سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایت دو بانوی انقلابی از روز‌های انقلاب در بجنورد

انقلاب اسلامی در ایران از آن دست اتفاقاتی محسوب می شود که آوازه آن نه تنها در خاورمیانه که در سراسر دنیا شنیده شد.

آن سال‌های منتهی به انقلاب و روز‌های انقلابی در هر یک از شهر‌های ایران خاطراتی دارد که گا‌ها از بزرگتر‌های اطرافمان می‌شنویم. این بار ۲ بانوی انقلابی به بیان حال و هوای آن روز‌ها و شرایطی که در بجنورد فعلی وجود داشت پرداختند.

آزادی عقیده وجود نداشت

خانم جمیله مظفر، فرهنگی بازنشسته و فعال و قاری قرآنی به بیان خاطرات آن روز‌ها پرداخت و گفت: آن روز‌ها در دبیرستان ایراندخت بجنورد درس میخواندم و از آنجایی که در خانواده‌ای نسبتا مذهبی متولد شده بودم با احکام دینی آشنا بودم و حلال و حرام می‌دانستم.

وی افزود: همیشه روسری بر سر داشتم و حجابم را رعایت می‌کردم. اما مدیر و معاون مدرسه مخالف حجاب بودند. به یاد دارم یک روز در ماه محرم که روسری مشکی بر سر داشتم من را دفتر مدرسه بردند و معاون مدرسه روسری را از روی سرم کشید و گفت «حیف تو نیست که با این همه زیبایی روسری سرت می‌کنی؟» من هم این اقدام آن‌ها مخالفت کردم و گفتم با دین من کاری نداشته باشید.

وی ادامه داد: به یاد دارم معلم ورزش مدرسه دخترانه ما یک مرد بود و به همین دلیل در فعالیت‌های ورزشی شرکت نمی‌کردم. حتی یک روز معلم ورزش به دلیل اعتقاداتم، صراحتا گفت که «میخواهی تو را تحویل ساواک دهم؟»

این فرهنگی بازنشسته اظهار کرد: در آن زمان کتاب‌های مختلف برای تغییر تفکر ما تدریس می‌کردند، اما اجازه نمی‌دادند که کتاب‌های اسلامی با خودمان به همراه داشته باشیم و درباره آن‌ها صحبت کنیم. هر کسی هم که مخالف شاه بود را فورا دست بسته می‌بردند. درواقع آزادی عقیده‌ای وجود نداشت.

تازه عروس بودم

وی گفت: نزدیک‌های انقلاب و در آبان ماه سال ۵۷ بود که تازه عروس شدم؛ با این وجود هر روز به راهپیمایی می‌رفتیم و این کار را وظیفه شرعی خودمان می‌دانستیم و نهایتا شاه رفت و انقلاب پیروز شد. به یاد دارم گروه‌های منافقین، توده، چریک‌ها و... از فرصت‌ها نهایت استفاده را می‌کردند و اسلحه‌ها را از پادگان جمع می‌کردند و در مسیر نادرست و ترور مردم و طرفداران انقلاب از آن‌ها استفاده می‌کردند.

خانم مظفر بیان کرد: نخستین شهید بجنورد، شهید حسن آبادی بود که در راهپیمایی‌ها شهید شد. شهدای ما برای انقلاب جان خود را فدا کردند و همین خون‌هایی که داده شد سبب شده تا راه انقلاب اسلامی همچنان ادامه دار باشد. باید به گونه‌ای حرکت کنیم که شرمنده خون آن‌ها نباشیم و برای نسل جدید نیز روشنگری کنیم تا فریب تبلیغات کشور‌های بیگانه و دشمنان ما را نخورند.

وی تاکید کرد: پس از انقلاب نیز گروهک‌های مختلف مخالف انقلاب فعالیت خودشان را گسترده کردند و در جذب دختر و پسر‌های جوان بسیار موفق عمل می‌کردند. به یاد دارم در همین بجنورد خودمان، حاجی یاهوییان با آن‌ها خیلی درگیر بود و تهدید می‌شد. در آن سال ها، بانک ملی شعبه قیام فعلی در بجنورد، شهربانی بود و می‌دیدم که گروهک‌های ضد انقلاب، برخی افراد را از آنجا به پایین پرت می‌کردند.

وی گفت: اکنون به جوانان توصیه می‌کنم دوست‌های خوب برای خودشان انتخاب کنند و از افرادی که سبب انحراف به مسیر‌های نادرست می‌شوند، دوری کنند.

کشف حجاب، هدیه رضاخان از فرهنگ بود!

صغری رشیدی، معلم و همسر شهید حمیدرضا ثروتی نیز دیگر بانوی انقلابی بود که به بیان خاطرات خود از سال‌های انقلاب پرداخت.

وی اظهار کرد: فعالیت‌های انقلابی خودم را از سال ۵۶ آغاز کردم. به یاد دارم که یک بار در مسجدی بودیم که شهید هاشمی نژاد در آن سخنرانی داشت. در یک لحظه ماموران ساواک وارد مسجد شدند تا همه افراد را دستگیر کنند که ما فرار کردیم. شهید هاشمی نژاد از آنجا به منزل شهید ثروتی برده شد، اما او را گرفتند و به مشهد بردند.

وی به کشف حجاب توسط رضا خان نیز اشاره کرد و افزود: کشف حجاب، موضوعی بود که رضاخان پس از رفتن به فرنگ خواست تا در ایران پیاده کند. می‌خواست زنان ایرانی را به زور با کت و دامن و کلاه پهلوی بیرون بفرستد. حتی مادر بزرگ‌ها را هم اجبار می‌کرد.

معلمان همراه ما بودند

رشیدی گفت: از این موضوع که بگذریم، به یاد دارم در راهپیمایی‌هایی که برگزار می‌شد، مردان دورتا دور خانم‌ها می‌ایستادند تا از ما محافظت کنند، اما ساواکی‌ها به دل جمعیت می‌زدند که سبب می‌شد متفرق شویم. حتی معلمان ما هم با ما همراهی می‌کردند، اما یادم هست که مدیر مدرسه ما ساواکی بود و همیشه برایمان دردسر درست می‌کرد.

وی ادامه داد: مسیر راهپیمایی ما میدان شهید و کارگر به سمت معصوم زاده بود. در همان مکان فعلی که مجتمع‌های اوج قرار دارند، شهید حسن آبادی و منصور حصاری را که دانش آموز بودند، شهید کردند. شاه که فرار کرد، شاهپور بختیار را برای سرکوب مردم مامور کرده بود که کشتار می‌کرد؛ اما بدنه ارتش با مردم و اسلام بود و با امام بیعت کرد.

این همسر شهید بیان کرد: در آن سال‌ها که امام در تبعید بود و خودم هم دبیرستانی بودم، در خانه‌ها جلسات مهدویت برگزار می‌شد و در آن‌ها شرکت داشتم. به یاد دارم که در منازل خانم‌ها عسگری و شرکا برای این جلسات حاضر می‌شدیم و در انتها، ضد شاه صحبت می‌کردیم. ساواکی‌ها هم، چون بو برده بودند، تهدید می‌کردند.

همکلاسی‌هایی که در دام منافقان افتادند

وی اظهار کرد: در آن سال، تنها ۲۱ نفر دانش آموز دختر در شهرستان بجنورد در رشته ریاضی درس می‌خواندند که یکی از آن‌ها خودم بودم. به یاد دارم بعد از انقلاب برخی از همان دوستانم در دام منافقان و افتاده بودند و در درگیری‌های مسلحانه کشته شدند.

رشیدی گفت: خانواده و محیط زندگی تاثیر بسیاری در راه و روش مردم دارد. کشوری که اکنون داریم و امنیت آن در این دنیای نا آرام را مدیون خون شهدا هستیم و باید مسیر آن‌ها را ادامه دهیم.

منبع: ایسنا

برچسب ها: منافقان ، انقلابی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.