سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

نوسروده‌های شاعران کشور در وصف امیرمومنان(ع)

همزمان با سالروز میلاد با سعادت امام علی (ع) و روز مرد شاعران کشورمان شعر‌هایی سروده اند.

همزمان با سالروز میلاد با سعادت امام علی (ع) و روز مرد شاعران کشورمان شعر‌هایی سروده اند که در گزارش زیر آورده شده است.

فاطمه ناظری شاعر کرمانشاهی 

دست تو را گذاشته در دست آسمان
تو از تبار نوری و او نیز کهکشان
روییده‌ای تو در دل فصلی بهارتر
هستی زعشق، عشق‌تر و بیقرار‌تر
دستت! پرنده‌ای که دو بالش بهارعشق
منظومه‌ای‌ست قلب شما بر مدار عشق
دستان تو کلید زمین است و آسمان
بوسیده‌اند دست شما را فرشتگان
هر قطره، چشمه می‌شود از اشتیاق تو
هردل، کبوتری که پناهش رواق تو
او خواسته که امیر همه مؤمنان شوی
مولاترین شوی و عزیز جهان شوی
جاری شود به روی لبانت سرود نور
برپای در قیامت چشم تو نفخ صور
طعم عسل شود برکات سلام تو
هر لحظه کائنات بگردد به نام تو
نامت! شود ترانه شاد مناره‌ها
با نام تو شود گره از بغض‌ها، رها
یادت! شکوفه‌ای به درخت دعا شود
نام تو ذکر سبز و بزرگ شفا شود
یاد تو شمع روشن محراب‌های پاک
عشقت بهشت گم شده در ذهن کور خاک
باران شود نگاه تو بر شوره زار‌ها
آرامش است ذکر تو بر بی قرار‌ها
مرهم شوی تو سینه یاس کبود را
برجا بیاوری تو رسوم سجود را
نان‌آور نگاه یتیم زمین شوی
تا بر سکوت کوفه دنیا طنین شوی
تا بیرق زمین بشود ذوالفقار تو
دنیا بگیرد آبرو، از اعتبار تو

مبین اردستانی 

ای بی‌کران که هرچه جهان مبتلای توست

هستی نفس-نفس نفسش در هوای توست

جاروکش حریم تو شهپرّ قدسیان

جبریل، خادمِ درِ مهمانسرای توست

در عرش و فرش و هرچه جهان‌های مختلف

هر کس که هست، بوسه‌دهِ خاک پای توست

خورشید ذرّه‌ای‌ست که همواره روز و شب

پرّان در آستانهٔ ایوان‌طلای توست

صبح از کرانه‌های سکوت تو جاری است

شب گوشِ جان سپرده به سوز صدای توست

جان ریزه‌خوارِ خوانِ مناجاتِ مرتضاست

دل خوشه‌چینِ ملتمسِ ربنای توست

تبعیدیانِ گمشده در تیهِ ظلمتیم

چشمان ما هنوز به دست دعای توست

دل را چه غم، غریبِ دو عالم اگر شود؟

در قبر و در قیامت اگر آشنای توست

پیوندِ غیر، سست‌تر از تار عنکبوت

رکن رکین و حصن حصین هم ولای توست

ردّ و قبولِ عامه نیرزد به ارزنی

هر آینه رضای خدا در رضای توست

 محمد خادم

هم دلبر و دلاور و دلدار مرتضی

هم سرور و سر آمد و سردار مرتضی

جان ِ گرو گذاشته در لیلة‌المبیت

دلواپسیِ امنیت ِ غار مرتضی

در سجده‌هاش گفته: انا عبدک الذّلیل

در جنگ‌هاش صفدر و قهّار مرتضی

هر جا که ایستاده چه سجاده و چه جنگ

دارد به بندگی تو اصرار مرتضی

انگار کار کرده ترازو ترازتر

وقتی گذشته از سرِ بازار مرتضی

هر جا گره به‌کار می‌افتاد، جبرییل

می‌گفت یا محمد، بگذار مرتضی...

دیوارِ دینِ حق و درِ شهرِ علم بود.

اما چه دید از در و دیوار مرتضی؟

در کربلا به هر طرفی می‌کنم نگاه

تکرار توست حیدر کرار، مرتضی

محسن ناصحی 

یکی خیریّه برپا کرد و با مردم دعا می‌خواند

یکی بر روی منبر از مضرّات ریا می‌خواند

دهان باز دکّان شاهد اخلاص حاجی بود

که نزد مشتری اذکار خود را پر صدا می‌خواند

به حکم اینکه اَلکاسب حبیبُ الله، در بازار

اذان را بر در دکّان به آواز رها می‌خواند

صف اوّل، صف مدّ والضّالین مؤمن‌هاست

به این علّت نماز ظهر را حاجی رسا می‌خواند

یتیم خانه‌ی همسایه، نا آرام می‌خوابید.

ولی شیخ محل با صوت غلوش هل أتی می‌خواند

در این هنگامه‌ها از ماورای غفلت تاریخ

علی در کوچه‌های کوفه از خوف و رجا می‌خواند

علی مشغول بازی با یتیمان بود، وقتی که

کسی، چون إبن ملجم در نمازش إهدنا می‌خواند

به گمنامی علی سر در تنور خانه‌ها می‌برد

و از شرمندگی‌هایش به گوش شعله‌ها می‌خواند

علی خیریّه‌اش را روی دوش خود بنا می‌کرد

کُمیلش را به زیر کوله‌باری از غذا می‌خواند

بپرس از پیرمرد کور ساکن کنج ویرانه

که بود؟ آن ناخدایی که برایش از خدا می‌خواند

تنالوا البرَّ حتی تُنفقوا ممّا تحبّون را

علی در همنشینی با فقیر بینوا می‌خواند

نماز زاهدان صرف ادای طا و ظا می‌شد

علی ذکر رکوعش را در احسان و عطا می‌خواند

اگر ایثار، چون انسان زبان می‌داشت، می‌دیدی

که در تعریف انفاق از علی ّ مرتضی می‌خواند

مگر جای قدم‌هایش بیاموزد به ما او را

که سلمان هم علی را از زبان ردّ پا می‌خواند

شب قدر از کنار کوچه‌ی تاریخ رد می‌شد

صدای فُزتُ می‌آمد، نفهمیدم، مرا می‌خواند

 سیدعبدالله حسینی 

یاعلی‌ای حقیقت عریان
نـام پـاکـت بـهانـه بــاران

اولین حرف عشق و عقل تویی
عین عـلم و عـدالت و عرفان

نقطه زیر بای بسم الله
با تـو آغـاز می‌شود قرآن

الف راست قامت الله
باهزاران ادلّه و برهان

تو چه کم داری از خداوندی
می‌دهی جسم مرده را گر جان

تو خدا نیستی، ولی ماندست
عقل در کار‌های تو حیران

تو خـدا نـیسـتـی، ولی پیداست
در جمالت تجلّـی جانان

تو خدا نیستی، ولی بـگذار
مشکل خلق را کنم آسان

هر چه هستی نمی‌توانت خواند
نه خدا نه فرشته نه انسان

قاب قوسین مانده تا واجب
هرچه خواهی فراتر از امکان

گفت فرزند صادقت جعفر
که برو صد درود از یزدان

نَـزِّلُـوانَـا عَنِ الـرُّبُــو بِـیّـــه
هرچه خواهی بگوی بعد از آن

با تو اتمام یافت نعمت‌ها
با تو تکمیل می‌شود ادیان

حق و باطل اگر تویی فاروق
عدل و قسط است اگر تویی فرقان

مثل پروردگار خویش رحیم
مثل پروردگار خود رحمان.

چون خداوند پاک و بی مانند
مثل او بی شروع و بی پایان

یا علی عادت تو بود کرم
از سجایای حضرتت احسان

دهر یک آن از تو غافل ماند
لـرزه افــتاد عـرش را ارکـان

وقفه افتاد در مسیر زمین
ناگهان باز ایستاد زمان

تا ابد دهر می‌خورد افسوس
تا ابد دهر میدهد تاوان

کی علی دگر ببار آرد
کی کند کار خویش را جبران

خطبه شقشقیه‌ات جانسوز
دل آتش گرفته‌ات بُرکان‌ای مدار ستارگان خورشید
دور چشمان توست سرگردان

آسمان از تو یافت اوج وعلو
آفتاب از تو میبرد فرمان

عرصه عالی عروجت عرش
جبرئیلت ملازم و دربان

تو هـمـان ملـتـقای بحـریـنـی
کز تو برخواست لوء لوء و مرجان

یک تن از عاشقان تو بوذر
یکی از دوستان تو سلمان

شاعر آسمان سبز غزل
آنکه می‌گفت با هزار زبان

هر کجا فیض تو رسید بهار
قطب محروم از تو یخبندان

خاک بالید با تو پنج بهار
پر ز عدل تو پنج تابستان

عشق در پیشگاه تو مجنون
عقل در مکتب تو ابجد خوان

پشت هرگز نکرده بر دشمن
بر نتابیده روی از میدان

زخم بر داشت پشتت‌ای مولا
بسکه بر دوش برده‌ای انبان

میروی سمت سرنوشت صبور
نوحه گر در مسیر تومرغان

گر به اضداد تُـعـرَفُ الاَشـیـاء
مـی شـناسـم ترا من از آنان

ساحت قدسی ات بری از شرک
هم ز کفر و فسوق و العصیان

دوستانت مقربین خدا
دور ا زشیعیان تو شـیـطـان

در شب قدر من خمار تو ام
کاش سـاغـر دهـیدم ازغـفـران

با شـمـامیـتـوان به عـرش رسـیـد
وبِکـم یُـسلَـک ِالی الّرِضوان

من زخم غدیر سر مستم
بسته ام عهد عشق با مستان

تو زعرش خدا عظیمتری
وه چه دنیا فروخـتـت ارزان

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۷:۴۸ ۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیوارِ دینِ حق و درِ شهرِ علم بود.
اما چه دید از در و دیوار مرتضی؟


شب قدر از کنار کوچه‌ی تاریخ رد می‌شد
صدای فُزتُ می‌آمد، نفهمیدم، مرا می‌خواند


یاعلی‌ ای حقیقت عریان
نـام پـاکـت بـهانـه بــاران