باشگاه خبرنگاران جوان - اسدالله علم به جهت ملاقاتهای روزانه با شاه و سروسامان دادن به امور خصوصی وی، نسبت به رفتارها، خلقیات و عادات محمدرضا پهلوی اطلاعات خوبی را در یادداشتهای خود به دست میدهد که اهم آنها عبارتند از: قضا و قدری بودن، عیاشی و هوس بازی، تردید در تصمیم گیری، استقبال از چاپلوسی و تملق، به حساب نیاوردن افراد دیگر، میل به بزرگنمایی و تبلیغات پیرامون اقدامات خود، تمسخر مفاهیم دینی و دینداران، باور به گرفتاری مخالفان او به سرنوشت شوم، مشورت ناپذیری، بیتوجهی به مباحث کارشناسی، کشور را ملک طِلق خود دانستن، چاپلوسی نسبت به قدرتهای بزرگ، باور عمیق به دیکتاتوری، احساس خودبرتربیتی نسبت به سایر امراء، رقابت با زیردستان و عدم تحمل برتریهای شخصی آنان، پیچیدگی شخصیت و غیرقابل پیش بینی بودن عکسالعمل او، نفوذ افراد چاپلوس بر تصمیمات او، نفرت از افراد مستقل، تحقیر رجال، احساس بینیازی و افتخار به عدم اتکاء به آراء عمومی، ناسپاسی نسبت به دوستان و خدمتگزاران، رعایت نکردن هنجارها در مناسبات خانوادگی، اولویت دادن به عیاشی و سفرهای تفریحی خارجی و... .
اینها بخشی از ویژگیهای رفتاری و روانشناختی کسی است که ۳۷ سال با حمایت خارجی و به قیمت فروش استقلال و منابع ایران بر کشورمان حکومت کرد؛ و حالا بخوانید خاطرات اسدالله عَلَم را که روزی نخستوزیر و وزیر دربار همین شاه بوده است.
شخصیت و روحیات شاه
سه شنبه، ۲۰ دی ۱۳۴۸
امروز ظهر از طریق آنکارا به وین پرواز کردیم. در طول پرواز مفصل با هم صحبت کردیم، بیشتر درباره نفت... شاه معتقد است که ما باید نقش فعالتری در کنسرسیوم اجرا کنیم. با وجود اینکه سفر خصوصی است، شاه در فرودگاه وین مورد استقبال رئیس جمهور اطریش قرار گرفت که نه تنها او را تا هتل که تا در خوابگاهش همراهی کرد.
در طول پرواز، شاه از من خواست از حافظ تفالی بزنم، ولی متأسفانه من دیوانم را در چمدان جا گذاشتهام و قضیه مسکوت ماند. قبلا هرگز از من تقاضای چنین کاری نکرده بود. از این رو حدس میزنم که موضوع مهمی ذهنش را مشغول کرده است.
سه شنبه، ۲۹ بهمن ۱۳۴۸
دلسوزی برای معشوقه عَلَم، دزدی از ویلای سن موریتس
به سن موریتس بازگشتم و بلافاصله به حضور شاه رفتم که از دیدن من خوشحال شد، چون بچهها هم به ایران برگشته بودند، قدری از تنهایی حوصلهاش سر رفته بود. با هم بیرون شام خوردیم. پرسید تنها هستی یا معشوقهات هم اینجاست؟ عرض کردم که نیست، چون دعوایمان شده است... گفت: «با او مهربانتر باش. خیلی تو را دوست دارد.» عرض کردم به هر صورت من فرد آزادی نیستم، چون دخترم همراهم است.
در بازگشت به ویلا، شاه به قهقهه خندید. علت را جویا شدم گفت: «هشدارت را در مورد امنیت اینجا به خاطر داری؟ کاملا حق با تو بود. پلیس سوئیس قرار است مدام بیرون از ویلا نگهبان داشته باشد. با وجود این، یک نفر قالی سرسرا را از زیر دماغشان دزدیده و برده است.
پنج شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۴۸
بروز خلل در تصمیمگیریهای شاه
اخیرا تغییراتی هشداردهنده و در روش کلی شاه مشاهده کردهام. آن شاه مصمم، پرتوقع و قلباً اصلاح طلبی که میشناختم، اخیرا علائمی از خلل در تصمیمگیری از خود نشان میدهد.
در جای دیگر در این دفتر خاطرات گزارش از شامی در کاخ ملکه مادر دادم که در مورد پیشنهادش برای لغو مراسم نوروز و مصادف شدنش با دهه عاشورا، جدال تندی با ایشان داشتم و اینکه چطور شاه علی رغم فحشهایی که مادرش نثار بنده کرد، پیشنهاد مرا تأیید کرد که مراسم سلام نوروز را برگزار کنیم. در حقیقت دعوتنامهها ارسال شد و ترتیب مراسم داده شد، اما او امروز صبح به من تلفن زد که کل برنامه را لغو کنیم. من ماتم برده بود... و هیچ گونه اعتراضی را هم تحمل نمیکرد. سرانجام توافق کردیم که مراسم ویژهای بدون سروصدا در مشهد برگزار شود.
شنبه، اول فروردین ۱۳۴۹
استقبال گرم مشهدیها از شاه و مسابقه چاپلوسی رجال
به اتفاق شاه، نخست وزیر، چند نفر از وزرا و مسئولین عازم مشهد شدیم. هوای خوبی بود و استقبال گرمی از طرف مردم به عمل آمد. پس از زیارت مرقد مطهر امام رضا (ع) اجازه خواستم نیم ساعت بیشتر در آنجا بمانم و فاتحهای هم برای روح پدرم بخوانم که همانجا دفن است و من نیز امیدوارم روزی در کنارش به خاک سپرده شوم. احساس کردم از درخواست من خوشش نیامد؛ هر چند اعتراضی نکرد.
تعجب کردم، من که او را تنها نگذاشته بودم. کار ضروری و واجبی هم با من نبود و روی هم درخواست نامعقولی نبود. تنها حدسی که میزنم این است آن را خودنمایی احمقانهای فرض کرده است که اجداد من همه قرنهاست در اینجا دفناند و شاید هم فکر کرده است دلیلی برای فاتحه خواندن برای روح کسی که هرگز در عمرم ندیدهام، وجود ندارد.
ناهار را دسته جمعی در حضور شاه خوردیم و هر یک سعی کردیم گوی چاپلوسی و تملق گویی به او را از دیگری برباییم!
چهارشنبه، ۱۲ فروردین ۱۳۴۹
زانو زدن اردشیر زاهدی و سنتهای ملی مملکت!
علیاحضرت را از بیمارستان همراهی کردم. بعد از ناهار، شرفیاب شدم و از جمله مسائل، از ایشان پرسیدم: «اعلیحضرت اجازه میفرمایند نخست وزیر و وزیر خارجه را رسما توبیخ کنم؟ چون در محضر اعلیحضرت به هیچ وجه ادب و احترام لازم را به جا نمیآوردند.» پاسخ داد: «از تربیت آمریکاییشان چه انتظار دیگری داری؟ معهذا بهتر است به آنها یادآوری کنی که وظیفه شان چیست.» جواب دادم: «ای کاش من هم مثل اعلیحضرت میتوانستم گناه را به گردن تربیت آنها بگذارم. بنده تردید ندارم که آنها میخواهند به دیگران ثابت کنند چه افراد مهمی هستند.» شاه خندید و گفت: «نه موافق نیستم، ندیدی چطور وقتی با اردشیر دست میدهم، جلوی من زانو میزند؟» عرض کردم: «این نوع ادای احترام، همان اندازه بد است که زیادهروی در جهت مخالفش. آخرین باری که در پاریس بودیم، اردشیر همین کاری را که فرمودید کرد و یکی از خبرنگاران فرانسوی از من پرسید، شاه ایران به عنوان رهبری اصلاح طلب و دموکرات شناخته شده، آن وقت چگونه میتواند تحمل کند که یکی از وزرایش در مقابل او این چنین زانو بزند و به خاک بیفتد.» شاه اصلا از این حرف خوشش نیامد و گفت: «حق بود به او میگفتی که اردشیر رعایت سنتهای ملی مملکت را میکند!» باورنکردنی است که تا چه حد تملق و چاپلوسی میتواند حتی باهوشترین آدمها را کور کند.
منبع: فارس
انتهای پیام/