سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

وقتی ثروتمندان خود را محق می‌دانند!

اگر رنج دیگران تأثیر کمتری بر افراد متمول داشته باشد، آن‌ها احتمالاً به افراد نیازمند کمتر کمک می‌کنند.

به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، پژوهش‌ها نشان می‌دهند افرادی که منزلت اجتماعی-‌اقتصادی بالاتری دارند، در مقایسه با کسانی که از آن‌ها پایین‌ترند، بیشتر در معرض این هستند که خود را محق بدانند و مثل خودشیفته‌ها رفتار کنند. مثلاً در یک مطالعه، عابرپیاده‌ای را سر چهارراهی شلوغ گذاشتند و منتظر نشستند تا ببینند چه ماشین‌هایی اجازه می‌دهند او از خیابان رد شود. همین‌قدر بدانید که ماشین‌های معمولی بسیار بیشتر از مرسدس‌ها و بی‌ام‌و‌ها توقف می‌کردند.


بیشتربخوانید


این تحقیق برایمان جالب است، چراکه با کلیشه‌های ذهنی‌مان از افراد پولدار منطبق است، ولی این سؤال که داشتن پول زیاد چه تأثیری بر روان ما دارد به‌هیچ‌وجه پیش‌پا‌افتاده نیست. پیامد‌های اجتماعی و روانشناختی قرارگرفتن در رأس هرم اقتصادی و داشتن موقعیت ممتاز چیست؟... مطلبی را که در ادامه می‌آید مایکل مکانیک سردبیر ارشد مجله مادر جونز در باره این موضوع نوشته است.

دارا و ندار در بازی مونوپولی
در بعداز‌ظهری آفتابی، قبل از همه‌گیری جهانی ویروس کرونا، من و پُل پیف در دفترکار ساده‌اش در دانشگاه کالیفرنیا اِرواین نشسته‌ایم و مونوپولی بازی می‌کنیم. او به خانه پارک‌پلِیس می‌رسد که مال من است. می‌گوید «لعنتی». من، علاوه‌بر پارک‌پلِیس، سه راه‌آهن، سه مونوپولی گران‌قیمت و چند خانه در جا‌های مختلف دارم. پول پل پیف ته کشیده و حسابی توی دردسر افتاده است.

پیفِ ۳۹ساله استاد روانشناسی و متخصص این موضوع است که تفاوت در ثروت و منزلت چگونه بر ارزش‌ها و رفتارهایمان تأثیر می‌گذارد. روی میزش، کنار عروسکی کوچک از ایگی پاپ و یک اسباب‌بازی فشاری به شکل مغز، قاب عکسی است حاوی تصویر کنسرو سوپ کمپل و این شعار که «کمی همدلی کنید!». شاید پیف اهل همدلی باشد، ولی سرخوردگی‌اش از بازی آشکار است. می‌گوید منتظر است این بازی «مسخره» تمام شود تا برای شام به خانه برود. بازی به نظرش مسخره است، چراکه تا حد زیادی به نفع من دستکاری شده است. بیش از یک دهه قبل، هنگامی که پیف محقق پسادکترای آزمایشگاه روانشناسی پروفسور داکر کلتنر در دانشگاه کالیفرنیای برکلی بود، تعدادی بازی مونوپولی را دستکاری کرد تا ببیند وقتی افراد هنگام بازی به‌طور تصادفی در موقعیتی ممتاز نسبت به دیگران قرار می‌گیرند چه واکنشی نشان می‏دهند.

حدود ۲۰۰ دانشجوی داوطلب با یکدیگر وارد بازی شدند. به بازیکن «پولدار» دو برابر بازیکن «فقیر» پول داده می‌شد، هر بار که از خانه شروع عبور می‌کرد و صفحه را دور می‌زد، دو برابر پول بیشتری می‌گرفت و از آنجایی‌که دو بار می‌توانست تاس بیندازد (بازیکن فقیر یک بار می‌توانست تاس بیندازد)، به دفعات بیشتری از خانه شروع عبور می‌کرد (بازیکن پولدار همچنین محبوب‌ترین مهره بازی، یعنی ماشین را دریافت می‌کرد درحالی‌که حریفش مهره نه‌چندان محبوب چکمه را می‌گرفت.)

هرچه بازی جلو می‌رفت، بازیکنان پولدار مغرورتر می‌شدند. آن‌ها با صدای بلندتری حرف می‌زدند، مهره‌شان را با شدت بیشتری حرکت می‌دادند و حتی از ظرف شیرینی‌هایی که محققان (به‌عنوان بخشی از آزمایش) کنارشان گذاشته بودند بیشتر می‌خوردند. پیف به من گفت: «میز‌ها را هم مدرج کرده بودیم تا میزان فضایی را که بازیکنان از ابتدا تا انتها اشغال می‌کردند اندازه‌گیری کنیم. بازیکنان پولدارتر به‌تدریج فضای بیشتری را اشغال می‌کردند. آن‌ها هرچه پولدارتر می‌شدند بزرگ‌تر می‌شدند.»

پولدار‌ها خود را محق می‌دانند
آزمایش مونوپولی زیاد از لحاظ علمی متقن نبود و پیف هیچ‌گاه نتایج آن را منتشر نکرد، هرچند بعد‌ها دیگران آن را تکرار کردند و پیف نیز در سخنرانی معروفش در تد با عنوان «آیا پول شما را گستاخ می‌کند؟» به آن اشاره کرد. اما این نتایج با یافته‌های زیادی در علوم اجتماعی همخوان است که نشان می‌دهند افرادی که منزلت اجتماعی- اقتصادی بالاتری دارند، در مقایسه با کسانی که از آن‌ها پایین‌ترند، بیشتر در معرض این هستند که خود را محق دانند و مثل خودشیفته‌ها رفتار کنند. آزمایش‌شوندگان پولدارتر همچنین خودمحورتر هستند و بیشتر تمایل دارند در جهت منافع شخصی‌شان بی‌اخلاقی نشان دهند (مثلاً هنگام مذاکره دروغ بگویند یا از کارفرمایشان دزدی کنند). پیف و همکارانش در یک مطالعه عابرپیاده‌ای را سر یک چهارراه شلوغ گذاشتند و منتظر نشستند تا ببینند چه ماشین‌هایی اجازه می‌دهند او از خیابان رد شود. همین‌قدر بدانید که ماشین‌هایی همچون فورد و سوبارو بسیار بیشتر از مرسدس‌ها و بی‌ام‌و‌ها توقف می‌کردند و اجازه می‌دادند عابر از خیابان رد شود. این تحقیق برایمان جالب است، چراکه با کلیشه‌های ذهنی‌مان از افراد پولدار منطبق است، ولی این سؤال که داشتن پول زیاد چه تأثیری بر روان ما دارد به‌هیچ‌وجه پیش‌پا‌افتاده نیست هرچه باشد.

هرچه ثروت بیشتر می‌شود خساست هم بیشتر می‌شود!
پیف اوایل کارش دیده بود که تحقیقات بی‌شمار و ملال‌آوری درباره علل و آثار فقر انجام می‌شود، ولی هیچ‌کس به مسئله‏‌ای که او دنبالش بود نمی‌پرداخت: پیامد‌های اجتماعی و روانشناختی قرارگرفتن در رأس هرم اقتصادی و داشتن موقعیت ممتاز چیست؟ هر جا که پولدار‌ها نفوذ زیادی در سیاست و سیاست‌گذاری دارند، تفاوت‌های ناشی از ثروت در نگرش‌ها و رفتار‌ها اهمیت پیدا می‌کند. مثلاً اگر ثروت دلسوزی آدم‌ها را کم کند، حکومتی که معتقد است پولدار‌ها باید به نفع مردم کار کنند ممکن است مجبور شود آن‌ها را به این کار وادار کند.

افراد ثروتمند، حداقل در محیط آزمایشگاهی، کمتر از افراد فقیر با رنج دیگران همدردی می‌کنند. مشخص شده است وقتی ما نسبت به کسی احساس دلسوزی داریم ضربان قلبمان کاهش می‌یابد. در سال ۲۰۱۲، دو نفر از همکاران آن زمان پیف، یعنی مایکل کراوس و جنیفر استلار، داوطلبان را به دستگاه [الکتروکاردیوگرام](ای‌سی‌جی) وصل کردند و به آن‌ها دو ویدئوی کوتاه نشان دادند: یک ویدئوی «خنثی» که در آن یک زن به آموزش ساخت دیوار پاسیو می‌پرداخت و یک ویدئوی «دلسوزی» که در آن تعدادی کودک برای درمان سرطان شیمی‌درمانی می‌شدند. [نتایج نشان داد]افراد فقیرتر نسبت به پولدارتر‌ها نه‌تن‌ها دلسوزی بیشتری نسبت به کودکان ابراز می‌کردند بلکه ضربان قلبشان نیز از یک ویدئو به ویدئوی دیگر کاهش می‌یافت.

اگر رنج دیگران تأثیر کمتری بر افراد متمول داشته باشد، آن‌ها احتمالاً به افراد نیازمند کمتر کمک می‌کنند و این یافته‌ای است که هم در آزمایشگاه و هم خارج از آن دیده شده است. درست است که به‌طور میانگین، خانواده‌های ثروتمند در مقایسه با خانواده‌های فقیر پول بیشتری به خیریه‌ها می‌دهند، اما این کمک نسبت کمتری از درآمدشان را شامل می‌شود. به قول پیف، «هرچه ثروت بیشتر می‌شود، خساست هم بیشتر می‌شود.»

بازده اندیش یا برابری اندیش؟
یک اقتصاددان رفتاری در دانشگاه بوستون به نام ریموند فیسمن دریافته است که نخبگان، صرف‌نظر از وابستگی سیاسی‌شان، بیشتر «بازده‌اندیش» هستند تا «برابری‌اندیش». او و چندنفر از همکارانش از جمله دنیل مارکویتز، نویسنده کتاب دام شایسته‌سالاری در سال ۲۰۱۹، افراد لیبرال با منزلت بالا (دانشجویان حقوق دانشگاه ییل) را که حداقل با ۱۰ نمره اختلاف خود را دموکرات می‌دانستند، بررسی کردند و از آن‌ها خواستند نسخه‌ای از بازی موسوم به بازی دیکتاتور را انجام دهند. به آزمایش‌شوندگان ژتون‌هایی قابل معاوضه با پول داد و به آن‌ها گفته شد که می‌توانند هر تعداد ژتون که خواستند را به همبازی خود بدهند (این امکان وجود داشت که هیچ ژتونی به طرف مقابل ندهند). افراد بازده‌اندیش، هنگامی که کمک به دیگری هزینه زیادی برایشان نداشته باشد، مثلاً وقتی به آن‌ها گفته شود که اگر تنها ۱۰ ژتون بدهند، دیگری ۲۰ ژتون دریافت می‌کند، سخاوتمندانه‌تر رفتار می‌کنند، ولی افراد برابری‌اندیش مایلند ژتون‌هایشان را تقسیم کنند حتی اگر هزینه بیشتری به خودشان تحمیل شود. از این دسته‌بندی می‌توان برای پیش‌بینی اینکه آیا افراد از سیاست‌های مالیات بازتوزیعی حمایت می‌کنند یا خیر استفاده کرد. ۸۰ درصد دانشجویان ییل، به‌رغم تمایلات ترقی‌خواهانه‌شان، بازده‌اندیش بودند، درحالی‌که این عدد میان عموم مردم ۵۰ درصد است.

پولدار‌ها و موفق‌ها خودشان را سزاوار موفقیت می‌دانند
این دوباره ما را به مونوپولی برمی‌گرداند. به گفته پیف، جالب‌ترین بخش آزمایش زمانی بود که پس از بازی از افراد پرسیده می‌شد کدام‌یک از کارهایشان بر نتیجه بازی اثر گذاشته است. پاسخ معقول و درست این بود که بازی دستکاری شده و بازیکن پولدار شانس آورده بود، اما بازیکنان پولدار تقریباً دو برابر بیشتر از بازیکنان فقیر راجع‌به استراتژی بازی حرف می‌زدند، یعنی معتقد بودند خودشان باعث پیروزی‌شان شده‌اند. در دنیای واقعی نیز همین است. بعضی از ما در موقعیتی بهتر از دیگران به دنیا می‌آییم، ولی به گفته پیف، «درک افراد از امتیاز یا محرومیت نسبی‌شان اینچنین نیست، بلکه توجهشان را به کار‌هایی که انجام داده‌اند معطوف می‌کنند: من سخت کار کرده‌ام. من در مدرسه زحمت کشیده‌ام و به همین شکل توجیه می‌تراشند.»
آدم‌های موفق معمولاً خود را سزاوار موفقیت‌هایشان می‌دانند. به همین خاطر معتقدند آدم‌های کمتر موفق نیز خودشان مسئول عدم موفقیتشان هستند. به گفته پیف «با این استدلال، احتمال اینکه علت نابرابری را برای خود تفسیر کنید، توجیهش کنید و آن را عادلانه جلوه ‏دهید بیشتر است.»

طبقه بالا مایل به «حفظ خود» است
کراوس و کلتنر که هر دو روانشناس هستند، مشاهده کرده‌اند افرادی که خود را در رأس هرم اجتماعی می‌بینند به‌طور معناداری بیشتر از ذات‌گرایی، یعنی باور به اینکه ویژگی‌های گروهی غیرقابل تغییر بوده و منشأ زیستی دارند، حمایت می‌کنند، همان باور‌هایی که برای توجیه بدرفتاری با افراد کم‌منزلتی همچون مهاجران و اقلیت‌های قومی به کار گرفته می‌شود. به گفته کلتنر، مطالعات بی‌شماری نشان می‌دهد طبقه بالا مایل به «حفظ خود» است، یعنی کسانی که خود را از لحاظ تحصیلی، شغلی و دارایی برتر از دیگران می‌دانند مایلند منزلت گروه خود را حتی به قیمت آسیب به گروه‌هایی که نالایق‌تر می‌پندارند، حفظ کنند. این یافته‌ها این باور را به چالش می‌کشد که ثروت مسئولیت می‌آورد.

ظاهراً مقام بالاتر ثروتمندان را ملزم نمی‌کند به نفع جامعه عمل کنند. اگر یک فرد عادی مطالعات انجام‌شده درباره ثروت و رفتار را بخواند ممکن است این‌طور نتیجه‌گیری کند که ثروتمندان عوضی‌اند، ولی این برداشت منصفانه‌ای نیست. به گفته پیف «وقتی راجع به این یافته‌ها حرف می‌زنم به نظر می‌رسد دارم به پولدار‌ها حمله می‌کنم، ولی من علاقه‌ای به این کار ندارم.» ممکن است یک نفر بسیار پولدار باشد، ولی این الگو‌ها را از خود نشان ندهد یا خیلی فقیر باشد و آن‌ها را نشان دهد. او و همکارانش میانگین پاسخ‌ها را حساب کرده و اثراتی که یافته‌اند نیز «کوچک تا متوسط» است. آنچه مسئله کلیشه‌های ذهنی ما را پیچیده‏تر می‏کند این است که دلسوزانه‌ترین پاسخ لزوماً بهترین پاسخ نیست. آزمودنی‌های ثروتمند، صرف‌نظر از مسائل سیاسی، در مقایسه با افراد کمتر ثروتمند، بیشتر ذهنیت فایده‌گرا دارند. مطابق با آنچه پیف و همکارانش در یک مقاله آورده‌اند، داشتن ذهنیت فایده‌گرا ثروتمندان را قادر می‌سازد تا «برای رسیدن به خیر بیشتر تصمیماتی عاری از احساسات بگیرند و این کاری است که انجامش برای دیگران ممکن است بسیار سخت باشد.» مثلاً هنگام یک همه‌گیری جهانی، ممکن است لازم شود مسئولان بهداشتی این احتمال را سبک سنگین کنند که یک واکسن خاص به تعدادی از دریافت‌کنندگان آسیب شدیدی بزند، ولی جان میلیون‌ها نفر را نجات دهد.

وقتی داشتیم پول‌هایمان را می‌شمردیم، پیف راجع به واکنش‌های منفی نسبت به تحقیقاتش در این سال‌ها حرف زد؛ کلی ایمیل نفرت‌انگیز. او گفت: «قبلاً خیلی بیشتر از این ایمیل‌ها برایم می‌آمد. هنوز هم به گمانم روزی یکی بیاید. فکر می‌کنم بیشترش سیاسی است، چون ظاهراً ایدئولوژی نقش زیادی در آن دارد.» از او پرسیدم آیا فکر می‌کند ارزش‌های ترقی‌خواهانه‌اش تأثیری بر یافته‌های تحقیقاتی‌اش داشته است یا خیر. پذیرفت که ارزش‌هایش «احتمالاً بر ذات کارش» و سؤالاتی که می‌پرسد اثر داشته است.

همین‌طور که داشت توضیح می‌داد فهمیدم در محاسباتم گند زده‌ام. باید ۱۰ برابر بیشتر از او پول می‌گرفتم نه ۹ برابر. گفتم «پس من یک ۵۰۰ دلار دیگر برمی‌دارم، باشد!» با سردرگمی به من نگاه کرد و با کنایه گفت: «خیلی ممنون که وقتی داشتم برایت درددل می‌کردم بخش زیادی از ذهن و توجهت را معطوف به این کرده بودی که ببینی چقدر بیشتر باید گیرت بیاید.» ... امان از ذهن مردم عامی!

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.