون آرام‌بخش بخوابم. آثار کابل‌هایی که ماموران ساواک در سال ۱۳۵۵ زدند، هنوز کف پایم وجود دارد و درد و سوزشش عذابم می‌دهد. همین دیشب مجبور شدم با یک تیغ تیز، چند لایه پوست از کف پایم بردارم. بی‌قراری این پا، خیلی اوقات، بی‌خوابم می‌کند. از خواب که می‌پرم، در آن تاریکی نیمه‌شب، خیال می‌کنم هنوز هم در سلول انفرادی هستم...»

من از خاطره می‌پرسم، اما حاج «محمد جهان بین»، زندانی سیاسی مبارزات انقلاب اسلامی، با وجود گذشت ۴۶ سال، هنوز با وقایع زندان ساواک و تلخی شکنجه‌هایش زندگی می‌کند و همچنان از کابوس آن روز‌ها و شب‌های سیاه، رنج می‌برد. در مقابل آن‌هایی که این روز‌ها با حمایت از پرویز ثابتی، شکنجه‌گر اعظم دوران پهلوی، کمر به تطهیر تشکیلات مخوف و روسیاه ساواک بسته‌اند، امثال محمد جهان‌بین، سند‌های زنده‌ای هستند برای رسوایی ساواک و حامیانش. به بهانه روز جانباز، میزبان این انقلابیِ خستگی‌ناپذیر ۷۳ ساله بودیم که به‌واسطه شکنجه‌های زندان ساواک، مفتخر به عنوان «جانباز انقلاب» شده است...

هر سال ایام دهه فجر در ایران، بهانه‌ای است برای مرور مبارزات و فداکاری‌های انقلابیونی که برای به ثمر نشستن انقلاب اسلامی، خطر فعالیت‌های سیاسی علیه رژیم پهلوی را به جان خریدند و سخت‌ترین شکنجه‌ها را در زندان‌های ساواک متحمل شدند. امسال، اما ظاهر شدن «پرویز ثابتی»، یکی از مهره‌های اصلی ساواک، در تجمع ضدانقلاب در روز ۲۲ بهمن در لس‌آنجلس آمریکا، باعث شد نام این تشکیلات مخوف، در صدر اخبار رسانه‌های معاند قرار بگیرد و در تحریفی آشکار، پروژه تطهیر این سازمان بدنام و سرکردگانش ازجمله ثابتی به دستور کار این رسانه‌ها و برخی هواداران جنبش زن، زندگی، آزادی تبدیل شود. برای شروع گفتگو، مشتاقیم احساس و تحلیل شما را – به‌عنوان یکی از سند‌های زنده جنایت‌های ساواک - درباره حضور پرویز ثابتی در تجمع ضدانقلاب، آن هم بعد از ۴۴ سال بدانیم.

- از معصوم (ع) نقل است که فرمودند: «الحمد لله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء» (حمد و سپاس خدا را که دشمنان ما را از احمق‌ها قرار داد). من هم حضور آقای ثابتی در تجمع ضدانقلاب را در راستای همین فرمایش معصوم (ع) می‌دانم. ایشان به همراه همسر و دخترش در جمع مخالفان جمهوری اسلامی حاضر شدند که بگویند: ما هم در کنار شما هستیم و با شما همفکر و رفیق و هم‌مرامیم. اما آقای ثابتی که بعد از ۴۴ سال در انظار عمومی ظاهر شده بود، بازتاب این حضور و پس‌لرزه‌های آن را پیش‌بینی نکرده بود و این هم، خداخواهی بود.

فکر می‌کنم این لطف خدا بود که بعد از آن‌همه شیطنت، لجن‌پراکنی و فعالیت علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در چند ماه اخیر، حقیقت اینطور آشکار شود و پیش چشم مردم قرار بگیرد. ببینید، جوانان ما نمی‌دانند زمان شاه چه خبر بوده. در نتیجه غفلت‌های ما و تبلیغات رسانه‌ای معاندان، جبهه مقابل تلاش می‌کند رژیم پهلوی را تطهیر کند و تصویری غیرواقعی از شاه و فرح و عواملشان در ذهن نسل جوان ما بسازند. از همین منظر، به نظرم پرویز ثابتی کار بسیار خوبی کرد که در جمع ضدانقلاب حاضر شد. درست است این تجمعات در حقیقت، جمع اضداد است و مدام شاهدیم از یک طرف سلطنت‌طلب با چریک فدایی خلق درگیر می‌شود و از طرف دیگر، گروه‌های تجزیه‌طلب به جان هم می‌افتند، اما هیچ‌کدام از این‌ها با تمام تضاد فکری که با هم داشتند، تصورش را هم نمی‌کردند یک روز فردی مثل پ

Faem: رویز ثابتی را در کنار خودشان ببینند؛ کسی که می‌دانند و اذعان دارند یکی از ستون‌های اصلی تشکیلات ساواک بوده و روی تمام شکنجه‌های مخالفان رژیم پهلوی نظارت داشته و بعضی از آن‌ها را هم به قتل رسانده است. حضور این شخص برای همان گروهک مجاهدین خلق و گروه‌های تجزیه‌طلب هم ایجاد سئوال و ابهام کرده.

*یعنی معتقدید حضور پرویز ثابتی باعث ایجاد شکاف و انشقاق در اردوگاه براندازان شده؟

- بله. آن هم چه انشقاقی! این افراد از خودشان می‌پرسند: پرویز ثابتی چه سنخیتی با ما دارد؟! ما نه شکنجه‌گر ساواک بودیم، نه منبع و همکار این سازمان. چه سنخیتی داریم با این فرد که همه کاره ساواک بود؟ من، عضو گروهک مجاهدین خلق هستم، آن یکی تجزیه‌طلب است، دیگری طرفدار فلان سازمان است. اما این آدم چه می‌گوید؟... بالاتر از این، همین چریک فدایی خلق و عضو گروهک رجوی که بعد از انقلاب از ایران فرار کرده، در سال‌هایی که علیه رژیم پهلوی فعالیت سیاسی داشت، توسط همین ثابتی شکنجه شده است. اگر توسط خودش نبوده، اذناب و عمالش این کار را کردند. حالا که در تجمع ضد جمهوری اسلامی، او را کنار خودش می‌بیند، نمی‌تواند تحمل کند. می‌گوید: تو نامرد بی‌رحم بی‌اخلاق، همانی بودی که ما را با بدترین شکنجه‌ها آزار دادی.

*البته ثابتی و هوادارانی که امروز پیدا کرده، دست داشتن او در جنایت‌های ساواک را انکار می‌کنند.

- پرویز ثابتی، مدیرکل اداره سوم امنیت داخلی ساواک و مهره کلیدی ساواک بود و اسناد مرتبط با جایگاه و فعالیت‌های او در این تشکیلات، موجود است. همکاران و زیردستان آقای ثابتی که فرار کردند یا به اعدام محکوم شدند یا تعداد کمی که در ایران هستند، همگی اعتراف کردند شکنجه‌ها، قتل‌ها و تبعید‌های زندانیان سیاسی، با نظارت مستقیم ثابتی بوده است. حسین فردوست که در سال‌های ۴۰ تا ۵۰، قائم مقام رییس ساواک بود، در خاطراتش به جنایت‌های پرویز ثابتی اشاره کرده و بر نظارت مستقیم او بر کار بازجو‌های قسی‌القلب ساواک مهر تأیید زده است. فردوست همچنین به ماموریت‌های خارجی ثابتی و اعزام او به اسراییل در رأس یک گروه از مأموران ساواک و همکاری‌اش با سازمان موساد و سیا هم اشاره کرده است.

فقط کافی است فهرست مدال‌ها و نشان‌هایی که برای تقدیر از عملکرد پرویز ثابتی در ساواک به او اعطا شده را مرور کنیم؛ نشان درجه سه همایونی. نشان‌های درجه چهار و پنج تاج. نشان درجه دو کوشش. نشان‌های درجه یک و دو سپاس. مدال طلا و نقره یادبود جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی... چطور چنین فردی می‌تواند از جنایت‌های ساواک، اظهار بی‌اطلاعی و دخالت در شکنجه‌ها و قتل‌هایی مثل قتل آن ۹ نفر در تپه‌های اوین را انکار کند؟!

ماجرای قتل آن ۹ نفر چه بود؟

- قبل از پیروزی انقلاب، روزنامه کیهان نوشت: ۹ نفر از کسانی که اقدام به فرار از زندان اوین کردند، بر اثر درگیری با مأموران کشته شدند. در حالی که اینطور نبود. تهرانی، یکی از شکنجه‌گران ساواک بعد‌ها در اعترافاتش گفت: «آن ۹ نفر با دستور شخص ثابتی کشته شدند. آن‌ها را به تپه‌های اوین بردیم. اسلحه یوزی دست من بود و آن‌ها را به رگبار بستم» 

درواقع، فراری در کار نبود. آن ۹ زندانی که دو نفرشان از مبارزان انقلابی بودند، محکوم به اعدام شده بودند. ساواک با این خبر، می‌خواست صحنه‌سازی کند که قتل آن‌ها برایش حاشیه درست نکند. مثل دکتر لبافی نژاد که زیر شکنجه در کمیته مشترک به شهادت رسید و هیچ‌کس هنوز نمی‌داند مزار او کجاست. یعنی می‌خواهم بگویم تصور نکنید شیوه ساواک اینطور بود که هرکس را هم که می‌کشت، جنازه‌اش را تحویل خانواده‌اش بدهد و آن‌ها هم در روز روشن بلند بگویند «لا اله الا اللّه» و او را تشییع کنند. نخیر! کشته‌شدگان را شبانه می‌بردند و دفن می‌کردند؛ بدون اینکه به خانواده‌اش بگویند کجا دفنش کردند.

همانطور که اشاره کردید، نسل جوان ما از واقعیت‌های دوران حکومت پهلوی اطلاعات کمی دارد. به همین دلیل است که این روز‌ها رسانه‌های معاند و فعالان مجازی جنبش اخیر ضدانقلاب تلاش دارند با فضاسازی‌های رسانه‌ای‌شان، اساساً دامن ساواک را از هرگونه شکنجه و رفتار غیرانسانی پاک کنند و تصویری غیرواقعی از این تشکیلات مخوف در ذهن جوانان ما بسازند. بعضی از آن‌ها حتی پا را فراتر گذاشته و آرزو کرده‌اند این سازمان غرورآفرین! بار دیگر احیا شود..

- نام ساواک، مساوی بود با دستگیری، شکنجه و تبعید. اساساً در دوران پهلوی، نام ساواک (سازمان امنیت و اطلاعات کشور) از این جهت زبانزد خاص و عام بود که تداعی کننده ترس و وحشت بود. همه می‌دانستند یک جایی به نام کمیته مشترک ضدخرابکاری وجود دارد که قسی‌القلب‌ترین، هتاک‌ترین و کثیف‌ترین آدم‌ها، یعنی همان بازجو‌های ساواک، آنجا هستند؛ بنابراین هدف این بود که همه مرعوب این تشکیلات باشند و بدانند به هیچ عنوان حق حرف زدن یا انتقاد از شاه را ندارند. پیام ساواک این بود که: در هر سازمان و وزارتخانه و هرجا که هستید، ما در آنجا منبع داریم. ما همه‌جا عامل، مخبر و نفوذی و اجیر داریم که خیلی راحت، اطلاعات شما را به ما می‌دهد؛ و با همین خط مشی بود که پای تعداد زیادی از افراد به زندان‌های ساواک باز شد.

- بله. افرادی که از موزه «عبرت» که در محل زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی در رژیم پهلوی ایجاد شده، بازدید می‌کنند، از همان در ورودی موزه، پلاک‌های فلزی را روی آجر‌های دیوار دو طرف دالان منتهی به فضای زندان سابق مشاهده می‌کنند. روی هرکدام از این پلاک‌ها، نام زنان و مردانی حک شده که از یک روز تا هزار و ۱۴۰ شبانه روز در این مکان مخوف زندانی بوده‌اند. طبق آمار، طی سال‌های ۵۰ تا ۵۷ بیش از ۸ هزار نفر از مبارزانی که علیه رژیم پهلوی فعالیت می‌کردند؛ اعم زن و مرد، بعد از دستگیری به این بازداشتگاه مخوف منتقل شدند و تحت انواع و اقسام شکنجه‌های قرون وسطایی قرار گرفتند.

این فضا که در سال ۱۳۱۱ به دستور رضا خان پهلوی با کاربری زندان بنا شد، در بهمن ۱۳۵۰ به دستور محمدرضا پهلوی به‌عنوان زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی در نظر گرفته شد. حالا تصور کنید اگر ظرفیت سلول‌ها و اتاق‌های انفرادی و عمومی این زندان ۲۰۰ نفر بوده، در فاصله سال ۵۰ تا ۵۷ نزدیک به ۸۰۰ نفر در آنجا بازداشت و زندانی بودند؛ آن هم با وضعیت نامطلوب داخل سلول‌ها و آن فشار‌های روحی و روانی که ساواک ایجاد می‌کرد.

خود شما چطور دستگیر و گرفتار شکنجه‌های ساواک شدید؟

- من با مدرک فوق دیپلم داروسازی، به عنوان تکنیسین داروساز در داروخانه بیمارستان بانک ملی مشغول کار بودم. زمزمه مبارزات انقلاب که بلند شد، از طریق یکی از دوستانم که با شهید «علی اندرزگو» در ارتباط بود، با جمعیت موتلفه اسلامی آشنا شدم و شروع به همکاری با این گروه کردم. اعلامیه‌های دست اول سخنرانی‌های حضرت امام (ره) که به گروه موتلفه می‌رسید، به من سپرده می‌شد و من هم در قلب یکی از مراکز دولتی وابسته به حکومت، یعنی در دبیرخانه بیمارستان بانک ملی، با کمک یک همکار انقلابی، آن اعلامیه‌ها را تکثیر می‌کردم. مدتی بعد که سرتیپ زندی، رییس کمیته مشترک ضد خرابکاری توسط گروهک مجاهدین خلق ترور شد، ساواک عرصه را بر فعالان سیاسی تنگ‌تر کرد. اعلامیه‌ای که بلافاصله برای انتشار خبر کشته شدن زندی منتشر شد، مسیر زندگی مرا تغییر داد.

همان شب وقتی یکی از مبارزین را اتفاقی دیدم، با سابقه ذهنی که از فعالیت‌های من در تکثیر و توزیع اعلامیه داشت، گفت: محمد! امشب عجب موفقیت بزرگی به دست آوردید! او تصور می‌کرد ترور و انتشار اعلامیه آن، کار گروه ماست. من براساس مشی همیشگی در تقیه و حفظ اطلاعات، در برابر او سکوت کردم و همین سکوت، از نظر او به منزله تأیید تلقی شد. ۲، ۳ شب بیشتر طول نکشید که او دستگیر شد و با همین سابقه ذهنی، زیر شکنجه، مرا لو داد... اینطور بود که در ۱۳ شهریور سال ۵۵ بر اثر یک اشتباه، دستگیر شدم و همین اتفاق، پرونده مبارزاتی مرا برای ساواک رو کرد. وقتی دستگیر شدم، ۲۷ ساله بودم و فقط ۲ ماه از ازدواجم می‌گذشت. از آن زمان تا ۵ ماه، همسرم هیچ خبری از وضعیت من نداشت...

گرچه مرور آن روز‌های تاریک، برای شما سخت است، اما برایمان از رفتار‌های بازجو‌ها و شکنجه‌گران ساواک بگویید.

- ساواک به کسانی که در راستای نهضت امام خمینی (ره) فعالیت می‌کردند، حساسیت خاصی داشت و نسبت به افراد چپی و مخالفانی که اعتقادات دیگری داشتند، به انقلابیون مرید امام، سختگیری خیلی بیشتری داشت. بازجویان هتاک زندان زیر نظر کارشناسان موساد به انواع روش‌های بازجویی مجهز شده بودند تا با استفاده از سه فاکتور تهدید، تطمیع و تحقیر، زندانیان را شکسته و از آنان اعتراف بگیرند.

اما وقتی با مقاومت متهمان روبه‌رو می‌شدند، شکنجه‌گران بی‌رحم را صدا می‌کردند تا از طریق غیرانسانی‌ترین روش‌های شکنجه، متهم را به حرف بیاورند؛ از ادرار کردن روی صورت زندانی و آویزان کردن صلیبی او از فنس‌های ساختمان تا آپولو، انداختن در قفس داغ، سوزاندن پوست و گوشت و...

«افضلی»، بازجوی من، وقتی از تهدید، تطمیع و تحقیر جواب نگرفت، ساعت ۱:۳۰ نیمه‌شب درحالی‌که شیشه کنیاک روی میزش بود، خواست با مطرح کردن یک موضوع ناموسی، مرا خلع سلاح کند. گفت: «حرف نمی‌زنی؟ اشکال ندارد. همسرت را اینجا می‌آورم و در مقابل خودت...» در همان لحظه به حضرت زهرا (س) متوسل شدم که آن ناجوانمرد نتواند نیت شومش را پیش ببرد. عنایت خانم (س) طوری بود که او تا مدتی اصلاً نمی‌فهمید کجاست و با چه کسی صحبت می‌کند! در همان فضا در مقابل من نشسته بود، اما انگار خدا هوش و عقل را از او گرفته بود و فقط به من نگاه می‌کرد؛ بنابراین شکنجه‌ها فقط شکنجه‌های جسمی نبود.

آن‌ها زندانی را به لحاظ جسمی و روحی تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار می‌دادند. در هر نوبت بازجویی که به شکنجه ختم می‌شد، شکنجه‌گران ما را از سقف آوی زان می‌کردند یا دست و پایمان را به تخت می‌بستند و با کابل به کف پایمان می‌زدند و آنقدر ضربات کابل را ادامه می‌دادند که از هوش می‌رفتیم! برای من، شکنجه‌ها از همان شب اول شروع شد. مرا با دو دست به طاق آویزان کردند و با چیزی شبیه سیگار فلزی، شروع به سوزاندن بدنم کردند؛ طوری که بوی سوختن گوشت بدنم را حس می‌کردم! بعد، نوبت نواختن با مشت‌های محکم بود. نمی‌دانم فاصله من در آن حالت آویزان با زمین چقدر بود که مرتب با کابل هم به کف پایم می‌زدند. از آن موقع، ۵ ماه تمام در سلول انفرادی بودم و ۴ ماه و نیم اجازه استحمام پیدا نکردم.

فقط هم این‌ها نبود. هیچ وقت یادم نمی‌رود که در سرمای استخوان‌سوز زمستان، شکنجه‌گران خشمگین، یخ حوض را می‌شکستند و سر زندانی را داخل آن فرو می‌کردند! و آنقدر نگه می‌داشتند تا به مرز خفگی برسد.

مقاومت ما آنقدر بازجو‌ها و شکنجه‌گران را کلافه می‌کرد که با آن پا‌های متورم و خون‌آلود، در نیمه‌های شب، ما را به حیاط برده و وادار می‌کردند دور حوض وسط زندان بدویم! از دردی که می‌کشیدیم، فقط خدا خبر دارد. این کار، مثل راه رفتن روی سوزن بود. آن‌ها علاوه‌بر آزار ما، می‌خواستند با این کار، ورم پاهایمان بخوابد تا برای کابل خوردن‌های بعدی آماده شود! وقتی حسینی، یکی از شکنجه‌گران معروف، می‌گفت: «دور حوض بدو»، برای اینکه مثلاً به او کلک بزنم، شعاع دور حوض را کمتر می‌کردم. اما می‌فهمید و می‌گفت: «برو از پای دیوار بدو.»

کف پا‌های من در اثر آن شکنجه‌ها، به اندازه ۲ بند انگشت سوراخ شده بود! بعد از گذشت ۴۶ سال، با این پا‌های آسیب دیده، هنوز هم شب‌ها نمی‌توانم بدون آرام‌بخش بخوابم. جای کابل‌هایی که ماموران ساواک در سال ۱۳۵۵ زدند، هنوز کف پای من وجود دارد و درد و سوزشش عذابم می‌دهد. همین دیشب مجبور شدم با یک تیغ تیز، چند لایه پوست از کف پایم بردارم. اکثر اوقات، نیمه‌شب بلند می‌شوم و پایم را با آب سرد می‌شویم، چون مثل لبو سرخ می‌شود. نیمه شب که بیدار می‌شوم، خیال می‌کنم هنوز هم در سلول انفرادی هستم...

در مقابل آن شکنجه‌های شدید و رفتار‌های غیرانسانی، چه عاملی باعث می‌شد بتوانید مقاومت کنید و امیدتان را از دست ندهید؟

- آنچه بیش از هر چیزی به ما نیرو می‌داد و در مقابل، بازجو‌ها و شکنجه‌گران سنگدل زندان را عصبانی می‌کرد، اعتقادات ما بود. «یا امیرالمؤمنین»، تنها واکنش من در مقابل شکنجه‌ها بود و همین، شکنجه‌گر را دیوانه می‌کرد. یک بار که نام مبارک امیرالمؤمنین (ع) را از من شنید، یکدفعه چوب بزرگی را در دهانم فرو برد تا صدایم را قطع کند و آنقدر آن را فرو برد که به مرحله خفگی رسیدم! به لطف خدا بالأخره چوب را بیرون آورد، اما در اثر این حرکت، حلق من چنان زخم شده بود که تا دو هفته قدرت بلع نداشتم! و عجیب و ناراحت‌کننده‌تر این بود که وقتی اجازه دادند به دستشویی بروم، دیدم چوبی که حلقم را با آن زخمی کرده بود، همان چوبی است که مجرای سرویس بهداشتی را با آن باز می‌کنند...

آن شکنجه‌گران در قساوت، هتاکی و گستاخی، نمونه ندارند. همه این‌ها دوره دیده بودند. خود آقای ثابتی در تل آویو، ایالات متحده آمریکا، لندن و آلمان غربی و امثالهم دوره دیده بود. در زندان ساواک، از امکانات درمانی هم خبری نبود. یک اتاق پانسمان آنجا بود که خودش یک اتاق شکنجه بود و پزشکیار آن، جلادتر از شکنجه‌گران بود. با پانسمان‌هایی که بعد از ۳، ۴هفته، دیگر سیاه شده بود، به اتاق او می‌رفتیم و آن بی‌رحم، قیچی را که می‌انداخت، پانسمان و پوست و گوشت را با هم می‌برید...!

با همین شرایط، بعد از مدتی هر دو پای من عفونت کرد. یک روز که مرگ را به چشم می‌دیدم و شهادتین را گفتم، یکی از بازجو‌ها یک کد اعلام کرد که به معنی اعزام به بیمارستان بود. یک ماه و نیم با دستبند و پابند در بیمارستان شهربانی بستری بودم و بعد، دوباره مرا به زندان کمیته مشترک بردند. اما خبر رسید قرار است نمایندگان صلیب سرخ برای بازدید بیایند. به صلیب سرخ گزارش رسیده بود در زندان ساواک، زندانیان را شکنجه می‌کنند. رژیم پهلوی هم برای اینکه ظاهرسازی کند و نشان دهد شکنجه وجود ندارد، زندانیان زخمی و بدحال مثل مرا به زندان اوین فرستاد. این اتفاق، توفیقی بود که مدتی در کنار انسان‌های بزرگ باشم.

چطور؟ در زندان اوین با چه کسانی ملاقات کردید؟

 - در آن حدود دو ماه که در زندان اوین بودم، با شهید اندرزگو، شهید عراقی، شهید رجایی، شهید لاجوردی، شهید کچویی، آقای عسگراولادی و آقای بادامچیان در یک سلول بودیم. ساواک در سال۵۵ در بند دو زندان اوین، معجونی درست کرده بود و از مبارزان فداییان اسلام و موتلفه تا چریک فدایی خلق و... را در کنار هم قرار داده بود. جالب بود، چون نماد‌های فضیلت و رذیلت در بند ما بودند؛ در فضیلت، شهید رجایی و در رذیلت، مسعود رجوی.

خاطره‌ای هم از شهید رجایی در آن روز‌ها دارم. یک روز گفتند قرار است سلمانی داخل بند بیاید. کسانی که احتی

Faem: اج به سلمانی دارند، آماده باشند. نوبت به شهید رجایی رسید. یکی از منافقان که از رفقای رجوی که منبع ساواک هم بود، وقتی آمد و دید شهید رجایی روی صندلی برای اصلاح نشسته است، با کنایه گفت: ممدعلی! یک توبه‌نامه بنویس و خودت را خلاص کن. بعد از ۵، ۶ سال دیگر بس است آقا. ببین، تمام موهایت سفید شده. هدف او این بود که شهید را تحقیر کند. شهید رجایی نگاه عالمانه و عارفانه‌ای به او کرد و این شعر را خواند: «موی سپید را فلکم رایگان نداد/ این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام» من همان‌جا این بیت را حفظ کردم. بعد‌ها آنقدر دنبال این شعر گشتم تا در کتاب شعر رهی معیری پیدایش کردم.

روز خوب آزادی برای شما کی از راه رسید؟ چطور به خلاصی شما از آن شکنجه‌ها رضایت دادند؟

- از زندان اوین دوباره به زندان کمیته مشترک منتقل شدم و دوباره روز از نو...، اما بعد از مدتی گفتند:، چون محمد جهان بین دادگاهی نشده است، می‌تواند با تعهد آزاد شود. خلاصه تعهد دادم و بیرون آمدم، اما چه تعهدی! مدتی که گذشت، دوباره فعالیت‌هایم را شروع کردم. روز ۱۷ شهریور، حوالی میدان ژاله، وقتی یکی از همکاران انقلابی‌ام را با پای مجروح دیدم، با وجود تمام خطرات، او را به بیمارستان بانک ملی بردم و از آنجا با یک آمبولانس به بیمارستان سوم شعبان که هیئت امنایش از بازاریان متدین بودند، منتقلش کردم. کار خدا بود که در مسیر، سرهنگ دکتر «علی‌اکبر هنر فر» را دیدم و از او کمک خواستم. گفت: می‌دانی از من چه می‌خواهی؟ محاکمه صحرایی و تیربارانم می‌کنند. گفتم: به خاطر خدا... سرهنگ بالای آمبولانس پرید و با ما همراه شد. خدا خیرش بدهد که نه‌تن‌ها همکارم را جراحی کرد، بلکه تا غروب همان‌جا ماند و به سیل مجروحانی که به بیمارستان می‌آمد، رسیدگی کرد. او به خاطر خدا موقعیت نظامی و پزشکی خود را به خطر انداخت و خدا هم او را از گزند ساواک محافظت کرد.

شما بعد از انقلاب هم، دست از مبارزه برنداشتید و بعد از ایجاد موزه عبرت، به‌عنوان راوی و راهنما در این فضا شروع به خدمت کردید. از این روایتگری خاص برایمان بگویید.

- بعد از اینکه زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری در سال ۷۹ به موزه عبرت ایران تبدیل شد، تعدادی از افرادی که در آنجا زندانی بودند ازجمله بنده، تحت عنوان راهنما شروع به فعالیت کردیم. باور کنید حضور در موزه عبرت، نه‌فقط برای من بلکه برای تمام عزیزانی که آنجا راهنما هستند، خیلی سخت است. واقعاً یادآوری و بازگو کردن آن جنایت‌ها هر بار ما را منقلب می‌کند. با این حال، این دِینی است که به گردن ماست و با وجود تمام سختی‌ها، پذیرفته‌ایم این روایتگری را برای تنویر افکار مردم به‌ویژه نسل نوجوان و جوان انجام دهیم. البته به اعتقاد من، هنوز هم جایگاه موزه عبرت، مغفول مانده است و ما زندانیان سیاسی دوران انقلاب، نتوانسته‌ایم آن رسالتی که بر عهده ماست، به خوبی ادا کنیم.

از دیگر کار‌های مهمی که شما برای ثبت حقایق انجام داده‌اید، نوشتن کتاب بوده. ماجرای نوشتن کتاب «زخم سکوت» از چه زمانی شروع شد و جرقه آن از کجا زده شد؟

- در سال ۱۳۹۶ مسئول وقت موزه عبرت، آقای حسن پور پیشنهاد کرد مستندی از خاطرات من از زندان کمیته مشترک توسط موزه ساخته شود یا کتابی براساس خاطراتم نوشته شود. گفتم: خیلی برایم سخت است که آن چیز‌هایی که اینجا می‌گویم را دوباره برای مستند یا کتاب بگویم. اما این موضوع، فکرم را مشغول کرد.

راستش را بخواهید، در آن سال یا حتی قبل‌ترش با افرادی مواجه شده بودم که در بازدید از موزه عبرت، می‌گفتند: این‌ها برای خودشان خیالبافی می‌کنند و هرچه اینجا می‌گویند، چرند است! با خودم فکر کردم شاید کتاب خاطرات من، بتواند ذهن عده‌ای را روشن کند و باعث شود نگاه واقع‌بینانه‌تری درباره جنایت‌های رژیم پهلوی و ساواک پیدا کنند. به همین دلیل، با نگارش کتاب از خاطراتم موافقت کردم. با اینکه جلسات مصاحبه برایم بسیار آزاردهنده بود، اما الحمدلله نتیجه کار رضایت‌بخش شد و بازخورد‌های خوبی هم از مخاطبان گرفتم.

در صحبت‌هایتان به واکنش منفی برخی بازدیدکنندگان موزه عبرت اشاره کردید. در جریان اغتشاشات اخیر هم با این رفتار‌ها مواجه شدید؟

- بله. همین چند روز قبل، خانمی در میان بازدیدکنندگان بود که از بدو ورود، شروع به مغلطه و جوسازی کرد که: «این‌ها که اینجا می‌بینید، خودشان ساخته‌اند.» آقای قدرت الله سنجری، یکی از زندانیان سابق و راهنمای موزه عبرت گفت: «قضاوتتان، قضاوت عادلانه‌ای نیست.» من گفتم: «یعنی شما می‌گویید این شکنجه‌ها که اینجا بازسازی شده، واقعیت ندارد؟ اما بعد از ۴۶ سال، هنوز جای آن شکنجه‌ها در بدن من هست مخصوصاً پاهایم.» وقتی آثار کابل‌های ساواکی‌ها در کف پایم را نشان دادم، گارد آن خانم باز شد و گفت: «حالا باور کردم.» گفتم: «خانم! نکاتی که ما برای بازدیدکنندگان مطرح کردیم، مسائل بسیار سطحی و ساده‌ای بود. بعضی از آن شکنجه‌ها را رویمان نمی‌شود به شما بگوییم. آن

Faem: کاسه که روی قفسه می‌بینید، به همراه یک لیوان و یک جفت دمپایی، تمام امکاناتی بود که در زندان ساواک به ما می‌دادند. خیلی از شما عذر می‌خواهم، شب‌ها که نمی‌گذاشتند ما به سرویس بهداشتی برویم، مجبور بودیم در همان کاسه، قضای حاجت به جا آوریم. فردا صبح اگر اجازه می‌دادند، همان کاسه را می‌شستیم و در همان غذا می‌خوردیم!

آن خانم که کاملاً نگاهش تغییر کرده بود، کتاب خاطرات مرا هم از انتشارات موزه عبرت تهیه کرد و گفت: «برایم در این کتاب یک یادگاری بنویسید.» جمله‌ای برایش نوشتم و گفتم: این کتاب، گوشه‌ای از جنایات رژیم منحوس پهلوی است؛ و در آخر به آن خانم گفتم: حالا که باور کردید ما راست می‌گوییم، رسالتی بر عهده‌تان است. ما وظیفه داشتیم حقیقت را به شما منتقل کنیم. حالا بیایید شما مبلّغ این حقیقت در میان اطرافیان‌تان باشید. از موزه که بیرون رفتید، در خانواده و در جمع دوستان‌تان، از اطلاعلاتی که اینجا کسب کردید، بگویید و به آن‌ها هم کمک کنید با واقعیت‌ها آشنا شوند.

بحث کتاب که پیش آمد، موضوعی در ذهنم تداعی شد. سال ۹۰ بعد از آنکه پرویز ثابتی کتاب خاطراتش را با عنوان «در دامگه حادثه» منتشر کرد، مصاحبه‌ای با صدای آمریکا انجام داد. ثابتی در آن مصاحبه منکر دخالتش در شکنجه‌های زندانیان ساواک شد و گفت: من همیشه با خشونت و شکنجه مخالف بودم. خودم نه بازجویی کردم ونه بازجویی دیدم. خیلی‌ها به آن مصاحبه اعتراض کردند؛ نه فقط زندانیانی که به دستور او شکنجه شده بودند، بلکه حتی همکارانش در ساواک و شکنجه‌گران زیرمجموعه او. گفته می‌شود بعد از انتشار آن کتاب، ۱۹۸نفر از زندانیانی که در زندان ساواک شکنجه شده بودند، در نامه‌ای با استناد به «عهدنامه بین‌المللی منع شکنجه و مجازات‌های اهانت‌آمیز و غیرانسانی» (مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد در دهم دسامبر ۱۹۸۴)، خواستار پیگرد حقوقی پرویز ثابتی و اخراج او از آمریکا شدند.

- بله. من، یکی از آن ۱۹۸ زندانی بودم که آن نامه را نوشتند.

کنجکاوم بیشتر درباره این ماجرا بدانم

- بعد از انتشار آن کتاب و مصاحبه پرویز ثابتی که همه‌اش اغراق و کذب بود، یک روز فردی که دکترای حقوق داشت و با وزارت اطلاعات همکاری می‌کرد، از من دعوت کرد در جلسه‌ای حاضر شوم. ایشان در آن جلسه که آقایان عزت الله مطهری (عزت شاهی) و قدرت الله سنجری و تعدادی زیادی از زندانیان ساواک حضور داشتند، گفت تصمیم دارند یک نامه اعتراض رسمی علیه ادعا‌های پرویز ثابتی تنظیم کنند. به‌این‌ترتیب، مصاحبه خیلی طولانی با هرکدام از ما انجام شد و تک‌تک از مدت اقامت‌مان در زندان ساواک، شکنجه‌هایی که متحمل شده بودیم و آثاری که از آن شکنجه‌ها هنوز روی بدن‌مان وجود دارد، گفتیم. در نهایت، نامه‌ای براساس صحبت‌های ۱۹۸ زندانی ساواک تنظیم و به‌عنوان سندی بر دروغ بودن ادعا‌های ثابتی، به مجامع حقوقی بین‌المللی ارسال شد.

این گفتگو در روز جانباز انجام می‌شود و شما هم مفتخر به عنوان «جانباز انقلاب» هستید. این عنوان چطور به شما داده شد؟ آیا به تمام کسانی که در زندان‌های ساواک آسیب‌های جدی دیدند، درجه جانبازی داده شده است؟

- من هم جانباز و هم آزاده انقلاب هستم. براساس مصوبه مجلس، مدت زمان حضور مبارزان نهضت امام خمینی (ره) در زندان‌های رژیم پهلوی، به‌عنوان «اسارت» محسوب می‌شود. بر همین اساس، در کارت ایثارگری من، مدت ۱۶۳ روز اسارت (حدود ۵ ماه و نیم) ثبت شده است. البته زمان اسارت من در زندان‌های ساواک، بیشتر از این بود، اما شگرد آن انسان‌های ناجوانمرد این بود که روی کاغذ می‌نوشتند یک زندانی را در فلان تاریخ آزاد کرده‌اند، اما عملاً تا ۲ ماه، ۵ ماه و یک سال بعد هم او را آزاد نمی‌کردند. ما زندانی‌ها بین خودمان، اسم این حالت را «ملی کِشی» گذاشته بودیم. یعنی شما غیر از مدتی که برایتان بریده بودند، تن به اسارت و زندانی دادید که در هیچ جایی ثبت و ضبط نمی‌شود. ساواکی‌ها درواقع می‌خواستند در آن مدت اضافی، هر بلایی که در شکنجه‌ها بر سر آن زندانی آمد، هیچ کجا ثبت نشود.

درباره مقوله جانبازی هم، درخواست زندانیان سیاسیِ هم‌راستا با نهضت امام، توسط کمیسیون پزشکی بنیاد شهید بررسی می‌شود. چند سال قبل، وقتی موضوع جانبازیِ تعدادی از مبارزان دوران انقلاب را با آقای صفارهرندی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد مطرح کردم، ایشان با دکتر دهقان، رییس وقت بنیاد شهید تماس گرفت و طبق هماهنگی که انجام داد، قرار شد جلسه کمیسیون پزشکی برای بررسی درخواست ما، در خود موزه عبرت تشکیل شود. در آن جلسه، درصد جانبازی هرکدام از دوستان که آثار شکنجه ماموران ساواک در بدنشان باقی مانده، تعیین شد. برای من هم به‌عنوان جانباز ۲۵ درصد انقلاب، کارت صادر شد. البته من در دوران دفاع مقدس هم در سه عملیات شرکت داشتم.

*یعنی با اینکه جانباز مبارزات انقلاب بودید، در دوران جنگ تحمیلی هم در جبهه‌ها حاضر شدید؟

- بله. من در فتح خرمشهر، فرمایش حضرت امام که گفتند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، واقعاً درک کردم. شبی که اسرای عراقی را به ستاد ما آوردند، ما از ۱۷ ملیت اسیر داشتیم! من با لباس بسیجی و دست خالی و یک برادر دیگر با یک کلاشینکف بدون حتی یک گلوله، شدیم مسئول مراقبت از آن‌همه اسیر. باور کنید اگر آن اسیر سودانی با آن قد و هیکل، یک سیلی به من می‌زد، ۵، ۶ دور، دور خودم می‌چرخیدم! اما خداوند آنچنان رعب و وحشتی از نیرو‌های ایرانی در دل آن‌ها ایجاد کرده بود که ما دو نفر را ۲ هزار نفر می‌دیدند. حالا این جماعت هزار و خرده‌ای نفری، تشنه، گرسنه و زخمی بودند و آب و غذا می‌خواستند. خلاصه، همرزمان رسیدند و حکایت «أَلْیوم یومُ الْمَرْحَمَة» شد و آن اسرا به‌واقع مشمول رحمت نظام جمهوری اسلامی شدند و به لحاظ تغذیه و درمان، به همه‌شان رسیدگی شد. جمهوری اسلامی همین است؛ خیلی مظلوم و خیلی نجیب.

وقتی می‌دیدید آنهمه با اسرای عراقی با مهربانی رفتار می‌شود، از یادآوری بدرفتاری‌هایی که در زندان کمیته مشترک با شما می‌شد، دلتان نمی‌سوخت؟

- بله. در دلم می‌گفتم: خدایا آن‌ها با ما چه کردند، حالا ما با این اسرا چه می‌کنیم...! خب بالاخره پای رأفت و رحمت اسلامی که به میان می‌آید، شرایط متفاوت می‌شود.

من علاوه‌بر عملیات فتح خرمشهر، در عملیات کربلای ۵ در شلمچه و عملیات مرصاد هم حضور داشتم. نمی‌دانید در عملیات مرصاد، چه چیز‌ها از منافقان دیدیم... خدا شهید صیاد شیرازی را با شهدای کربلا محشور کند که نقش اساسی در قلع و قمع کردن آن منافقان داشت. با اینکه در جبهه‌های جنگ هم حضور داشتم، متأسفانه جانباز دفاع مقدس نشدم، اما یکی از خواهرانم، مادر شهید و خواهر دیگرم، مادر دو جانباز است. من، دست همه جانبازان و خانواده‌هایشان و دست خانواده‌های شهدا را می‌بوسم.

در ورودی موزه عبرت نوشته: «آزادی، رایگان نیست». شما با نوجوانان و جوانان بازدیدکننده از موزه درباره این موضوع صحبت می‌کنید؟

- بله. وقتی گروهی وارد موزه عبرت می‌شوند، در بدو ورود به آن‌ها می‌گویم: آنچه که اینجا به صورت سمعی و بصری می‌شنوید و می‌بینید، نه کذب است و نه اغراق. همه اینها، واقعیت‌هایی است که امثال من آن را تجربه کرده‌ایم. شما در این فضا که قرار می‌گیرید، خیلی راحت درباره بخش‌های مختلف سئوال می‌پرسید، حتی انتقاد می‌کنید و شبهه مطرح می‌کنید. اما بدانید این آزادی در گفتن و پرسیدن، به‌راحتی به دست نیامده است. اینجا انسان‌های زیادی زیر شکنجه به شهادت رسیدند. حالا آن چیزی که مهم است این است که شما به‌عنوان نسل جوان جامعه، آگاهی پیدا کنید.

گهگاه بچه‌ها می‌پرسند: «حاج آقا، شما می‌گویید این شکنجه‌ها را تجربه کردید. پس چرا دوباره به این فضا آمده‌اید؟ ناراحت نمی‌شوید؟» در جوابشان می‌گویم: «چرا. سخت است. هر بار حضور من در اینجا، مساوی است با شروع درد و سوزش پایم و تداعی شدن شکنجه‌هایی که در سلول انفرادی تحمل کردم. اما به خاطر شما اینجا آمده‌ام که برایتان بگویم شاه و عواملش چه جنایت‌هایی در اینجا انجام می‌دادند.

چارت سازمانی ساواک را که اینجا می‌بینید، همه این‌ها آدم‌های قسی القلبی بودند که بویی از انسانیت نبرده بودند. آن‌ها فقط به یک چیز فکر می‌کردند؛ بقای سلطنت محمدرضا پهلوی. برای این هدف هم، هیچ ابایی از شکنجه و کشتن امثال ما نداشتند.

بعد از پایان بازدید، از بچه‌ها سئوال می‌کنم: شما شبکه‌های خارجی فارسی زبان مثل من و تو، اینترنشنال و... را می‌بینید؟ نظرتان چیست؟ فکر می‌کنید این‌ها چقدر راست می‌گویند؟ بچه‌ها در جواب می‌گویند: ما هم تازگی‌ها به حرف‌هایی که علیه نظام می‌زنند و مقدسات را زیر سئوال می‌برند، شک کرده‌ایم. می‌گویم: بروید مطالعه کنید و خودتان حقیقت را پیدا کنید؛ و یادتان نرود که آزادی، رایگان به دست نیامده است. خیلی‌ها در راه مبارزه برای سقوط رژیم پهلوی شکنجه شدند و به شهادت رسیدند. حالا نوبت ما و وظیفه ماست که در این زمینه روشنگری کنیم؛

و صحبت پایانی؟

- تمام فعالیت‌های آقای پرویز ثابتی و همکاران شکنجه‌گرش با هدف ادامه حیات حکومت ننگین پهلوی انجام می‌شد، اما این هدف به دلیل مقاومت مبارزان انقلاب، محقق نشد، چون آن مبارزان، یک زمینه اعتقادی داشتند و به اصول اسلام، پایبند بودند. ببینید، پایبندی به اصول، نشأت گرفته از یک فقه پویاست. این فقه پویا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از خرداد سال ۴۲ توسط یک مرجع عالیقدر، یک معلم، یک مدیر، یک مدبر، یک حکیم الهی، یعنی امام خمینی (ره) به فعلیت درآمد، ساری و جاری شد و نتیجه و خروجی آن، پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی بود. حالا در زمانه معاصر، وقتی مقام معظم رهبری می‌فرمایند «جهاد تبیین»، این جهاد تبیین نشأت گرفته از همان فقه پویاست که بنیانگذارش امام خمینی بودند. در حقیقت؛ «در رخ خامنه‌ای، نور خمینی‌ست عیان/ مانده آیینه، اگر آینه‌دار آمد و رفت»

بنابراین ما همچنان باید در میدان باشیم و در مقابل نقشه‌ها و تلاش‌های دشمن، افشاگری کن

Faem: یم و با بیان حقایق، برنامه‌های آن‌ها را خنثی کنیم و برای افراد جامعه به‌ویژه نسل جوان که تحت‌تاثیر فضای مجازی و ماهواره قرار گرفته، روشنگری کنیم.

منبع: فارس

برچسب ها: رژیم پهلوی ، ساواک
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
محمد بیگی
۲۱:۱۱ ۰۷ اسفند ۱۴۰۱
هیچوقت برای پذیرفتن اشتباه دیر نیست