یک سال قبل درگوشهای از این کشور آزاد مردی مانند همیشه در میدان عقیده اش ایستاد وبرای امنیت واقتدار وطنش قربانی شد که حالا درقطعه شماره یک، ردیف ۱۴ ودر همسایگی شهید مدافع حرم شهید لنگری زاده درست کمی بالاتر از رفیق قدیمی اش شهید فضلعلی در گلزار شهدای کرمان آرمیده است.
این شهید بزرگوار سردار شهیدسید حمیدرضا هاشمی (با نام مستعارسیدعلی موسوی) که در ایام اغتشاشات سال قبل درحین برخورد با گروهکهای تجزیه طلب درشهر زاهدان مورد اصابت گلوله تک تیرانداز واقع شده وبه آرزوی دیرینه اش که شهادت بود رسید، است.
۸سال از من بزرگتر بود، تنها برادرهمدیگر بودیم البته دو خواهر هم داریم، سیدمحمدرضا هاشمی این مطلب را میگوید.
با سختی شماره تلفن برادر شهید را پیدا میکنم، فوق دیپلم است وشغل آزاد دارد واعتقاد دارد هنوز برای شناخت اقداماتی که شهید هاشمی در دوران خدمتش کرده است، زود است؛ غصه دارد که چرا برادرش را آنگونه که باید نشناخته است.
هاشمی میگوید: ۱۴ یا ۱۵ سالم بود که حمیدرضا برای پیوستن به سپاه ازما جدا شد، اول اصفهان وبعد تهران وسپس راهی زاهدان شد در همین حین ازدواج کرد وارتباط ما به سبب شغل برادرم کمتر بود.
میپرسم اگر بخواهید برادر بزرگترتان را با یک ویژگی بارز معرفی کنید؛ بگویید آن ویژگی چیست؟ میگوید داداش آدمی بود که خیلی روی حرف خودش میایستاد وتا آخر در راه عقیده ومنشی که در هر کاری داشت ایستادگی میکرد وبه نظر من همین اخلاق باعث پیشرفتش در کار شده بود؛ یادم هست همکارانش درباره ایجاد ساختمان مجزا برای کارشان با وی سراین مساله که در مکان مورد نظر وی کار شدنی نیست بحث کرده بودند، ولی ایشان گفته بود کار نشد ندارد وساختمان سه طبقهای را درنهایت برای کارشان درهمان جا ایجاد کرده بودند.
درباره شغلش میپرسم میگوید کار آزاد میکنم میگویم خوب به هر کسی بگویید تعجب میکند برادر سردار هاشمی باشی وشغل سادهای داشته باشید جواب میدهد: اخوی بنده اخلاق حسنه بسیارخوبی که داشت اهل پارتی بازی و سفارش گرفتن برای دیگران نبود و این دیگران شامل حال برادر وپدر وخواهر نیز میشد، حتی گاهی درکاری که حق من بود که انجام شود دخالت نمیکرد ومی گفت مبادا به سبب حضور من بخواهند این کار را برایت انجام دهند.
از او میپرسم میدانستید برادرتان در چه بخشی کار میکند و چه اقداماتی انجام میداد پاسخش عجیب است، سید محمد رضا هاشمی میگوید: هیچ گاه کارت شناسایی برادرم را ندیدم و هیچ گاه در خصوص کارش کوچکترین اطلاعی نداشتیم اینکه ایشان پاسدار وعضو سپاه پاسداران بود برایمان روشن بود در همین حد، وبعد از شهادتش پدرم مطلع شد که فرزندش درجه سرداری دارد و این درجه دوماه قبل از شهادتش آمده بود.
ازشهادت برادر بزرگترش میپرسم واینکه چگونه از واقعه شهادت با خبر شدند، وی اظهار داشت: با دو تا از دوستان برادرم ارتباط دارم آن شب که حادثه تیراندازی توسط این گروهک در زاهدان رخ داده بود ساعت ۳ بامداد همسرشان با من تماس گرفتند وگفتند برادرتان تیرخورده به دستش و در بیمارستان است، با دوستش ارتباط گرفتم گفت پایش تیرخورده و اینجا من مشکوک شدم، به همراه پدرو یکی از خواهرانم راهی زاهدان شدیم و حدود ساعتهای ۶ صبح بود که مطلع شدم برادرم شهید شده است، اما پدرم تا زاهدان متوجه این مساله نشد.
میگوید:برادرم وابستگی خاصی به مادرم داشت فرزند ارشد خانواده بود وبعد مرگ مادرم ارتباط خوبی با پدر داشت و مرتبا از حال خودش وی را با خبر میگذاشت، شاید تماسهای ما را به سبب مشغله زیاد پاسخ نمیداد، اما برای بابا احترام دیگری قائل بود ونمی گذاشت زیاد بی خبر بماند، در نتیجه ما اغلب احوال داداش را از پدرم میگرفتیم.
درهمه امورات مهم که نیاز به مشورت داشت پای مشورت مان حمیدرضا بود وایشان نیز در اغلب مسائل وموارد با پدرم ارتباط میگرفت و احترام خاصی برای بابا قائل بود.
پدرم معلم بود و درکنار آن کشاورزی هم میکرد و شکر خدا بنیه قوی دارد، اما بعد شهادت برادرم احساس میکنم بهم ریخته است وروزی که مشهد رفته بودیم تعجب کردم که بابا از من خواست حواسم به او باشد، غم از دست دادن فرزند بزرگتر پدرم را ضعیف کرده است.
هر هفته به گلزار شهدا میرود ومی گوید خیلیها میآیند و از من خاطرات یا نکاتی از زندگی برادر شهیدم میخواهند، جوانهای باصفایی درگلزار شهدا رفت وآمد میکنند و من تازگی بیشتر احترامی که مردم به شهدا میگذارند را درک میکنم.
با یکی دوستان شهید تماس میگیرم تا بتوانم دوستان صمیمیتر شهید را پیدا کنم، آقای پورجواران از دوستان وهمکار شهید در سپاه را به من معرفی میکنند.
زیاد اهل مصاحبه نیست ومی گوید: من چیز خاصی درباره شهید نمیتوانم بگویم فقط این را میگویم وی هیچ گاه اخمو وعبوس نبود حتی در بدترین شرایط کاری چهره اش بشاش وخندان بود، اما این باعث نمیشد در کارش که ویژگی اصل آن جدیت بود خللی ایجاد شود در هنگام کار، اما جدیتی عجیب داشت.
پورجواران به نکته مهمی اشاره میکند: اگر میخواهید این شهید بزرگ را خوب بشناسید خاطرات واقدامات مهم ایشان را درزاهدان دنبال کنید قطعا یک کتاب حجیم و بسیارخوب از خاطراتی که افراد مختلف در زاهدان با وی دارند، تهیه میشود.
شماره یکی دوستان شهید بنام اقای ندافیان را به من میدهد واز ادامه صحبت عذرخواهی میکند؛ کمی بعد باهماهنگی که آقای پورجواران کرده است، با آقای ندافیان تماس میگیرم.
مخاطب من صدای قوی، اما همراه با لهجه کرمانی دارد: از سال ۸۲ با این شهید آشنا شدم، یادم هست آن زمان من لشکر بودم وایشان قرار بود آموزش جی پی اس به من بدهد بعدها در قرارگاه سپاه با هم همکار شدیم.
میگوید نمیخواهم کلیشهای درباره وی صحبت کنم، اما به جرات میگویم فرمانده شجاع ونترسی بود و این شجاعتی که من میگویم نوعی دل قرصی و قوت قلبی همراه با تدبیر بود و نمیشود گفت شجاع وبی کله بود بلکه بسیار حساب شده شجاعتش را بکار میبرد.
ندافیان ادامه میدهد: همان سال ۸۳ که با شهید هاشمی همکار شدیم وی فرمانده یک پایگاه بسیج در کرمان بود و گروهی از جوانان بسیجی و شجاع را دور خود جمع کرده بود وهرجا مشکلی بود که نیاز به ورود و کمک ایشان بود کار میکرد، یکی از جاههایی که حضور جدی داشت در مقابل فتنه ۸۸ بود.
رشته تخصصی این شهید کامپیوتر بود وبه همین سبب خیلی از همکاران و دوستان میخواستند سیستمی بخرند یا مشکل نرم افزاری داشتند یا خلاصه مشورت نیاز داشتند دست به دامان شهید میشدند و ایشان با روی باز اغلب حتی وقت میگذاشت وباهم برای خرید تجهیزات میرفتند و در این راهنمایی دیگران صبر وحوصله خوبی داشت.
میگوید ما از سال ۸۳ تا ۸۷ یا ۸۸ باهم بودیم مدتی بعد ایشان با توصیه شهید طباطبایی جذب نیروی زمینی در تهران شد واز همان تهران برای خدمت به زاهدان رفت.
میگویم بیشتر درباره خدمت ایشان در شهر زاهدان واستان سیستان وبلوچستان بگویید، آهی میکشد وادامه میدهد: اهل نشستن پشت میز نبود فرماندهای بود که همیشه در میدان کار آماده بود، هر مسالهای که در منطقه ایجاد میشد سریعا درصحنه حاضر میشد و کار را خودش آغاز میکرد و به نیروهایش دستور نمیداد که بروید وفلان کار را بکنید بلکه خودش جلوتر از نیروها در صحنه حاضر بود.
میگوید شهید عزیز در ۵-۶ سال گذشته در زاهدان نقش جدی در پاکسازی استان از عوامل گروهکهای تجزیه طلب بود و تا دستگیری اعضای این گروهکها حضور داشته و کار را تا انتها پیش میبرد.
ندافیان اظهار کرد: همیشه نفراولی بود که در صحنههای مختلف حضور داشت شجاعت خاصی داشت برخلاف کسانی که میگویند بدون ترمز، ولی ایشان ترمز خوبی روی کارهایش داشت و شجاعتش مثال زدنی بود.
او ادامه میدهد: شهید درهمه جاهها یک سری عوامل خاصی داشت که فقط و فقط با خودش ارتباط داشتند وهیچ یک از نیروهای تحت امرشان که شاید حدود ۳۰۰ نفر باشند این عوامل را نمیشناختند.
تیمی متشکل از بسیج و سپاه داشت که در اغلب درگیریها در ۴ تا ۵ ماه آخر ایام اغتشاش با این تیم ارتباط داشت، چند تن از نیروهایش نیز درهمین مدت شهید شده بودند روز حادثه نیز درمحدوده نزدیک مسجد مکی زاهدان حضور داشت و بعد از اتفاقاتی که رخ داد تک تیراندازی که در محدوده همین مسجد روی یکی ساختمانهای مشرف به خیابان حضور داشت از بالا وی را هدف قرار داده بود که تیز ازبالای شانه وی به قلب اصابت کرد.
قطعا هدف قراردادن ایشان درچندین مرحله برنامه ریزی شده بود و شواهد نشان میدهد این مساله را، اما هر بار به گونهای این مساله خنثی میشد و برنامه ریزی دشمن بهم میخورد تا در نهایت روزموعود وی به آرزویش رسید.
از او درخصوص میزان علاقه شهید به حاج قاسم میپرسم میگوید: واقعا اغلب بچهها مجذوب حاج قاسم بودند، اما شهید هاشمی کار بزرگی که کرده بود خصوصیات اخلاقی شبیه آنچه حاج قاسم داشت را در خود پرورش داده بود، اخلاص عجیب و تدبیر و شجاعت خاصی که حاج قاسم داشت را من در شهید هاشمی میدیدم و قطعا سپاه سلمان نیرویی به رشادت وخلوص وی پیدا نخواهد کرد.
از او میپرسم چرا شهید هاشمی خدمت در زاهدان را انتخاب کرد میگوید: اتفاقا زیاد با وی صحبت میشد و پیشنهادهایی برای کار در بخشهای دیگر سپاه درتهران ودیگر مراکز به وی میشد و یک هفته قبل از شهادت وی نیز صحبتهایی در تهران شده بود تا ایشان را جذب کنند وبقیه خدمتش را در ردههای سپاه در تهران باشد، اما خودش میگفت درست است کار در نیروی زمینی سپاه یا دیگر بخشها در تهران خدمت بزرگی برای همه مردم ایران است، اما زاهدان جای کار زیادی دارد و ترجیح میداد زاهدان بماند و چنین شد.
از وی درباره نقش شهید در ایجاد وحدت بین شیعه وسنی در استان سیستان وبلوچستان میپرسم میگوید: افسوس کسی مانند شهید هاشمی که ارتباط بسیار خوبی برقرار کرده وبا اغلب سرطایفههای اهل تسنن صحبت میکردو آنها را آرام میکرد دیگر در میان ما نیست، گاهی نیاز بود وقت میگذاشت وپای درد دل هایشان مینشست؛ بعضی اوقات حتی کار به جایی میرسید که با برخی افراد در همین طایفهها با تندی صحبت میکرد، اما در نهایت حاصل کار این بود که همه سرطایفهها احترام عجیبی برای شهید هاشمی قائل بودند و به گفته هایش احترام میگذاشتند، گاهی ساعتها و روزها وقت میگذاشت و یکی از اعضای طایفهای از اهل تسنن را توجیه میکرد و به سبب حرف شنوی آنان از مولوی یا رئیس طایفه، وحدت خوبی در استان برقرار بود.
میگویم چرا پس اقدامات شهید در ایجاد وحدت بین اهل تسنن و شیعه جایی مطرح نشد یا گفته نمیشود، میگوید: معمولا کسانی که اهل کار کردن هستند خودشان را مطرح نمیکنند خیلی از دوستانی که زاهدان هستند هنوز ابعاد اقدامات و تلاشهای وی را نشناخته اند و این به سبب همین روحیه اخلاصی است که این شهید بزرگوار داشت.
میگوید سردار مارانی و پاکپورمی دانند چه نیروی خوبی را از دست داده اند و در گفته هایشان بعضا مطرح کرده اند.
میپرسم پس همیشه ایشان عمدتا جدی واخم بود؟ میگوید بخاطر شغلش میگویید؟ وبعد جواب میدهد اصلا اینگونه نبود چهره بشاش و شادی داشت وقتی با نیروهایش صحبت میکرد احساس نمیکردید فرمانده است، حتی با باغبان مجموعه رفاقت خاصی داشت و با او بگو وبخند داشت؛ احوال نیروهایش را مرتب میپرسید و کم وکسری هایشان را تا حد توان جبران میکرد، الان نیروهای تحت امر این شهید از اینکه چه فرمانده بزرگی را از دست داده اند میسوزند.
میگویم از کارهای خاص شهید تا جایی که معذوریت ندارید بگویید، اظهار میکند: فقط این را بدانید که شهید هاشمی برای انجام امور در کنار شجاعتش درایت عجیبی داشت، یادم هست با یک شروری در بیابان قرار گذاشته بود تا ببیند خواسته هایش چیست و اهل صحبت بود حتی با کسانی که اهل شرارت و قلدری بودند؛ کار اطلاعاتی کار سخت وپیچیدهای است و نمیتوان مثلا در قالب یک سریال یا فیلم آن را آورد، آنچه در سریال یا فیلمهایی که تاکنون دیده اید شمه بسیارناچیزی از حجم کار عملیاتی- اطلاعاتی است، در کارهای اطلاعاتی ممکن است مدتها یک فرد را زیر نظر داشته باشید یا حرکت یک فرد یا گروهکی را از مدتها قبل از افغانستان وپاکستان دنبال کنید تا زمانی که وارد کشور میشود تحت رصد است وتا مرحله مهاریا برخورد با وی کار رها نمیشود؛ خواب و خوراک از نیروی اطلاعاتی گرفته میشود واغلب فشار شدیدی وارد میشود تا شما به نتیجه خوبی در عملیات برسید.
میپرسم فکر میکنید علت مشکلاتی که در زاهدان موجود است چیست؟ میگوید یادم هست شهید هاشمی نژاد بارها وبارها با مولوی عیدالحمید نیز صحبت میکرد وتا زمانی که ایشان زنده بود هیچ حرف نابجایی از مولوی نشنیده بودیم، اما اکنون هرجمعه بعد از نمازجمعه عدهای مسلحانه بین مردم حضور پیدا میکنند و به تحریک احساسات مردم میپردازند.
حرف آخر از زبان ایشان بسیار جالب است، میپرسم دلیل موفقیت شهید هاشمی چیست؟ میگوید در کنار مسائلی که گفتم ایشان همراه وهمسر بسیارخوبی داشتند که تمام سختیهای زندگی با فردی، چون ایشان را تحمل میکرد؛ گاهی چندین شب تنها بودن، شهر به شهر جابجا شدن وهمراهی کردن با شهید کار بزرگی است که همسرایشان بسیارخوب آن را انجام داد.
همرزم و همکار بعدی شهید هاشمی که موفق میشوم تلفنی با وی صحبت کنم آقای امیرشکاری است، در حین صحبت میگوید من اکنون زاهدان و درمحل شهادت سردار هاشمی هستم.
صدای قوی ومحکمی دارد با خودم فکر میکنم لازمه برخی مشاغل جدیتی این چنین است.
میپرسم پیام شهادت سردار هاشمی برای ما چیست پاسخ میدهد: پیام شهادت ایشان این است که اغتشاشگران به دنبال اعتراض به وضع موجود نیستند و اهل مطالبه حق نبوده ونخواهند بود بلکه به دنبال تجزیه ایران هستند اینکه درگیری قومیتی ایجاد شده و سپس به ناامنی منجر شود.
آقای امیرشکاری جز کسانی است که در زمان شهادت نیز با شهید هاشمی بوده است، ادامه میدهد: سردار هاشمی که منادی وحدت و امنیت بود عمرش را برای این مسائل گذاشت و درنهایت برای امنیت کشور قربانی شد، اما حرف اغتشاشگران در نهایت تکه تکه کردن کشور و سهم خواهی تندروها در قوم کرد و بلوچ و دیگر تندروها و سپس تجزیه ایران است.
میپرسم بین این اغتشاشگران ویا ناراضیان وضع موجود برخی جوانان کم سن وسال بودند به نظرتان چه باید کرد؟ ادامه میدهد: آقا سید (شهید هاشمی) همیشه در همه مراحل کارش هنر بزرگی بنام تفکیک این آدمها از همدیگر را داشت، در هرجریانی یک سری افراد تماشاچی و جوگیر داریم، یک سری آتش بیار معرکه، و دشمن اصلی که هزینه میکند و افراد مسلح وآموزش دیده را بین این افراد جوگیر میفرستند، شناخت سرچشمهها در هرفتنهای از هنرهای شهید هاشمی بود.
میگویم در واقعه سال قبل که با مرگ مهسا امینی شروع شد نظر ایشان درباره کلیت قضیه چی بود؟ میگوید مهسا امینی اسم رمز بود، این افراد تجزیه طلب از یک سال ونیم تا دو سال قبل برنامه ریزیهای زیادی کرده بودند از همان زمانی که رهبر معظم انقلاب مساله جهاد تبیین را مطرح کردند ومانند دیگر فرمایشات ایشان جامعه ومسئولین حرفهای ایشان را پشت گوش انداختند در نتیجه جوانی که ذهنش درگیر فضای مجازی است و متاثر از این فضا؛ جوگیرانه وارد مسائلی میشود که انتهایش تجزیه و سهم خواهی گروهکهای ضد ایرانی است.
ادامه میدهد: با برخی از این جوانان ودستگیرشدگان صحبت که میکنیم وبا ادله و مدارک مستند میگوییم انتهای این مسیری که رفته اید تجزیه کشوراست جا میخورند و برایشان باور کردنی نیست.
میپرسم خوب نظر شهید هاشمی وشما به عنوان کسی که با وی در یک سنگر بودید چیست چه برخوردی باید با این جوانان جوگیر بشود؟ پاسخش جالب است؛ باید ذهن جوان را از مسائل حاشیه ای، به مسائل واقعی برگرداند اگر جوان متوجه دروغهایی که این گونه اغتشاشگران وفتنه گران میگویند بشود، میتوان روی برگشت وی امیدوار بود اینجاست که مساله جهاد تبیین ضرورت و واجب بودنش مشخص میشود.
میگویم به نظرتان تا زمانی ذهن این جوانان روشن شود چقدر باید بسیجی و مامور انتظامی و نظامی دیگر شهید بدهیم؟ ناراحت میشود و پاسخ میدهد: جایی که باید پول ووقت هزینه میکردیم انجام نشد در نتیجه امروز با خون بچههایی امثال شهید هاشمی این هزینه را میپردازیم!
ازآقای امیرشکاری سوال میکنم هزینه از دست دادن افرادی، چون شهید هاشمی چیست؟ میگوید امنیت و اقتدار کشور نتیجه خون امثال شهید هاشمی است و یکی از مجاهدین اصلی دراین میان خانواده شهدا هستند که پای این نظام و امنیت ایستاده اند.
آخرین سوالم را میپرسم، چرا امثال شهید هاشمی زیاد شناخته نمیشوند؟ پاسخش جالب و البته مبهم است؛ باید فضای ابری تمام شود وآفتاب بیرون آید شاید بیشتر شهید هاشمی را بشناسیم.
سردار حسنی سعدی مدیر گلزار شهدا کرمان آخرین نفری است که با وی گفتگو می کنم:
می گوید از زمانی که شهید هاشمی در گلزار دفن شده است جوانان هم بیشتر می آیند، سوال می کنند درباره شهید و اطلاعاتی از وی می خواهند ، ما به زودی کتابی از خاطرات وزندگی نامه شهید را با کمک بانیان فرهنگی استان تدوین وچاپ خواهیم کرد.
سردار حسنی نیز قبل از بازنشستگی اش در قرارگاه قدس با شهید هاشمی همکار بوده است می گوید: سید عزیزی بود حیف از ما جدا شد و راهی تهران وسپس زاهدان شد.
شهید هاشمی حالا بعد از سالها مجاهدت و تلاش برای امنیت واقتددار کشور ظاهرا درجوار شهید مدافع حرم شهید لنگری زاده آرام گرفته است، اما در واقع خون این شهید و امثال حاج قاسم هرگزآرام نمیگیرد و دستاوردهای خون این شهدا قطعا بیشتر است، باید دل قوی داشت و صبور بود.
نوحهای ازآهنگران در ذهنم تکرار میشود "کنون صبر باید براین داغها که پر گل شود کوچهها باغها"
گزارش از : مرضیه السادات حسینی راد