سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

دختری که پایش در مدرسه جا ماند

«معصومه قاسمی» فقط ۱۲ سال داشت که در بمباران مدرسه فاطمةالزهرا (س) شهرستان میانه یکی از پاهایش را از دست داد.

در طول این سال‌ها روایت‌های زیادی از جانبازی رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس شنیده‌ایم. رزمنده‌هایی که با پای خودشان به میدان رزم رفتند و دست و پا و چشمانشان را در جبهه جا گذاشتند. در بین جانبازان جنگ تحمیلی زنان و مردان و کودکان بیگناه و بی‌دفاعی هم هستند که در حملات هوایی رژیم بعث عراق آسیب دیدند.

شاید دردناک‌ترین آسیب‌دیدگان جنگ، کودکانی هستند که چیزی از جنگ نمی‌دانستند، اما قربانی شدند و سال‌های سال باید با درد جراحات ناشی از بمباران می‌ساختند. یکی از جانبازان دوران جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، دانش‌آموزی است که در سن ۱۲ سالگی برای همیشه پایش را از دست داد.

«معصومه قاسمی» وقتی کلاس پنجم بود و در مدرسه فاطمةالزهرا (س) شهرستان میانه درس می‌خواند، در پی بمباران این شهرستان توسط رژیم بعث عراق در ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۶۵ یکی از پاهایش را از دست داد. او بعد از بهبودی درسش را ادامه داد و دیپلم خود را در رشته تجربی گرفت. معصومه در سال ۱۳۷۸ ازدواج کرد، امروز ۴۷ سال دارد و صاحب ۲ فرزند پسر است. او علاوه بر انجام کار‌های شخصی به دیگران هم کمک می‌کند و حتی مدتی در مرکز توانبخشی و حرفه‌آموزی دختران استثنایی شهرستان میانه دوشادوش همسرش فعالیت کرده است.


این عکس مات معصومه، یادگار آن روز‌های مقاومت است

بمباران میانه در آغاز دهه فجر

معصومه قاسمی فرزند اول خانواده است و هفت خواهر و برادر دارد. پدرش کارگر راه آهن میانه بود و مادرش خانه‌دار. روز ۱۲ بهمن ماه برخی رسانه‌ها اعلام کردند که ممکن است شهر میانه بمباران شود. خانواده‌ها نگران فرزندانشان بودند و برخی از آن‌ها از رفتن فرزندشان به مدرسه جلوگیری کردند. با توجه به اینکه قرار بود در مدارس جشن آغاز دهه فجر و سالگرد ورود امام خمینی (ره) به کشور برگزار شود، خیلی از دانش‌آموزان به اشتیاق راهی مدرسه‌هایشان شدند.

معصومه که در آن روز ۱۲ ساله بود، با دوستانش به مدرسه رفت. حدود ساعت ۱۰ صبح در شهر صدای آژیر خطر پیچید. بعد که معلمان دیدند، خبری نشد، با اعلام وضعیت سفید، دانش‌آموزان آماده شدند تا راهی خانه‌هایشان شوند. در همین حین هواپیما‌های رژیم بعثی عراق بر آسمان شهرستان میانه پرواز کردند و در ارتفاع پایین مدرسه‌های زینبیه و فاطمه الزهرا (س) را بمباران کردند.

همکلاسی‌هایی که پیکرشان در حیاط مدرسه متلاشی شده بود

با حمله هواپیما‌های بعث عراق، صدای مهیبی در فضا پیچید و هر یک از دانش‌آموزان به گوشه‌ای پرت شدند. پیکر تعدادی از آن‌ها تکه‌تکه شد. معصومه قاسمی درباره آن روز می‌گوید: بعد از بمباران مدرسه، وقتی چشم‌هایم را باز کردم، دیدم روی زمین افتاده‌ام و نمی‌توانم از جا بلند شوم. پیکر غرق به خون دانش‌آموزان ابتدایی را روی زمین دیدم. حتی پیکر تعدادی از دانش‌آموزان به گوشه دیوار حیاط مدرسه پرتاب شده بود. حیاط مدرسه پر از دود و خاکستر و خون بود و صدای فریاد و ناله دانش‌آموزان را می‌شنیدم. لباس‌های خودم را دیدم که خون‌آلود بود و استخوان پایم را می‌دیدم. پای من از پوست آویزان شده بود. پای قطع شده‌ام را با دستم گرفتم تا بتوانم از مدرسه خارج شوم، اما توان حرکت نداشتم. دانش‌آموزانی که آسیب ندیده بودند، به کمک ما آمدند و من هم توسط یکی از آشنایان به هلال احمر و سپس به بیمارستان امام خمینی (ره) میانه منتقل شدم.


معصومه قاسمی ردیف سوم کنار دیوار

قطع پا در ۱۲ سالگی

معصومه لحظات دلهره‌آور و سختی را پشت سر می‌گذاشت و آینده‌ای نامعلوم در انتظارش بود. پزشکان بیمارستان میانه نمی‌توانستند کاری برای پای این دانش‌آموز ۱۲ ساله انجام بدهند و او را به بیمارستان تبریز منتقل کردند. او درباره لحظات سرنوشت‌ساز در بیمارستان تبریز بیان می‌کند: در بیمارستان پزشکان انگشتان مرا معاینه می‌کردند و از من می‌خواستند تا پاسخ بدهم که آیا فشار انگشتان را احساس می‌کنم یا خیر. نمی‌خواستم پایم را قطع کنند و به همین خاطر به پزشکان می‌گفتم احساس می‌کنم انگشتم را فشار می‌دهید، اما با توجه به اینکه اشتباه می‌گفتم کدام انگشت را معاینه می‌کنند، پزشک‌ها متوجه شدند که عصب پایم از بین رفته است. آن‌ها تصمیم گرفتند پایم را از ساق قطع کنند. لحظه سختی بود و با پدرم خیلی گریه کردیم، اما چاره‌ای نبود. من را به اتاق عمل بردند و پایم را قطع کردند.

کاش زنگ ورزش نبود!

این دانش‌آموز ۱۲ ساله روحیه خوبی داشت و توانست این اتفاق تلخ را بپذیرد. او همیشه به این فکر می‌کرد که روزی وضعیتش سر و سامان پیدا می‌کند. ناامید نبود. معصومه بعد از گذراندن دوره درمان در بیمارستان تبریز به میانه بازگشت تا زندگی با شرایط جدید را آغاز کند. بعد از بهبودی نسبی زخم پایش او را به هلال احمر معرفی کردند و او با پای مصنوعی راه رفتن را تمرین کرد و گاهی با پای پیاده به مدرسه می‌رفت و سعی می‌کرد خم به ابرو نیاورد.

معصومه روز‌های حضور در مدرسه را اینگونه روایت می‌کند: من از وضعیت پایم خجالت می‌کشیدم و دوست نداشتم همکلاسی‌هایم متوجه این موضوع شوند. حضور در کلاس ورزش برایم سخت بود و نمی‌خواستم معلم ورزش متوجه وضعیتم شود. به همین خاطر با دیگر دانش‌آموزان بازی می‌کردم و در امتحان پرش و دوومیدانی مدرسه شرکت می‌کردم. خیلی وقت‌ها هم پیش می‌آمد که سریع‌تر از دیگر دانش‌آموزان می‌دویدم؛ حتی به قیمت تأول زدن پایم. خیلی وقت‌ها که پیاده به مدرسه می‌رفتم، روی پوست پایم تأول می‌زد و از شدت درد پا، گوشه‌ای می‌نشستم و بعد از کاهش درد دوباره به راهم ادامه می‌دادم.

معصومه به دلیل اینکه سن رشد را سپری می‌کرد، در طول چند سال دوره نوجوانی تا جوانی مجبور بود در فصل سرما و گرما چند بار از میانه به سازمان هلال احمر تبریز برود تا پای مصنوعی جدیدی برای او بسازند. دیدن این روز‌های سختی که برای معصومه سپری می‌شد، برای مادر خیلی سخت بود، اما معصومه علاوه بر اینکه روحیه خوبی داشت، به دیگر اعضای خانواده به ویژه مادرش روحیه می‌داد.


او همچنان مصمم و با اراده به زندگیش ادامه می‌دهد

روزی که جانباز قطع پا مادر شد

معصومه قاسمی بعد از گرفتن دیپلم، با فردی که در راه رفتن دچار مشکل بود، ازدواج کرد. آن‌ها بعد از ۳ سال در سال ۱۳۸۱ صاحب فرزند پسری شدند. معصومه دیگر مادر شده بود و باید گام‌هایش را محکم‌تر می‌گذاشت. بعد از اینکه فرزند اول معصومه ۹ ساله شد، او صاحب فرزند پسر دیگری شد. در طول این سال‌ها این بانوی جانباز تمام کار‌ها و امور منزل را بر عهده دارد. همسر او با همراهی معصومه حدود ۱۵ سال پیش مرکز توانبخشی و حرفه آموزی دختران استثنایی را راه‌اندازی کرده‌اند.

منبع: فارس

برچسب ها: بمباران ، روز جانباز
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۲۱:۴۱ ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
یاشاسین