حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی، درمورد لحظات آخر عمر حضرت زهرا(س) بیان کرد: روز آخر عمر حضرت زهرا (س) بود که اسماء، کنیز ایشان گفتند: دیدم حضرت زهرا (س) بلند شدند و منزل را جارو کردند ؛ خانمی که در این چند روز در بستر بودند؛ به طوری که دست به دیوار، از جای خود بلند میشدند و نمیتوانستند تکان بخورند، برای استحمام فرزندانشان، آب را گرم کردند و سَرِ امام حسن (ع) و امام حسین (ع) شستند و آن زمان هم، حضرت زینب (س) چهار - پنج ساله بودند و به دلیل این که دست حضرت زهرا (س) برای شانه کردن موهای حضرت زینب (س) بالا نمیآمد، حضرت زینب(س)، سرشان را پایین میآوردند تا مادر بزرگوارشان، سر مبارکشان را شانه کنند.
این سخنران مذهبی تصریح کرد: اسماء،کنیز حضرت زهرا(س) گفت: من خیلی خوشحال شدم که حضرت زهرا (س) بلند شدند و به انجام کارهایشان پرداختند و احساس کردم که بهتر شدند. به همین دلیل، گفتم: خانم بهتر شدید و در حال خوب شدن هستید و حضرت زهرا (س) فرمودند: اسماء، روز آخر عمرم است و خواستم خودم کارهای بچه هایم را انجام دهم.
حجت الاسلام عالی گفت: امام صادق (ع) فرمودند که مادرمان، حضرت زهرا(س) پس از نماز مغرب و قبل از عشاء به شهادت رسیدند و کنیز ایشان ادامه داد: خانه خلوت بود و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) به همراه امیر مومنان (ع) برای نماز به مسجد رفته بودند و حضرت زهرا (س)، زینبین را به یکی از فامیلها سپرده بودند که هنگام مرگ ایشان حضور نداشته باشند و آن لحظه را نبینند و به همین دلیل، خانه خلوت بود و بعد از نماز مغرب، حضرت زهرا (س) رو به من کردند و فرمودند: از اتاق بیرون برو و بعد از چند دقیقه، من را صدا کن. اگر پاسخ تو را ندادم، امیر مومنان (ع) را صدا کن.
این سخنران مذهبی ادامه داد: اسماء گفت: از اتاق بیرون رفتم و در لحظات پایان عمر حضرت زهرا (س)، دل تو دلم نبود و وقتی داخل اتاق رفتم، حضرت زهرا (س) روی صورت مبارکشان پارچه کشیده بودند و خانم را صدا زدم و گفتم که دختر رسول خدا (ص)، دختر بهترین خلقها و به سر و صورتم کوبیدم و گریه کردم و پس از چند لحظه، صدای امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را شنیدم و سریع بیرون رفتم که این صحنه را نبینند و وقتی از اتاق بیرون رفتم سراغ مادر بزرگوارشان را گرفتند و هیچ چیز نگفتم و امام حسن (ع) فرمودند که مادرمان، این موقع نمیخوابیدند و سپس، داخل اتاق آمدند و حضرت زهرا (س) را صدا زدند و امام حسن (ع) روی سینه حضرت زهرا (س) افتادند و امام حسین (ع) نیز، خودشان را روی پای حضرت زهرا (س) انداختند و شروع به بوسیدن پای مادر بزرگوارشان کردند و فرمودند: مادر با من صحبت کن، من حسین ت هستم.
حجت الاسلام عالی افزود: اسماء گفت که به آنها گفتم بروید و امیر مومنان (ع)، پدر بزرگوارتان را صدا کنید و آن ها هم به سمت مسجد رفتند و وقتی به دم مسجد رسیدند فریاد زدند: مادرمان از دنیا رفتند و امیر مومنان (ع) با صورت افتادند. این در حالی است که حضرت (ع)، حتی در رحلت پیامبر اکرم (ص) هم از هوش نرفته بودند. اما با توجه به این که پس از رحلت حضرت محمد(ص)، حضرت زهرا(س)، ستون حضرت امیر (ع) زنده بودند و تکیه گاه ایشان بودند، چنین اتفاقی نیفتاد. اما وقتی که تکیه گاهشان رفتند حضرت امیر (ع) هم افتادند.
به گفته این سخنران مذهبی، حضرت علی (ع) با دفن حضرت زهرا (س) شکستند و پیر شدند؛ به طوری که راوی گفت: وقتی بعد از شهادت حضرت زهرا (س)، حضرت علی (ع) را میدیدم، یک موی سیاه روی سر و صورت ایشان نبود.
پدرو مادرم به فدایت شما.
هوای منو داشته باش
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
از زهد تقدس زده صد طعنه به سامان
داریم جمیعا هوس حوری و غلمان
نه گبر نه ترسا، نه یهود و نه مسلمان
نه رومی رومیم و نه هم زنگی زنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
(سید اشرف الدین گیلانی)