اگر این نظر ژان بودریار را بپذیریم که: «فرهنگ همواره در حال تولید است و با هدایت رسانهها دائماً تغییر میکند؛» آن وقت تکلیف مدیریت فرهنگی را هم تا حدودی آشکارا میبینیم. چنین مدیریتی در چنین ساحتی همزمان از دو پیشرانهی دانش و هنر بهره میجوید.
کلمات کلیدی جمله بودریار «تولید مستمر» و «هدایت رسانهای» هستند. دو اصلی که در پنجرهای کوچکتر با مدیریت فرهنگی جامعهی ما گره خوردهاند. در هر زمانی بنا به شرایط ویژهی خود، هنر در زایش و جوشش و پویش است. چرا که هنر جدا از ساحت آیینگی لاکانی، همواره نقشی آیینهگرانه دارد. رسانه در این زمانهی فرانو نیز نان شب ساکنان جهان است. پس الزامی جدی وجود دارد که در عرصههای مدیریت فرهنگی، به این دو کلانسوژه، توجهی بسیار جدی صورت گیرد.
در روزگاری که مدام با تحولات در نظریههای فرهنگی روبروییم، باور دارم که چیرگی دانشورانه بر تجربههای مدیریت سنتی ارجح است. چون مدیرانی با رزومههای بلندبالا داشتهایم که عملاً در عرصهی مدیریت، کمیتشان بسیار لنگ بوده است. اما این چیرگی علمی باید با شناخت عمیق زمین فرهنگی و کف خیابانهای فرهنگ، همخوان و همخون باشد.
تجربه نشان داده است که اگر مدیری در حوزههای فرهنگی ناآشنا و ناتوان باشد، دیگر اهرمهای مدیریتیِ موازی به او نگاهی فروکاستگرانه دارند و دایره اختیاراتش را تنگ و تنگتر میکنند. به طوری که دیگر حوزهی نفوذشان از اتاق نمور مدیریتشان فراتر نمیرود. آنها عموماً با مطالبات جدی اهل فرهنگ روبرو هستند. تا جایی که در مقابل مطالبات بحق آنان درمیمانند و راهکار را متوسل شدن به دلالان میبینند. از هر هنری یک نفر برایشان کافی است. از تئاتر یک نفر، از رسانه یک نفر از ادبیات یکی و قس علی هذا... و در نهایت از آنها در دل اهل هنر، کارنامهای سیاه میماند...
در فرهنگ ایرانی آموختهایم که «هنرمند قدر میبیند و بر صدر مینشیند». اما سالهاست که در کرمانشاه، این قطب بزرگ فرهنگ و هنر، سیاسیکاری و ناکارآمدی، بسیاری از بیمایگان هنرمندنما را بر صدر نشانده و هنرمندان راستین را عزلت نشین کرده است. این امر در همه عرصههای فرهنگی نمودی کاملاً بارز دارد.
مدیریت امروزین فرهنگ، نیازی به لابیسازی و لابیگری و دلالی پسامدرنی! ندارد. مدیر تیزبین به جای پذیرش پدرخواندههای فرهنگ و هنر و رسانه، به تولیدات فرهنگی، هنری و رسانهای توجه دارد و کف جامعه را میگردد تا اثربخشیها و اثرپذیریها را بیابد. چیزی که گمشدهی بسیاری از مدیران فرهنگی قبلی بود.
سالها و دهههاست که بنا به وظیفه ذاتی رسانهای در مراسم تودیع و معارفه مدیران فرهنگی شرکت میکنم. کم نیستند آنانی که حتی در مراسم تودیع خود در تحلیلهای مدیریتی خطاهای فاحش دارند. یعنی اگر در روز اول مدیریت، کاملاً خالیالذهن بوده باشند، الزمات مدیریتی هم چیزی به آنها نیاموخته و سالها به عنوان مدیر فرهنگی، بیراهه رفتهاند و ما سکوت کردهایم!
دنیای متفاوت رسانه و فرانوگرایی در این عرصهی پیچاپیچ، جهان سنتی را مقهور خود ساخته است. ما هم ناگزیر، جزئی از این جهانیم و با ادبیات رسانهای باید آشنا باشیم. بیش از مردم، این مدیران هستند که بایستی شناخت کاملتری از آن داشته باشند و مدیریت این حوزه، دشوارترین کاری است که الزاماً در حیطه کار ارشاد است. با شناختی که دارم به صراحت اعلام میکنم که عمدهترین ناکارآمدی مدیران فرهنگی و فراتصمیمسازان فرهنگی در کرماشان در همین حوزه بودهاست. عرصهای که با شناخت، دانش و مهارت میتواند به سامانی ویژه برسد.
مهمترین مؤلفههای فرهنگ مردمی کردی در کرمانشاه، همواره نادیده گرفته شده و بدبختانه با دید کوتهبینان به عنوان تهدید به حساب آمده است. عینکهای امنیتی باید جای خود را به عینکهای فرهنگی بدهند تا بتوانیم از داشتههای گرانسنگ بازمانده از روزگاران دیر و دور تاریخ بهره گیریم. زبان فاخر این مردم و تولیدات آنها نباید نادیده گرفته شود. خطایی که پیشینیان بارها مرتکب شده اند، نباید تکرار شود. این یک اصل مهم است و به عنوان مطالبهای جدی از مدیریت فرهنگی همواره مورد توجه قرار خواهد گرفت.
حرف آخر اینکه سالهای بسیاری است که توان مدیریتی ارشاد کرمانشاه از حیات زندانوار مقابلش فراتر نرفته و تنها در پی حفظ ساختمانی بوده که تابلویی بیرونق بر سردرش نشسته است. شاید امروز روزگاری فرارسیده است که به همت جوانی جسور بتواند بیش از آن که عرصه بازی دیگربارهی دلالان فرهنگی و سیاسی باشد، پنجرهای باز برای تنفس تازه و تجدید حیات فرهنگی در این دیار تاریخی باشد. به امید آن روز...