سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

مرور حبس اطلاعات در رسانه‌های غربی به بهانه ماجرای سلمان رشدی

شاید کمتر کسی به این جنبه از شخصیت سلمان رشدی توجه کرده باشد که به‌جای تکیه بر ادبیت کلام، بر سوگیری‌های خاص میان دعاوی دو یا چندگانه تمرکز می‌کرد تا دیده شود.

یک مسلمان‌زاده ثروتمند که در اروپا تحصیل کرده، در نیمه‌های دهه۷۰ میلادی اولین رمانش را با عنوان سیمرغ منتشر می‌کند. البته اسم کتاب گریماس بود که شکل تغییریافته واژه سیمرغ به‌حساب می‌آمد. هیچ‌کس از کتاب استقبال نمی‌کند. نام دومین کتاب بچه‌های نیمه‌شب بود که در سال۱۹۸۱ منتشر شد. این رمان پسااستعماری در فضای جهان دوقطبی، هم توانست جایزه بوکر را بگیرد که در آن روز‌ها فقط به رمان‌های انگلیسی‌زبان داده می‌شد و هم سال۱۳۶۴ برنده جایزه بهترین رمان خارجی در مراسم کتاب سال جمهوری اسلامی شد.

کتاب بعدی او با نام شرم در سال۱۹۸۳ به طبع رسید و در همان سال۱۳۶۴ ترجمه آن به قلم مهدی سحابی، برگزیده پنجمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی در حوزه ترجمه شد. مضمون این کتاب هم پسااستعماری بود. رشدی آموخته بود که می‌تواند در گسل‌های سیاسی بین قدرت‌های گوناگون جهان آن روز، در تضارب تمدن‌ها، در میانه درگیری‌های فکری و فرقه‌ای، طرف یکی از سویه‌های دعوا را بگیرد تا از جانب آن‌ها حمایت شود.


بیشتربخوانید:

چرا امام خمینی حکم به اعدام سلمان رشدی داد؟


شاید کمتر کسی به این جنبه از شخصیت او توجه کرده باشد که به‌جای تکیه بر ادبیت کلام، بر سوگیری‌های خاص میان دعاوی دو یا چندگانه تمرکز می‌کرد تا دیده شود. تا مدتی به‌نفع شرق و پس از انتشار کتاب سوم، گردش به سمت غرب. کتاب چهارم او که در سال۱۹۸۸ منتشر شد، آیات شیطانی، نمود اعلایی از گردش او به‌سمت غرب بود و پس از آن دیگر در حاشیه و جنجال زندگی کرد و کتاب‌های متعدد بعدی‌اش هیچ‌کدام حتی در حد نسیمی ملایم، هیچ برگ و شاخه‌ای را تکان ندادند. سلمان رشدی پس از انتشار کتاب آیات شیطانی به یک مساله حیثیتی میان ایران و اروپا تبدیل شد.

کسی که نه ایرانی بود نه تا آن روز انگلیسی، باعث شد مدت‌ها روابط دیپلماتیک ایران و انگلیس قطع شود. این‌ها حد اعلای شهرت برای نویسنده‌ای محسوب می‌شد که به‌لحاظ ادبی هیچ جایگاه ویژه‌ای نداشت و با نهایت ارفاق او را می‌شد یک فرد متوسط دانست. آیات شیطانی حتی از دو کتاب قبلی او هم ضعیف‌تر بود، اما بسیار معروف شد. اگرچه افراد بسیاری نام این کتاب را شنیده‌اند، اما کسانی که به‌واقع آن را خوانده باشند بسیار کم هستند. یک بچه‌پولدار هندی‌الاصل که در زندگی‌اش خیلی چیز‌ها داشت و فقط شهرت روشنفکری مانده بود که می‌خواست به آن برسد، به‌دلیل کم‌استعدادی و میان‌پایگی، تنها از این راه توانست به آنچه می‌خواست دست پیدا کند.

او، اما آیا خوشبخت شد و این شهرت توانست برایش لذت‌بخش باشد؟ به‌نظر نمی‌رسد چنین باشد. برای تقریبا ۱۳سال او با نام مستعار جوزف آنتون بین خانه‌های امن نقل مکان می‌کرد و تنها در ۶ ماه اول ۵۶بار جایگاهش را تغییر داد. تنهایی او با جدایی از همسرش، رمان‌نویس آمریکایی، ماریان ویگینز که «آیات شیطانی» به او تقدیم شده بود، بدتر هم شد. رشدی در یکی از مراسم‌هایی که برای گرفتن جایزه ادبی شرکت کرده بود، با گریه گفت: «تعجب می‌کنم چرا دیوانه نشده‌ام. من در کشورم (منظورش انگلستان است) زجر می‌کشم. من فکر می‌کنم که دیگر به آخر خط رسیده‌ام و بریده‌ام. از بس دنیا برایم تنگ شده که به قفسه‌های سینه‌ام فشار می‌دهم. رابطه من فقط با تلفن است. زن من هم از من جدا شد....»

جنگ تمدن‌ها

گذشته از مساله خود سلمان رشدی، تحلیل شخصیت او و نقدی که به محتوای کتاب آیات شیطانی می‌توان وارد کرد، یک مساله مهم و اساسی دیگر، پایگاهی است که از رشدی حمایت کرد و شاید حتی این داوطلب حریص را قربانی نیابتی‌اش در یک نبرد تمدنی قرار داد. جنگجویی غربی‌ها در برابر مفهوم اسلام، یک جنگ تمدنی است نه صرفا عقیدتی. چندبار دیده‌ایم که به بودا یا سایر مقدسات توهین کنند؟ این از آن جهت اتفاق می‌افتد که اسلام توانسته یک حوزه تمدنی مشخص و در عین حال سیال و قابل نفوذ در برابر غرب ایجاد کند و نام آن، اعلام آن و پرچم‌هایش سمبلی در برابر غرب هستند. روزگاری این تقابل در جنگ‌های صلیبی نمود پیدا می‌کند؛ آن‌هم درحالی‌که حتی خود عیسی (ع) متولد شرق است نه غرب و روزی دیگر که جهان غرب پوزیشن لاییک گرفته، در قالب تمسخر، توهین، هراس‌افکنی، شبهه‌افکنی و انواع تبلیغات علیه اسلام از سمت جهان سکولار نمود پیدا می‌کند و نهایتا به لشکرکشی‌های آمریکا ختم می‌شود که عراق و افغانستان را زیر چکمه می‌برد و جرج بوش، رئیس آن دولت متجاوز، عنوان این نبرد‌ها را جنگ‌های صلیبی می‌گذارد.

رشدی یک مسلمان‌زاده بود که در برداشته شدن اولین گام‌ها به این سمت نقش‌آفرینی کرد. با اینکه حکومت شوروی هم کمونیستی و درنتیجه کاملا سکولار بود، رادیو مسکو در تحلیلی اعلام کرد که احتمالا این فتوا به‌نوعی موجه باشد و در برابر آن کشور‌های غربی که وابستگی بیشتری به مذهب نشان می‌دادند و در آن‌ها هنوز اتکا به بعضی مفاهیم مذهبی از قبیل سوگند به کتاب آسمانی در دادگاه وجود داشت و احزاب مذهبی در پالت سیاسی‌شان فعالیت داشتند، تمام همت خود را معطوف به تولید حمایت از جریان ستیزه با اسلام کردند. میزانسن از آن‌رو به این شکل درآمده بود که در زیرنهاد این تقابل نوعی رویارویی شرق و غرب وجود داشت. هندوستان ترجمه کتاب آیات شیطانی را در این کشور ممنوع کرد و در آسیا کشور‌های زیاد دیگری هم بودند که این طرف ماجرا ایستادند، اما در جهان غرب یا در بلوک غرب که ژاپن هم جزء آن محسوب می‌شد، وضع به‌گونه‌ای دیگر بود. سلمان رشدی روزی علم شد تا شروع یک جریان در این خصوص باشد، اما فتوای صریح و آشکار امام‌خمینی (ره) مبنی‌بر ارتداد و مهدورالدم بودن او مقداری روی این جریان تاثیر گذاشت.

اولا تا سال‌ها در این برنامه وقفه ایجاد شد و ثانیا دیگر پس از آن اگرچه بازهم توهین به پیامبر اسلام و سایر مقدسات اسلامی در کشور‌های غربی صورت گرفت، اما دیگر سربازگیری غربی‌ها از خود مسلمانان برای پیش بردن اینچنین پروژه‌هایی متوقف شد. این ترفند بهتری برای آن‌ها بود و قبح‌شکنی‌اش عمیق‌تر بود؛ همین که یکی از خود ما در جبهه آن‌ها فعالیت کند. امام، اما آنقدر با مطرح کردن بحث ارتداد، هزینه چنین کاری را بالا برد که دیگر هیچ داوطلبی برای این خودنمایی‌ها و خودشیرینی‌ها وجود نداشته باشد.

از همین‌رو کارکرد رسانه‌ای سلمان رشدی پس از سال‌ها به‌شدت پایین آمده بود. غرب برای نگهداری او هزینه می‌کرد درحالی‌که از جایی به‌بعد فایده خاصی بر آن مترتب نبود. اسکاتلندیارد سالی یک‌میلیون دلار برای حفاظت از رشدی هزینه می‌کرد. حتی اعطای جوایز و تقدیرنامه‌ها به چنین آدمی اعتبار هنری و فنی آن جوایز و تقدیر‌ها را زیرسوال می‌برد و برچسب سیاسی بهشان می‌کوفت. وقتی سلمان رشدی در نیویورک چنان که عنوان شد چاقو خورد، خیلی‌ها پرسیدند مگر او زنده بود؟ این همه هزینه برای این حد از امتداد تاثیرگذاری؟! آنچه در نیویورک رخ داد، آخرین استفاده رسانه‌ای محسوب می‌شد که قرار بود از این کاراکتر بشود. غرب‌زده بدبختی که یک روز مثل قناری معدن زغال‌سنگ، پیش‌مرگ صاحبانش شد و عمری در خفگی، چیزی شبیه زندگی را تجربه کرد و روزی دیگر که صلاح در چاقو‌خوردنش و مطرح‌شدن دوباره او بود، چاقو خورد.

همه مشکوکند، چون یادشان نرفته که صدام را هم آخر خود آمریکایی‌ها گرفتند و به جوخه اعدام سپردند؛ همان حامیان پیشین، همان اربابان بی‌وفا. هنوز از جزئیات حمله به رشدی اطلاعات موثق و قابل اعتمادی در دست نیست. آیا غربی‌ها زدند تا بهره‌برداری رسانه‌ای و احتمالا سیاسی کنند؟ چرا بعید باشد؟ آیا با یک حرکت خودجوش طرف هستیم؟ احتمالش هست، اما شل‌شدن حصار امنیتی این فرد برای اینکه چنین اتفاقی بتواند بیفتد، مساله مشکوکی است. این همه سال افراد مختلفی در همین جهت تلاش کرده بودند و اکثرشان قابلیت‌های بهتری هم داشتند. حالا کسی موفق شده خودش را تا بیخ گلوی سلمان رشدی برساند که معلوم نیست قبل از این سابقه کار با چاقو را هم داشته باشد. احتمالا خیلی‌ها از اینکه سلمان رشدی چاقو خورد، حتی اگر نمیرد، خوشحال شده‌اند، اما این‌ها باعث نمی‌شود که به اخبار منتشرشده دراین‌باره ازسوی غربی‌ها اطمینان کامل پیدا کنیم. چه اصل خبر و چه در لایه‌های پیچیده‌تر بعدی، طراحی و موقعیت و خبرسازی‌ها.

رسانه و قدرت حبس اطلاعات

بعد از ترور کندی در سال۱۹۶۳، این اولین حمله شخصی به یک فرد در ایالات‌متحده است که رنگ‌وبو و احتمالا انگیزه سیاسی دارد. هم آن اتفاق شدیدا مشکوک بود و در هاله‌ای از ابهام باقی ماند، هم این مورد جدید جوری مخابره شده که همان حال‌وهوا را تداعی می‌کند. شامگاه جمعه (۲۱مردادماه۱۴۰۱) رسانه‌های آمریکایی اعلام کردند «سلمان رشدی»، نویسنده مرتد کتاب موهن «آیات شیطانی» در یک مرکز آموزشی به‌نام «چوتوکوآ» در غرب شهر نیویورک هدف حمله مردی ناشناس قرار گرفته است. تا لحظه تنظیم این گزارش، هنوز تصویر واضحی از صحنه حمله به رشدی و حتی وضعیت درحال احتضارش منتشر نشده است. فقط این رسانه‌ها هستند که لحظه‌به‌لحظه آخرین وضعیت شخص مورد حمله را گزارش می‌دهند. گفته می‌شود رشدی، بر اثر ضربات چاقو به گلو و شکم درحالت نیمه‌جان است.

از جزئیات حمله هم هیچ اخباری به بیرون درز نکرده مگر آنچه به‌نقل از پلیس ایالتی منتشر شده است. به گفته پلیس، قبل از اینکه سلمان رشدی به محل سخنرانی برود، فرد مظنون روی صحنه می‌پرد و حداقل یک‌بار به گردن و یک‌بار به شکمش ضربه می‌زند. کارکنان و حضار، مظنون را با عجله بردند و قبل از اینکه یک سرباز دولتی مهاجم را بازداشت کند، او را روی زمین گذاشتند. ساعاتی بعد پلیس نیویورک، هویت ضارب را اعلام کرد. بنابر گفته پلیس، این فرد «هادی مَطر» نام دارد. همه آنچه درباره او می‌دانیم، همانی است که رسانه‌ها به‌نقل از پلیس بیان می‌کنند. می‌گویند هادی مَطر، ۲۴سال دارد و در ایالت کالیفرنیا به دنیا آمده، اما اخیرا به ایالت نیوجرسی مهاجرت کرده است.

آخرین آدرس منزل او در بخش «فرویو» در شهرستان «بِرگن» نیوجرسی بوده و ماموران اداره تحقیقات فدرال آمریکا (اف‌بی‌آی)، پس از حادثه برای تحقیقات بیشتر به منزل او یورش بردند. به گفته پلیس نیویورک، مطر همچنین یک گواهی‌نامه قلابی رانندگی را همراه خود داشته است. «یوجین استانیشفسکی»، از مقامات پلیس ایالت نیویورک گفته هنوز انگیزه حمله هادی مطر به این نویسنده مرتد مشخص نیست. این اطلاعات به چه درد مخاطبان می‌خورند و چه سرنخی برای واکاوی اصل ماجرا دراختیار جویندگان، پژوهشگران و خبرنگاران مستقل قرار خواهد داد؟ کاملا واضح است که اخبار و عکس‌های این واقعه، به‌صورت کنترل‌شده در رسانه‌ها منتشر می‌شود و نکته عجیب اینکه واکنش رسمی از جانب مقامات ارشد آمریکایی ابراز نشده است.

اتفاقات مشابه نشان داده که رسانه‌های غربی، داده‌ها و اخبار این‌گونه حوادث را به‌صورت قطره‌چکانی منتشر می‌کنند و برای پرهیز از انتشار اخبار، از شگرد‌هایی مثل حبس اطلاعات اساسی یا پرت‌کردن حواس مخاطب بهره می‌برند. یکی از نمونه‌های مشهور و مشابه در حبس اطلاعات مربوط به قتل مرموز جان اف‌کندی است. با آنکه نزدیک به ۶۰ سال از قتل سی‌وپنجمین رئیس‌جمهور آمریکا می‌گذرد، هنوز عوامل مبهم زیادی دراین‌باره وجود دارند و جزئیات زیادی از این قتل پنهان مانده است.

«جان اف‌کندی» در ۲۲نوامبر۱۹۶۳ به ضرب گلوله فردی به‌نام «لی هاروی اسوالد» به قتل رسید. اینکه چگونه این فرد توانسته بود با گذشتن از لایه‌های امنیتی و حفاظتی رئیس‌جمهور آمریکا را به قتل برساند عجیب بود، اما عجیب‌تر اینکه اوسوالد دو روز پس از ترور کندی درحالی که دستگیر شده و در حلقه محافظتی ماموران پلیس بود، در برابر دیدگان حاضران و میلیون‌ها بیننده تلویزیون به دست یک یهودی به‌نام «جک روبی» با شلیک گلوله کشته شد.

پس از انتخاب لیندون جانسون به جانشینی جان اف‌کندی، وی کمیته‌ای را به‌سرپرستی «ارل وارن» رئیس دیوان عالی آمریکا برای تحقیق درمورد ترور کندی تشکیل داد. این کمیته که به «کمیسیون وارن» معروف شد در سال۱۹۶۴ گزارشی در حدود ۹۰۰صفحه به رئیس‌جمهور لیندون جانسون ارائه داد که به‌عنوان روایت رسمی ترور کندی چند روز بعد منتشر شد. در این گزارش این‌گونه اعلام شد که لی هاروی اسوالد بدون هیچ‌گونه طرح و برنامه و هدف خاصی و به‌تن‌هایی اقدام به ترور رئیس‌جمهور کرده و هیچ توطئه‌ای در کار نبوده است. اعلام نتایج این گزارش جنجال‌های بسیاری را برانگیخت و بسیاری صحت آن را زیرسوال بردند. آرشیو ملی آمریکا براساس قانون سال۱۹۹۲ این کشور باید تمام اسناد محرمانه مربوط به ترور کندی را تا ماه اکتبر سال۲۰۱۷ منتشر می‌کرد. این مرکز در سال۲۰۱۷ بخش زیادی از این اسناد را منتشر کرد، اما به دستور دونالد ترامپ رئیس‌جمهوری پیشین آمریکا از انتشار سایر اسناد خودداری کرد. ترامپ اعلام کرده است به‌دلیل توصیه مقامات اجرایی و سازمان‌های آمریکا درمورد تاثیر این اسناد بر روابط خارجی، اجرای قانون و امنیت ملی دستور توقف انتشار آن‌ها را صادر کرده است.

مهرماه سال گذشته، دولت جو بایدن حدود هزار و ۵۰۰صفحه از سایر اسناد محرمانه را منتشر کرد، اما در بیانیه او آمده است دولت تا ۱۵دسامبر سال آینده (۲۴آذر۱۴۰۱) از انتشار عمومی اسناد باقی‌مانده در رابطه با ترور کندی خودداری خواهد کرد.

منبع: روزنامه فرهیختگان

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.