به واسطه ارادت شاعران شیعی به حضرت زهرا (س)، از همان دوران نخست شعر فارسی، نمونههایی از مدح این حضرت را در شعر میبینیم. مانند بیتهای مشهور دقیقی توسی شاعری که فردوسی، هزار بیت او را در شاهنامهاش آورد و استاد فردوسی محسوب میشود که در یکی از شعرهایش گفته است:
چنان، چون من بر او گریم، نگرید
اَبَر شُبَّیر، زهرا روز محشر
که در اینجا منظور از شبیر، امام حسین (ع) است.
حکومت دیلمیان از سلسلههایی بوده است که به مذهب شیعه گرایش داشته است و به شاعران شیعی توجه خاصی داشته است. یکی از شاعران این دوران غضایری رازی است که این شعر از او مشهور شده است:
مرا شفاعت این پنج تن بسنده بود
که روز حشر بدین پنج تن رهانم تن
بهین خلق و برادرْش و دختر و دو پسر
محمد و علی و فاطمه، حسین و حسن
اَیا کسی که شدی معتصم به آل رسول
زهی سعادت تو، لاتَخف و لاتحزن
فاطمیام، فاطمیام، فاطمی.
اما مهمترین نمونههای شعر فاطمی را در قرن ۵ هجری باید در دیوان شاعر ناصرخسرو قبادیانی جست و جو کرد. ناصرخسرو که نماینده رسمی فاطمیان مصر و شیعیان اسماعیلی مذهب بوده است، در شعرهایش توجه ویژهای به مدح حضرت زهرا کرده است تا از این طریق ابراز ارادتی هم به خلفای فاطمی کند. چنانکه خود میگفت:
فاطمیام، فاطمیام، فاطمی
تا تو بدری ز غمای ظاهری!
او ازجمله سروده است:
آوخ ز وضع این کره، وز کارش
وین دایرهی بلا و ز پرگارش...
بکشید سوی احمد مرسل رخت
بربست ز آن دیار کرم، بارش...
شمس وجود: احمد و خودْ زهرا
ماه ولایت است ز اطوارش
هم، مطلع جمال خداوندی
هم، مشرق طلیعه انوارش
این گوهر، از جناب رسول الله
پاک است و داور است خریدارش
کفوی نداشت حضرت صدیقه
گر مینبود حیدر کرارش
جنات عدن، خاک درِ زهرا
رضوان به هشت خلد بود عارش
رضوان به هشت خُلد نیارد سر
صدیقه گر به حشر بود یارش
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یار و مددگارش...
بعد از ناصرخسرو و در قرن ششم، نوبت به حکیم سنایی غزنوی میرسد که بارها در شعرهایش ارادت تام و تمام خود را به اهل بیت (ع) بهخصوص حضرت زهرا (س) نشان دهد. زبان سنایی در مدح خاندان اهل بیت و برتری دادن آنان بر دیگر صحابه تند و صریح است. بیتهایی از یکی از سرودههای مشهور سنایی چنین است:
سراسر جمله عالم پر ز شیر است.
ولی شیری چو حیدر با سخا کو؟
سراسر جمله عالم پُر زنانند
زنی، چون فاطمه، خیرالنسا کو؟
سراسر جمله عالم، پر شهید است
شهیدی، چون حسین کربلا کو؟
سراسر جمله عالم پر امامست
امامی چون علی موسی الرضا کو؟
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یک قرن بعد و در قرن هفتم باید از سعدی شاعر مشهور و بزرگ تاریخ زبان فارسی نام برد که در قصیده مشهورش، در اوج فصاحتی که تنها از او بر میآید میسراید:
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند
جبار در مناقب او گفته هل اتی
زورآزمای قلعهٔ خیبر که بند او
در یکدگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود
تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچهٔ مروت و سلطان معرفت
لشکر کش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
پیغمبر، آفتاب منیر است در جهان
وینان ستارگان بزرگند و مقتدا
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا
یارب به صدق سینهٔ پیران راستگوی
یارب به آب دیدهٔ مردان آشنا
دلهای خسته را به کرم مرهمی فرستای نام اعظمت در گنجینهٔ شفا
خاتون محشر گذر میکند
در میان شاعران قرن هشتم، باید به شعری از ابن یمین شاعر شیعی اشاره کنیم که به صورت خاص به حضرت فاطمه اشاره دارد. شعر ابن یمین اشاره به روایتی میکند که در آن، چون خاتون محشر، یعنی حضرت فاطمه از محشر گذر میکند، دستور میآید که همه زن و مرد چشم بربندند و یکی از پیامبر میپرسد که چرا باید زنان هم چشم ببندند:
شنیدم ز گفتار کار آگهان
بزرگان گیتی کهان و مهان
که پیغمبر پاک و الا نسب
محمد سر سروران عرب
چنین گفت روزی باصحاب خود
بخاصان درگاه و احباب خود
که، چون روز محشر در آید همی
خلایق سوی محشر آید همی
منادی بر آید به هفت آسمان
کهای اهل محشر کران تا کران
زن و مرد چشمان بهم بر نهید
دل از رنج گیتی بهم بر نهید
که خاتون محشر گذر میکند
ز آب مژه خاکتر میکند
یکی گفت کای پاک بی کین و خشم
زنان از که پوشند باری دو چشم
جوابش چنین داد دارای دین
که بر جان پاکش هزار آفرین
که فردا که، چون بگذرد فاطمه
ز غم حیب جان بر درد فاطمه
ندارد کسی طاقت دیدنش
ز بس گریه و سوز و نالیدنش
بیک دوش او بر یکی پیرهن
به زهر آب آلوده بهر حسن
ز خون حسینش بدوش دگر
فرو هشته آغشته دستار سر
بدینسان رود خسته تا پای عرش
بنالد به درگاه دارای عرش
بگوید که خون دو والاگهر
ازین ظالمان هم تو خواهی مگر
ستم کس ندیدست از این بیشتر
بده داد من، چون تویی دادگر
کند یاد سوگند یزدان چنان
به دوزخ کنم بندشان جاودان...
مادران را اسوه کامل بتول
در سالهای نزدیک به ما، شاعری که درباره حضرت زهرا (س) به طور مستقل شعری گفته است که در آن رگههایی از اندیشه هم وجود داشته باشد، اقبال لاهوری است. البته اقبال در خصوص مبارزات، شخصیت فرهنگی و سیاسی ایشان چیزی نگفته است، ولی به نقش و اهمیت مادری حضرت و تربیت فرزندانی، چون حسنین (ع) اشاره کرده است.
مریم از یک نسبتِ عیسی عزیز
از سه نسبت، حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمة للعالمین
آن امام اوّلین و آخرین
آنکه جان در پیکر گیتی دمید
روزگار تازه آیین آفرید
بانوی آن تاجدار هَل اتی
مرتضی مشکل گشا شیر خدا
پادشاه و کلبه یی ایوان او
یک حُسام و یک زره سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکی شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خَیرُ الامم
تا نشیند آتش پیکار و کین
پشت پا زد بر سر تاج و نگین
و آن دگر مولای ابرار جهان
قوّت بازوی احرار جهان
در نوای زندگی سوز از حسین
اهل حق حرّیت آموز از حسین
سیرت فرزندها از امّهات
جوهر صدق و صفا از امّهات
مزرع تسلیم را حاصل بتول
مادران را اسوه کامل بتول
بهر محتاجی دلش آن گونه سوخت
با یهودی چادر خود را فروخت
نوری و هم آتشی فرمانبرش
گم رضایش در رضای شوهرش
آن ادب پروردهی صبر و رضا
آسیا گردان و لب قرآن سُرا
گریههای او ز بالین بی نیاز
گوهر افشاندی به دامان نماز
اشک او برچید جبریل از زمین
همچون شبنم ریخت بر عرش برین...
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را.
اما اگر بخواهیم به دو شعر از مشهورترین شعرهای فاطمی روزگار ما اشاره کنیم باید به دو سروده از قادر طهماسبی (فرید) و احمد عزیزی اشاره کنیم.
فرید در شعر خود سعی کرده است فضای صحنه دفن شبانه و غریبانه حضرت زهرا (س) را به تصویر بکشد و به این سؤال پاسخ دهد که چرا مولا (ع) همسرش را در تاریکی شب و بدون حضور انبوه جمعیت به خاک سپرده است و با تعبیرهای شاعرانه درباره این موضوع تصویرسازی کرده مثلاً با تعبیری شاعرانه میگوید حضرت زهرا (س) ناموس دردهای حضرت علی بود و ایشان از شدت غیرت نخواست این دردها آشکار شود:
آن شب که دفن کرد علی بی صدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
در گوش چاه، گوهر نجوا نمیشکستای آشیانِ درد، علی داشت تا تو راای مادرِ پدر، غمش از دست برده بود
همراه خود نداشت اگر مصطفی (ص) تو را
زین درد سوختیم کهای زُهره منیر
کتمان کند به خلوت شب، مرتضی تو را
ناموسِ دردهای علی بودی و چو اشک
پیدا نخواست غیرتِ شیر خدا تو را
دفن شبانه تو که با خواهش تو بود
فریاد روشنی است ز چندین جفا تو را
تا کفرِ غاصبان خلافت عَلَم شود
راهی نبود بهتر از این، مرحبا تو را!
یک عمر در گلوی تو بغض، استخوان شکست
در سایه داشت گرچه علی، چون هما تو را
دزدید نالههای تو را اشکِ سرخروی
از بس که سرمه ریخت به شیون، حیا تو را...
دادند در بهای فدک آخرای دریغ
گلخانهای به گستره کربلا تو را
گلخانه مزار تو را عاشقی نیافتای جان عاشقان حسینی فدا تو را
پهلو شکستهای و علی با فرشتگان
با گریه میبرند به دارالشفا تو را
دارالشفای درد جهان، خانه علی است
زین خانه میبرند ندانم کجا تو را؟!
غافل مشو «فرید» از این مژده زلال
کاین حال هدیهای است ز خیرالنسا تو را
یاسها یادآور پروانهاند
شعر معروفی که احمد عزیزی برای حضرت زهرا سروده است و در ذهن و زبان مردم جای گرفته، بر محور یک تصویر مرکزی ساخته شده است. این تصویر، کبودی بازو و پهلوی حضرت زهرا را که در اثر ضربه ایجاد شده است، به گل یاس تشبیه میکند. شاعر سعی میکند، از دیگر ویژگیهای گل یاس مثلاً دوران کوتاه شکفتگی یا عطر خوش هم استفاده کند و از این ظرفیتها برای تطبیق بیشتر یاس بر حضرت، که هم عمر کمیداشته اند و هم عطر وجود ایشان به سبب اهل بیت در همه تاریخ پراکنده است، استفاده کند.
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانه اند
یاسها پیغمبران خانه اند
یاس ما را رو به پاکی میبرد
رو به عشقی اشتراکی میبرد
یاس در هر جا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما که میخندید؟ یاس
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح، پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاک نیّـت است
یاس استنشاق معصومیّـت است
یاس را آیینهها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند
یاس بوی حوض کوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
میچکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک میریزد علی مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس کبود
گریه آری گریه، چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ نسترن
از دیگر شاعرانی که در روزگار ما شعرهای فاطمی ماندگار سروده اند میتوان به محمد حسین شهریار، طاهره صفارزاده، سیدعلی موسوی گرمارودی، سیدحسن حسینی، علیرضا قزوه، غلامرضا شکوهی، علی انسانی، محمدجواد غفورزاده، مرتضی امیری اسفندقه، سید حمیدرضا برقعی و... اشاره کرد.
منبع: آخرین خبر