سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

درخواست حاج قاسم از دختر فرمانده شهید فاطمیون

گفت‌و‌گویی با ام‌البنین حسینی، همسر شهید توسلی و عباس بخشی، برادر شهیدرضا بخشی را از نظر می‌گذرانید.

 ۹ اسفند ۱۳۹۳ شهید علیرضا توسلی با نام جهادی ابوحامد، فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون به همراه جانشینش رضا بخشی با نام جهادی فاتح در جریان آزادسازی تپه تل‌قرین (حومه درعای سوریه) هنگام درگیری با جبهه النصره به شهادت رسیدند. این روز برای لشکر فاطمیون که فرمانده و جانشین لشکر را در یک حادثه از دست دادند، نقطه عطفی بود برای بزرگداشت شهدای ۹ اسفندماه جبهه مقاومت. گفت‌و‌گویی با ام‌البنین حسینی، همسر شهید توسلی و عباس بخشی، برادر شهیدرضا بخشی انجام داده‌ایم.

همسر شهید توسلی

جواهرات کردستان

سال ۷۹ با معرفی یکی از همرزمان علیرضا که همسایه ما بود، با ایشان آشنا شدم و عید غدیر همان سال با هم ازدواج کردیم؛ ماحصل ازدواج‌مان سه فرزند است. فاطمه متولد سال ۸۲، حامد متولد سال ۸۵ و طوبی جان متولد سال ۹۰ است.

همسرم علیرضا با نام جهادی «ابوحامد» سال ۶۳ به ایران مهاجرت کرد که مصادف بود با دفاع مقدس. علیرضا به اتفاق دیگر هموطنانش خودش را به جواهرات کردستان رساند و تقریباً یک سال و نیم در جبهه‌های کردستان انجام وظیفه کرد. با تمام شدن جنگ ایران و عراق به زادگاه خودش افغانستان برگشت که متأسفانه جنگ‌های داخلی آغاز شده بود و خودش را در این مسیر سوق داد و در کنار مبارزه با کفر و ستم، مهارت‌های نظامی را یکی پس از دیگری آموزش دید و همین موضوع باعث شد که در همین مسیر خودش را توانمند کند.

علیرضا پیگیر تحولات بیداری اسلامی بود و با شروع جنگ در سوریه، سال ۹۰ با تمام مشغله‌ها و سختی‌هایی که داشت، رایزنی کرد و نهایتاً اوایل سال ۹۲ همراه با تعداد انگشت شماری از دوستان که سابقه و توان رزمی داشتند، راهی سوریه شد.

فاطمیون منشأ تحول

ابوحامد سه هدف عمده در ذهنش داشت؛ اول، دفاع از حرمین آل‌الله (ع) بود. او نمی‌خواست داستان اسارت بی‌بی مجدداً تکرار شود. دوم، تشکیل یک گروه نظامی شیعه برای دفاع از مظلوم در هر نقطه از جهان و سومین هدفش تغییر نگاه مردم نسبت به هموطنان افغانستانی‌مان بود. علیرضا می‌خواست نگاه مردم را نسبت به افغانی‌ها که در ذهن برخی فقط کارگر‌های مهاجر هستند، تغییر دهد؛ او می‌گفت لازم باشد سر می‌دهیم، اما سنگر نه!

این سه هدف الحمدلله به برکت خون شهدای لشکر فاطمیون محقق شد. حاج قاسم سلیمانی عزیز در دیداری که در سوریه با ایشان داشتیم، گفتند: «فاطمیون یک نام ارزشمند است که به نظر من خاک مظلومیت را از چهره افغانی‌ها ربود. خیلی اثر گذاشت؛ این‌ها منشأ تحول در جامعه شدند و حالا مردم با یک دید دیگری به آن‌ها نگاه می‌کنند و احترام دیگری به آن‌ها می‌گذارند. هیچ چیزی به اندازه کار این برادر‌ها در تشکیل فاطمیون و این رشادت‌ها نمی‌توانست اینقدر در جامعه ایران اثر بگذارد.»

ابوحامد روحیه استکبارستیزی داشت و می‌گفت: «اگر ما با داعش و تکفیر در سوریه نجنگیم و از حریم حرم دفاع نکنیم، خیلی زود باید در کوچه پس کوچه‌های کردستان، تهران و مشهد با آن‌ها دست و پنجه نرم کنیم و این وظیفه هر انسان آزاده‌ای است که از ارزش‌های خود دفاع کند و ان‌شاءالله این حضور به آزادسازی قدس ختم خواهد شد.»

گردآوری رزمندگان

ابوحامد اردیبهشت سال ۹۲ به سوریه اعزام شد. خیلی کم به مرخصی می‌آمد و اکثراً مأموریت داشت. از مهم‌ترین اقدامات شهید توسلی گردآوری رزمندگان غیور و مخلص از سراسر جهان بود. زمانی که ایشان وارد سوریه شد، مجاهدینی که در جبهه‌های مختلف سابقه حضور داشتند با شنیدن خبرآمدن ابوحامد به سوریه، خودشان را از ایران، پاکستان، افغانستان، اروپا و اقصی نقاط جهان به سوریه رساندند. نیرو‌های لشکر فاطمیون در هر منطقه‌ای از جبهه مقاومت که حضور داشتند از فرمانده‌هان اطمینان خاطر پیدا می‌کردند. آن‌ها با کمترین مهمات، تجهیزات و تلفات بیشترین دستاورد‌ها و فتوحات جنگی را داشتند.

مهربان مثل پدر

ابوحامد خیلی به نیروهایش و شهدای عزیز لشکر فاطمیون علاقه داشت. هر زمانی که به ایران می‌آمد ابتدا به مزار شهدا و بعد به دیدار خانواده شهدا می‌رفت و سپس به منزل می‌آمد. این نشان‌دهنده اوج محبت و ارادتش نسبت به شهدا بود. ارادت خاصی نسبت به خانواده این عزیزان داشت. مثل یک پدر دست نوازش بر سر فرزندان شهدا می‌کشید و جویای مشکلات‌شان می‌شد و نهایت تلاشش را می‌کرد تا این خانواده‌ها مشکل نداشته باشند.

تل قرین و شهادت

همسرم در عملیات تل‌قرین بر اثر اصابت مستقیم موشک به شهادت رسید. نوع موشک‌ها که شناسایی شد، اسرائیلی بودند. گویی رزمندگان فاطمیون خار چشم اسرائیلی‌ها شده بودند و در نهایت ابوحامد با اصابت موشک‌های اسرائیلی به همراه تعدادی از همرزمانش مثل شهید فاتح و چند تن دیگر در نهم اسفند ۱۳۹۳ به شهادت رسیدند.

خبر شهادت ایشان را از طریق فضای مجازی متوجه شدم. مسئولان با توجه به ضایعه پیش آمده و شدت بهت و ناراحتی از شهادت فرمانده فاطمیون نمی‌دانستند چطور باید به خانواده اطلاع بدهند. کسانی که می‌خواستند خبر شهادت همسرم را به ما بدهند وقتی فهمیدند من از شهادت ایشان مطلع شدم و خم به ابرو نیاوردم، خیال‌شان راحت شد. بعد از شهادت ابوحامد به خودم اجازه دلتنگی ندادم. چون دلتنگی شروع سختی‌هایی است که دشمن را شاد می‌کند. با صله‌رحم و زیارت حرم امام رضا (ع) و دیدار با خانواده شهدا و مزار شهدای عزیز خودم را از دلتنگی دور نگه می‌دارم.

دیدار با حاج قاسم

سال ۱۳۹۵ بود که برای زیارت مزار حضرت زینب (س) به سوریه رفتیم. یک روز بعد از استقرارمان به ما اطلاع دادند حاجی می‌خواهد شما و فرزندان شهید را ببیند. خیلی خوشحال شدم، بچه‌ها به شور افتاده بودند. دیدار حاجی برای‌شان یادآور پدرشان بود. به محضر حاج قاسم رسیدیم، ایشان از ابوحامد و دلاوری‌هایش برای‌مان گفت. از ارزش و اهمیت لشکر فاطمیون. گفتند: «نمی‌توانیم قدر این فاطمیون را بدانیم و هر چه پیش برویم ارزشمندی فاطمیون برای اسلام هویدا می‌شود.» شهید سلیمانی دائم پسرم حامد را در آغوش می‌کشید و سرش را می‌بوسید. حاج قاسم گفت: «ابوحامد انسان ارزنده‌ای بود که زود از دست رفت و این حیف شد برای ما» و در انتها به دخترم طوبی گفت: «برای دوست بابا دعا کن که شهادت قسمتم شود. دخترم گفت واقعاً می‌خواهید بروید پیش بابا! حاج قاسم سرشان را انداختند پایین.»

برادر شهید بخشی

عشق زیارت و مهاجرت

برادرم رضا بخشی با نام جهادی «فاتح» متولد سال ۱۳۶۵ در ایران بود. پدر و مادرم قبل از انقلاب به ایران آمدند و تا حدودی خانواده با اوضاع انقلاب و تظاهرات‌های مردمی آشنا شدند. پدربزرگم در این راهپیمایی‌ها حضور داشت، خانواده ما مذهبی است و به عشق اهل بیت (ع) و زیارت امام رضا (ع) به ایران مهاجرت کردند. عشق اهل بیت آن‌ها را از کشورشان جدا کرد. مسلم است همچنین خانواده‌ای که به عشق زیارت سفر می‌کنند، پایبند اعتقادات هستند و ارادت به اهل بیت دارند. پدر من در افغانستان خیاطی می‌کرد، اما در ایران با نان کارگری ما را بزرگ کرد و همیشه به دنبال این بود که رزق حلال به سر سفره‌شان بیاورد.

عاشق کسب علم

فاتح بسیار علاقه‌مند به تحصیل بود؛ از همان دوران ابتدایی تا دانشگاه. جزو شاگردان نمونه کلاسش بود و در نهایت فوق لیسانس معارف و لیسانس حقوق گرفت. برادرم فاتح به غیر از آن به ورزش هم بسیار علاقه‌مند بود، طوری که ورزش رزمی می‌کرد و در باشگاه‌های مشهد مربی بود.

جانشین فرمانده

خانواده ابتدا در جریان برادرم نبود. رضا هم به خاطر اعتقادات، باورهایش و هم به خاطر دوستانش که راهی شده بودند، تصمیم به جهاد گرفت. او انسان آگاهی بود و به مسائل اطرافش اشراف کامل داشت. آن زمان فکرش اینگونه بود حالا در این شرایط که در منطقه پیش آمده وظیفه من چیست؟ در واقع من باید وظیفه خودم را انجام بدهم. برادرم دو سال در سوریه حضور داشت، در این دو سال مسئولیت‌های مختلفی را به عهده داشت؛ جانشین فرماندهی لشکر بود و عملکرد موفقی داشت.

رضایت مادر

تنها کسی که می‌دانست فاتح در سوریه است، من بودم. وقتی فاتح بعد از دو ماه برگشت، به ایشان گفتم که نمی‌توانم این موضوع را از خانواده پنهان کنم. شما باید خانواده را در جریان بگذارید. فاتح رو به پدر و مادرم کرد و گفت: این دو ماه من در سوریه بودم. وقتی این را گفت همه تعجب کردیم که سوریه چه خبر است؟! فاتح نشست و خیلی با حوصله از تحولات منطقه صحبت کرد و بعد از تکفیری‌ها گفت و از اقدامات و اهداف‌شان. اینطور شد که والدین‌مان را قانع کرد. اعتقادات مذهبی خانواده بالا بود و مادرمان حتی زمانی که متوجه خطرات احتمالی شد، اجازه داد دوباره به سوریه برود، فاتح هم به دلیل نگرانی مادر زیاد از منطقه صحبت نمی‌کرد.

آب، آینه و اعزام

دوستانش بعد از شهادتش برای‌مان روایت کردند که «به فاتح گفتیم تو اندازه خودت خدمت کرده‌ای دیگر نرو! گفته بود چطور می‌توانم دیگر نروم. وجدانم این اجازه را به من نمی‌دهد. تمام صفحه لپ‌تاپ من پر از تصاویر شهدایی است که از دوستان من بودند. چطور می‌توانم آن اتفاقات و رفقایم را فراموش کنم و برگردم، نمی‌توانم.»

آخرین اعزام رضا بهمن ۱۳۹۳ بود. شب بود که مادر با قرآن، آب و آینه فاتح را بدرقه کرد. همانجا به مادر قول داد که این اعزام آخر است. در حال حاضر هم می‌روم تا وسایل، کار‌ها و مسئولیت‌ها را تحویل بدهم. فاتح به مادر گفت دو هفته دیگر بازمی‌گردد. همه خانواده خوشحال و منتظر بودند تا ان‌شا‌ءالله برگردد. مادرم زمان بدرقه فاتح به ایشان گفت من تو را به بی‌بی سپردم، خودش محافظ شما خواهد بود.

فاتح خوش قول

فاتح به قولش عمل کرد! دقیقاً دو هفته بعد از اعزام آخرش خبر شهادتش را به ما دادند. ابتدا به ما گفتند که مجروح شده، اما بعد خبر شهادتش را به ما دادند. ما فکرش را نمی‌کردیم که رضا شهید شود. روز‌های سختی بود. رضا با یک اطمینان خاطری گفت برمی‌گردد که فکرش را نمی‌کردیم برگشتنش با شهادت باشد. برای والدینم و خانواده شهادتش خیلی سنگین بود، اما کنار آمدیم و به قول مادرم تنها چیزی که می‌تواند من را آرام کند و به من صبر بدهد، این است راهی که رضا رفته، راه سعادت وخوشبختی است. یکی از بارزترین شاخصه‌های اخلاقی برادرم اخلاصی بود که او داشت. در هر مسئولیتی که به او سپرده می‌شد، این مهم را رعایت می‌کرد. فاتح اصلاً نیتی برای دیدن نداشت، نمی‌خواست شناخته شود.

منبع: روزنامه جوان

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.