سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

شهید باغانی:

اگر شهید باشید شهید را می‌شناسید!

روایتی درباره زندگی و مجاهدت‌های شهید ناصرالدین باغانی را از نظر می گذرانید.

به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان،  شهید ناصرالدین باغانی هشتم شهریور ۱۳۴۶، در قم چشم به جهان گشود. پدرش اصغر، کارمند بود و مادرش، رقیه نام داشت. دانشجوی کاردانی در رشته معارف اسلامی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یازدهم اسفند ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به صورت و سینه شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.


بیشتربخوانید


 درادامه روایتی از زندگی این شهید  گران‌مایه می خوانید.

مهران- اوایل سال ۶۵- خط مقدم- عملیات آزاد‌سازی مهران

خبرنگار رادیو: لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چه پیامی‌به سایر جوانان و دانشجویان دارید؟

- بنده ناصرالدین باغانی هستم، اوایل سال جدید که امام عزیز پیام دادند که بر همه واجب است که به جبهه‌ها رو کنند، ما هم بر حسب وظیفه و بر حسب تکلیف الهی... پیامی‌که دارم به برادر‌های دانشجو اینکه آن‌هایی که هنوز نیامدند به جبهه و هنوز آموزش ندیدند بروند آموزش ببینند و سعی کنند که دل امام عزیزمون را شاد کنند و با رو کردن به جبهه‌ها، سنگر‌ها را پر کنند و نگذارند که این نوکر استعمار و این نوکر ابرقدرت‌ها دوباره بخواد خودش رو تجهیز کند و همان‌طور که در والفجر ۸ به یاری خدا، ضربه محکمی به اون وارد اومد دوباره هم در عملیات‌های بعدی ضربه‌های محکم‌تری بهش وارد بیاید و نتواند دوباره تجدید قوا کند...

ناصرالدین باغانی ۸ شهریور ۱۳۴۶ در یک خانواده روحانی در تهران متولد شد. دوران کودکی‌اش با هجرت خانواده در شهر قم گذشت و در دبستان ملی شهاب و امیرکبیر قم دوره ابتدایی را گذراند.

او همزمان نزد پدرش که از روحانیان شناخته‌شده در قم بود، به همراه برادرش روخوانی قرآن را فراگرفت و دوره راهنمایی را نیز در مدرسه دین و دانش قم آغاز کرد و در ادامه آن را به دلیل عزیمت خانواده‌اش به سبزوار در مدرسه دکترفاطمی‌این شهر ادامه داد. او همچنین به دلیل انتخاب پدرش به‌عنوان نماینده مردم سبزوار در مجلس شورای اسلامی، همراه خانواده به تهران بازگشت و در مدرسه فیضیه تهران ادامه تحصیل داد.

او دوره دبیرستان را با معدل ۱۹ در مدرسه مصطفی خمینی در خیابان آذربایجان به پایان رسانید و همزمان در شاخه دانش‌آموزی حزب جمهوری اسلامی عضویت یافته و در دوره‌های مختلف آموزشی حزب شرکت می‌کرد.او در این سال‌ها در چهار دوره مسابقات تجوید قرآن کریم رتبه نخست را از آن خود کرد.او برای اولین بار پس از گذراندن آموزش در پادگان امام حسین علیه‌السلام، به جبهه کردستان رفت و سپس در جبهه جنوب حضور یافت. بعد از دیپلم به دانشگاه تهران رفت و تحصیل در رشته حقوق را آغاز کرد. همزمان با آن تحصیل در مدرسه امام صادق (ع) و دوران طلبگی را شروع نمود.

پدرش می‌گوید: ناصرالدین، دو جزء قرآن را حفظ بود و به حفظ قرآن همت گماشته بود، در خانه نهایت ادب و احترام را نسبت به دیگران داشت برای حضور در مراسم مذهبی و جلسات قرآن مسجد و نماز جمعه اهتمام زیادی داشت.

سال ۶۵ پس از سخنرانی حضرت امام (ره) که در آن فرمود: «جبهه رفتن برهرکاری مقدم است» خود را به جبهه رساند و در گردان حبیب ابن مظاهر حضور یافت و در آن گردان به‌عنوان مسئول تبلیغات به فعالیت مشغول شد و پس از آن به پیشنهاد خود در دسته رزمی‌شرکت کرد.

در آغاز عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه در خط مقدم هر دو بازوی او در اثر اصابت ترکش مجروح می‌شود و همچنین تیرقناسه نیز به پای او اصابت می‌کند که او را به پشت جبهه باز می‌گردانند و در بیمارستان نکویی قم بستری می‌شود.

او به دلیل اینکه متوجه کمبود تحت بیمارستان برای مداوای سایر مجروحان می‌شود، با اصرار فراوان خود را از بیمارستان مرخص می‌کند و به همراه مادرش در سفری به مشهد به زیارت امام رضا (ع) می‌رود.

جرم ما عاشقی است

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش‌هایی از آخرین یادداشت شهید ناصر باغانی است:

«تو چه می‌دانی که عشق چیست؟... ما را به جرم عشق مواخذه می‌کنند گویا نمی‌دانند که عشق گناه نیست. اما کدام عشق؟ خداوندا! معبودا! وقتی فهمیدم که عشق به تو پایدار است و دیگر عشق‌ها دروغین است، به عشق تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم، یک باره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم.

فهمیدم که در این مدت که فکر می‌کردم عاشق تو هستم اشتباه می‌کرده‌ام. این تو بوده‌ای که عاشق بنده‌ات بوده‌ای، و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام او را پاره کرده‌ای... آری، تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می‌کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می‌نشستی. اما من بدبخت ناز می‌کردم و شب خلوت را از دست می‌دادم و می‌خوابیدم. اما تو دست بر نداشتی و این قدر به این کار ادامه دادی تا سرانجام من‌گریزپای را به چنگ آوردی و من فکر می‌کردم با پای خود آمده‌ام؛ و چه خیال باطلی! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی تا به دور از هرگونه هیاهو نرد عشق ببازی. کمند عشق را محکم‌تر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی و...»

مادرش در بیان خاطره‌ای از او می‌گوید: «در سال ۶۵ در جبهه بود. یک بار که برای مرخصی برگشته بود اواسط پاییز بود. ساعت سه نصف شب قطار رسیده بود تهران. وقتی در خانه رسیده بود حاضر نشد زنگ بزند و اهل خانه را از خواب بیدار کند. تا اذان صبح پشت در ماند. بعد هم رفت مسجد. توی مسجد پدرش او را دید و متعجب از کارش با هم به خانه آمدند.» پس از بازگشت از زیارت در حالی که نیمی از دوران استراحت او مانده بود، دوباره به جبهه شتافت.

او در عملیات‌های بدر، کربلای یک، چهار و پنج و سرانجام در ۱۱ اسفند ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. از او چندین قطعه نوشته عرفانی به‌جا مانده است، در یکی از دست نوشته‌های او آمده است: «شهادت چیست؟ آنگاه که دو دلداده به هم می‌رسند و عاشق به وصال معشوق می‌رسد وبندۀ خاکی به جمال زیبای حق نظر می‌افکند ومحو تماشای رُخ یار می‌شود، آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می‌توانیم داد؟ آن هنگام که رزمنده‌ای مجاهد، بسوی دشمن حق می‌رود و ملائک به تماشای رزم او می‌نشینند و شیطان ناله برمی‌آورد و پای به فرار می‌گذارد و ناگهان غنچه‌ای می‌شکفد، آن هنگام را جز شهادت چه نام می‌توانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر‌بردار نیست.

(ای آنانی که در زندان تن اسیر ید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصۀ شهادت عاجزید. فقط شهید می‌تواند شهادت را درک کند.)

شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد، شهید در این دنیا قبل از اینکه به خون بتپد، شهید است؛ و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی‌توانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصل‌شان نیز نمی‌توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می‌کند.

 وگرنه آئینۀ زنگار گرفته، چیزی را منعکس نمی‌کند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد شهیدان به حال شما غصه می‌خورند، و از این در عجب‌اند و حیرت می‌کنند که چرا به فکر خود نیستند. به خود آیید و زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید وتا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده‌اید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید.»

رهبر انقلاب نوشته‌هایش را مکرراً خوانده‌اند

رهبر معظم انقلاب در پیامی به مناسبت سالگرد شهادت ایشان فرمودند: «نوشته‌جات آن شهید عزیز را مکرر خوانده و هربار بهره و فیض تازه‌ای گرفته‌ام. این را باید بزرگ‌ترین فرآورده انقلاب بدانیم که مردانی در سنین جوانی و در میدان نبرد، معرفت و بصیرت پیران طریقت را پس از سال‌ها سلوک و ریاضت به دست آورده و به کار بسته‌اند و این تحقق وعده الهی‌ست که: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا...» جوانانی از این قبیل شایسته است که الگوی جوان مسلمان و راهنمای همگان باشند.

این عزیزان عمر کوتاه و کم آلوده به گناه خود را با عبادت و مجاهدتی مخلصانه روح و بهاء بخشیدند خداوند هم به پاداش این عمل صالح سرچشمه‌های معرفت و محبت را بر دل و جان پاک آنان گسترد و سرانجام هم از ساغر شهادت سرخوش و به فیض لقاءالله سرافرازشان کرد. گوارا باد بر آنان و روزی باد بر آرزومندان.»
(پیام به مناسبت شهادت شهید در ۲۶ اسفند ۶۵)

در عمل پیرو رهبر باشید

شهید ناصرالدین باغانی در وصیتنامه‌اش نوشته بود:
«پیرو امام باشید، نه در حرف، بلکه در عمل گوش دل به سخنان امام بسپارید و حرف‌هایش را بدون، چون و چرا بپذیرید و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید. اکنون که حضرت صاحب‌الامر (عج) در پردۀ غیبت است، ولی‌فقیه عصر خود را بشناسید، اگر امام خود را شناختید گمراه نمی‌شوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد.

اسلام را از روحانیت مبارز واصیل فرا بگیرید نه از قلم وزبان منحرفان، در این زمانه عده‌ای مغرض و جاهل پیدا شده‌اند که اسلام بدون روحانیت را تبلیغ می‌کنند. این منحرفین را بشناسید و از صحنۀ انقلاب بدرشان کنید.»

منبع: روزنامه کیهان 

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۲۰:۲۰ ۱۴ آذر ۱۴۰۰
سلام برشهیدعزیزوطنم
شهیدناصرالدین باغانی