سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایت کلاهِ پهلوی؛

از شعار تا کشتار/ وقتی «نرگس» را در خانه‌اش با گلوله کشتند!

بازماندگان پهلوی در حالی تلاش دارند با شعار آزادی زن کلاه بر سر مردم ایران بگذارند که هنوز کشتار زنان ایرانی به دستشان فراموش نشده است.

اگر الآن زنده بود، ۹۳ سالگی را هم رد کرده بود. مادرش، «سلطان» بانو، اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۰۸ چشمانش را به روی دنیای خاکی باز کرد و دخترکی دوست‌داشتنی را در آخرین روز دومین ماه بهاری سال به پدرش، باقر خان، هدیه داد.

آن موقع، رسم بود که وقتی فرزندی به دنیا می‌آمد، برای انتخاب اسمش، سراغ بزرگان خانواده می‌رفتند و از آنها نظر می‌خواستند.

پس از مشورت‌هایی که انجام دادند، در نهایت نامش را «نرگس» گذاشتند. نرگس همان گل زیبایی است که از اوایل آذر گل می‌دهد و تا وسط‌های اردیبهشت گل‌هایش همچنان زنده‌اند؛ دقیقاً مثل زمان تولد دخترک خانواده ما!

گرچه گل نرگس را نماد تولد دوباره و آغازی نو در زندگی طبیعی می‌دانند؛ اما به گفته نزدیکانش، دلیل اینکه اسم «نرگس» را رویش گذاشتند، این نبود. بیشتر خواستند نام مبارک مادر امام زمان (عج) را زنده نگه دارند.


بیشتربخوانید


شهرستان شاهرود آن موقع پهنه‌ای وسیع‌تر از استان سمنان را در برمی‌گرفت و هنوز شهرستانی به نام میامی، از آن جدا نشده بود. نرگس در شاهرود متولد شده بود؛ فرزند دیار قله‌های برافراشته؛ فرزند «شاهوار»!

تنها تصویر به جای مانده از شهید «نرگس قصابان»

از شاهرود تا گرگان!

خانواده نرگس مثل عمده مردم آن زمان، از طبقه متوسط به پایین جامعه بود. پدر، تمام تلاشش را می‌کرد تا خورد و خوراک اهل خانه را تأمین کند و دستش جلوی کسی دراز نباشد.

به همین خاطر بود که «نرگس قصابان» نتوانست درس بخواند. حتی کلاس‌های اولیه دوره ابتدایی را که بیشتر بچه‌ها می‌گذراندند تا سواد حداقلی در خواندن و نوشتن و حساب داشته باشند، را هم نگذرانده بود.

کمبود امکانات البته آن زمان دردی عمومی بود. بیشتر خانواده‌ها در مضیقه معیشت و تنگنای خرجی خانه، روزگار می‌گذراندند و درس و مشق، اولویت‌های بعدی‌شان بود. نرگس هم به همین خاطر از تحصیل بازماند. مثل خیلی‌های دیگر، خواندن و نوشتن نمی‌دانست.

آن زمان مراودات بخش‌هایی از شهرستان بزرگ شاهرود با استان همسایه، گلستان فعلی، خیلی زیاد بود. البته امروز هم تقریباً این ارتباط تنگاتنگ همچنان برقرار است.

مردم در مسیر شهرها و روستاهای اطراف تا خود گرگان، رفت‌وآمد دائمی داشتند و برای کار یا درس یا فروش محصولاتشان، ارتباطات خوبی بین اهالی دو منطقه همجوار برقرار بود و الآن هم کمابیش هست.

آقا باقر، پدر نرگس، تصمیم گرفته بود به گرگان برود و آنجا کار و زندگی کند. نرگس هم همراه خانواده به گرگان مهاجرت کرد. نوجوانی‌اش را در این شهر سپری و همان‌جا هم ازدواج کرد و به خانه بخت رفت.

زندگی مشترک را که آغاز کرد، همه از مهربانی و مردم‌داری‌اش می‌گفتند. کمی بعدتر، صاحب یک فرزند دختر هم شد.

تظاهرات مردم در اعتراض به ظلم دستگاه پهلوی

از خانه‌داری تا مردم‌داری!

تک دختر خانواده نرگس تمام هوش و ذهن او را برده بود. رسیدگی‌های دائمی و رتق و فتق امور خانه، نرگس را کدبانویی کرده بود. نرگس تقریباً بعد از ازدواج، بیش از هر کاری، خانه‌داری می‌کرد.

در عین حال که اوضاع خانه را مدیریت می‌کرد، به شرایط جامعه و اتفاقاتی که پیرامونش رخ می‌داد هم توجه داشت.

وارد دهه چهارم عمرش که شد، کشور آبستن حوادث مختلفی شده بود که بوی انقلاب مردمی می‌داد.

استان‌های شمالی ایران هم آن زمان یکی از کانون‌های جدی حرکت‌های آزادی‌خواهانه و ظلم‌ستیزانه مردم بود و هر روز در گوشه و کنار شهرها، رخدادهایی که به وقوع می‌پیوست که دهان به دهان می‌چرخید و به گوش نرگس می‌رسید.

نقل می‌کنند که وقتی از زیروبم اتفاقات شهر به او خبر می‌رسید، سخت متأثر می‌شد و همیشه نگران همسایه‌ها و مردم محلی بود. مردم‌داری‌اش را مثال می‌زنند و همین روحیه هم آخر سر کار دستش داد.

تظاهرات مردم در اعتراض به ظلم دستگاه پهلوی

از حمایت تا شهادت!

نرگس گرچه از همان روزهای اول ورود به دهه چهارم عمرش، به لحاظ فکری، با انقلابیون آن سال‌ها همراه شده بود؛ اما اوج تلاطم را در ماه‌های مانده به پیروزی انقلاب تجربه کرد.

واقعه ۲۹ آبان ۱۳۵۷ در مشهد مقدس و حرم مطهر امام رضا (ع) خیلی از معادلات را به هم زده بود. وقتی عُمال رژیم شاهنشاهی با حمله مسلحانه خود، دست به بی‌حرمتی و جسارت در حرم رضوی زده بودند، خشم مردم دیدنی بود.

حادثه حرم امام هشتم (ع)، احساسات مردم را جریحه‌دار کرده بود تا جایی که امام و مراجع تقلید، هفتمین روز این واقعه را عزای عمومی اعلام کردند.

یکشنبه بود. پنجم آذرماه سال ۱۳۵۷ که با هفتمین روز واقعه مشهد مصادف شده بود. آن روز در سراسر ایران، عزای عمومی بود.

امام از مردم خواسته بود تا با هر وسیله ممکن برای سقوط حکومت جبار پهلوی قیام کنند و مردم هم گوش به فرمان مقتدای خود، به میدان آمدند.

نرگس گرچه همیشه با ظلم‌های حکومت پهلوی مخالفت می‌کرد؛ اما این روزها دیگر وارد مرحله دیگری از این مخالفت‌ها شده بود. او از اینجا به بعد از انقلابیون و تظاهرکنندگان حمایت هم می‌کرد.

مردم گرگان و حومه آن، صبح روز پنجم آذر ۱۳۵۷ در فلکه امامزاده عبدالله (ع) گرگان تجمع کرده بودند. آن‌ها فقط قصد داشتند تا در راهپیمایی آرام مردمی شرکت کنند و خشم و انزجار خودشان را از واقعه مشهد به گوش شاه برسانند.

راهپیمایان هنوز حرکت نکرده بودند که هدف رگبار گلوله‌های آتشین مأموران شاه قرار گرفتند؛ به طوری که آن روز در مجموع حدود هشت هزار گلوله برای سرکوب مردم بی‌سلاح گرگان شلیک شد.

وقتی اتفاقات خیابانی در گرگان بالا گرفت، او یکی از کسانی بود که به یاری انقلابیون برخاست.

نیروهای رژیم شاه، معترضان را تعقیب می‌کردند تا دستگیرشان کنند یا آنها را از پای درآورند. نرگس اما بیکار ننشسته بود.

او به مردم انقلابی در منزلش پناه می‌داد. در همین راه هم جانش را گذاشت. نیروهای سرکوب حکومت پهلوی با گلوله مستقیم خود ابتدا او را مجروح و سپس شهید کردند و نرگس، بانوی شهید شاهرودی‌ها و گرگانی‌ها نام گرفت.

گزارش خبرچین شهربانی گرگان از آمادگی مردم برای تظاهرات پنجم آذر

خودم او را دفن کردم! 

همسر «شهید نرگس» اما روایت‌های جالبی دارد؛ جالب و خواندنی! آقا «تقی یخچالی» می‌گوید: مشغول کار بودم که ساعت یازده و نیم آن روز، دخترم با گریه به من تلفن زد که آقاجان به خانه بیا! هراسان به خانه رفتم و دیدم همسرم تیر خورده است. بعد به بیمارستان رفتم و دیدم بی‌هوش در اتاق عمل است. به دکتر گفتم: آقای دکتر اگر خوب می‌شود او را به تهران ببریم. دکتر با ناراحتی به من گفت: آقا، همسر شما نهایت تا فردا صبح مهمان ماست!

ساعت حدود ده و نیم فردای آن روز، من با یک زن دیگر، او را در غسالخانه شستیم و ساعت 12 خودم او را دفن کردم.

پاسبان‌ها هیچ‌کس را راه نمی‌دادند. دخترم از دیوار پشت امامزاده آمد که برای آخرین بار مادرش را ببیند که مأموران نگذاشتند و او را دنبال کردند و آن هم فرار کرد و به خانه رفت.

بعد، فاتحه‌خوانی گرفتم که مأموران با غضب گفتند: چهار ساعت بیشتر وقت نداری و قرآن‌خوانی را تعطیل کردند.

آن‌ها به من گفتند: دو نفر، دو نفر برای فاتحه‌خوانی بیشتر نباشید؛ وگرنه ما با تیر می‌زنیم. شب ساعت 9 چراغ لامپ را روشن کردم که یک مأمور آمد و تیر زد و لامپ را خاموش کرد. 

گزارش شهادت عده‌ای از مردم از جمله ۲ زن در پنجم آذر

نرگس؛ از مردم، برای مردم!

نرگس از مردم برآمده بود و برای مردم تا سر حد جان دریغ نکرد. ۴۹ سالش بود که برای انقلابیون مادری کرد، در همین راه هم شهید شد و تک دخترش را تنها گذاشت.

در حالی مأموران سرکوب رژیم پهلوی که این روزها بازماندگان آنها، شعار «آزادی زن» سر می‌دهند، به سمت او گلوله شلیک می‌کردند که نرگس، تنها جرمش، پناه دادن به جوانانی بود که از ظلم و ستم دژخیمان شاه خسته شده بودند!

همسرش نقل می‌کند که از آخرین توصیه‌های نرگس در روز آخر شهادتش این بود که از رفتنش ناراحت نباشم و مخالفت با رژیم را تا سرنگونی سفاکان پهلوی ادامه دهم.

منبع: فارس

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.