وقتی روز هفتم محرم الحرام دستور آمد که از آب جلوگیری شود. در خیمه ها آب کمیاب شد. از اینرو، وقتی تشنگی بر اصحاب امام حسین(ع) غلبه می کرد، با زحمت مقداری آب تهیه کردند ولی وقتی عمرسعد متوجه این موضوع شد، به شدت مانع شد و به همین دلیل، دیگر در خیمه ها آب پیدا نشد و تشنگی بالا گرفت به ویژه در روز عاشورا. زیرا در این روز، آب در خیمه ها نبود، آفتاب به طور مستقیم می تابید و درخت و...وجود نداشت که مانع از تابش خورشید شود و زمین کربلا در اثر تابش آفتاب داغ شد.
بعضی از اصحاب حضرت سیدالشهداء (ع) سلاح و لباس رزم بر تن کردند و داغ دیدن زنان و بچه ها و اصحاب و امام حسین(ع) که همین موضوع باعث تشنگی بیشتر می شد. زخم های متعدد بر پیکر آن عزیزان و خون آمدن از زخم ها، کودکانی که طاقت تشنگی نداشتند و..
امام حسین(ع) به شیعیان پیام تشنگی دادند؛ به طوری که کفعمی رحمت الله علیه از حضرت سکینه(س) نقل کردند: چون پدرم به شهادت رسیدند، آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم و حالا بیهوشی به من دست داد و در آن حالت شنیدم که پدرم می فرمودند:« ای شیعیان من! هر وقت آب خوشگوار نوشیدید یاد از لب تشنه من کنید و هر زمان نام غریب یا شهیدی را شنیدید بر من ندبه کنید.»
روایت است که حضرت جبرئیل درمورد واقعه کربلا به حضرت آدم گفت:
« به این فرزند تو مصیبتی می رسد که همه مصیبت ها نزد آن کوچک است و گفت: آن چه مصیبتی است؟ گفت: تشنه، غریب و تنها کشته می شود، یار و معینی ندارد، ای کاش او را می دیدی ای آدم!
در حالی که می گوید: وای از تشنگی! وای از بی یاوری! تا این که تشنگی میان او و آسمان مانند دود حائل شود.»
حضرت ابوالفضل العباس (ع) به لشکر فرمودند: زنان و فرزندان برادرم تشنه هستند، به آن ها آب دهید که قلوب آن ها از تشنگی گرفته است.
گفته اند که حضرت اباعبدالله الحسین(ع) فرموده اند:« اِشقُونی شَربَة من الماء فقد نَشَفَت کَبِدِی مِن شِدّة الظَّماء»
«مرا جرعه ای آب بدهید که جگرم از شدت عطش تافته شده است.»
مرحوم واعظ قزوینی نوشته اند: «نشف» در لغت به تشنگی گفته می شود که از شدت تابش آفتاب به مرور زمان برآمدگی پیدا کند و پوسته پوسته شود.
در بعضی از کتاب های مقاتل، از حضرت سکینه(س) روایت شده است که در شب یا روز نهم محرم، آب در خیمه ها نایاب شد و ظرف هایی که در آن آب می کردند خالی بود و از تشنگی، لب ها خشک شده بود و انتظار جرعه ای آب می کشیدیم ولی پیدا نمی شد.
با خود گفتم: به خیمه عمه ام زینب بروم، شاید مقداری آب برای ما ذخیره کرده باشد. چون به درِ خیمه عمه ام رسیدم، دیدم نشسته اند و برادر شیرخوارم علی اصغر (ع) را به دامن گرفته اند.
«آن قدر این کودک تشنه است که زبان خود را از تشنگی در دهان می گرداند.» و عمه ام گاهی برمی خیزد و گاه می نشیند.
نظر به برادرم کردم، دیدم از شدت عطش مثل ماهی که از آب بیرون افتد مضطرب است و عمه ام او را تسلی می داد و می فرمود:«آرام آرام، ای پسر برادرم!»
حضرت سکینه(س) فرمودند: وقتی این حالت را دیدم گریه گلویم را گرفت ولی سکوت اختیار کردم تا عمه ام متوجه نشود که سبب زیادی حزن او شود. فرمودند: سکینه هستی؟ عرض کردم: آری.
فرمودند: برای چه گریه می کنی؟
گفتم: حال برادر شیرخوارم مرا به گریه انداخته است.
سپس به ایشان گفتم: عمه جان! بیا برویم به خیمه عموها و عموزاده ها، شاید آن ها آبی ذخیره کرده باشند.
حضرت زینب(س) فرمودند: گمان نکنم آن ها آب داشته باشند. با این حال، به سوی آن ها رفتیم. اما به خیمه هر کدام از آن ها می رفتیم آب پیدا نمی شد و عمه ام به خیمه خود برگشتند در حالی که نزدیک به بیست طفل پسر و دختر همراه ما می آمدند تا شاید ما آبی پیدا کنیم و به آن ها بدهیم و فریاد العطش العطش سر می دادند.
مرحوم ملا محمّدحسن یزدی( پس از جریان ملاقات آن حضرت با حرّ و لشکرش) نوشتند: آه! حسین بن علی(ع) به ایشان آب دادند و آن ها عوض آب، شمشیرهای آبدار بر بدن ایشان زدند و حضرت (ع) را با لب تشنه شهید کردند.
اسبان ایشان را سیراب کردند ولی آن ها طفل شیرخواره ایشان را آب ندادند، بلکه عوض آب، پیکان تیر به حلق مبارکشان زدند.
ایشان بدون آن که آب طلب نمایند آن ها را سیراب کردند و آن حضرت(ع) هرچند ناله واعطشاه کردند و هرچه فرمودند:
« مرا یک جرعه آب دهید که جگرم از تشنگی کباب شده است.» و با تیر و سنان پاسخش دادند.