سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایت زندگی یک مبارز یمنی که حاضر نشد در کنار صدام با ایران بجنگد

«هیجان علی الکندحی» پیرمرد ۷۴ ساله یمنی با سابقه مبارزاتی در جنوب لبنان و همراهی رزمندگان مقاومت در نبرد با اشغالگران صهیونیست همچنان میدان را ترک نکرده است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، از صنعاء، با وجودی که ۷۴ سال از سن او می‌گذرد، اما با شروع تجاوز ائتلاف سعودی اماراتی آمریکا به یمن، از جمله اولین افرادی بود که به جبهه‌های نبرد شتافت، چون تاریخ و پیشینه مبارزاتی‌اش به او اجازه نمی‌داد، در منزل بماند؛ لذا برای حضور در کنار قهرمانان ارتش یمن و کمیته‌های مردمی راهی خط مقدم مقابل تجاوز سعودی و آمریکایی شد.

«هیجان علی الکندحی» با سابقه مبارزاتی در جنوب لبنان و همراهی رزمندگان مقاومت در نبرد با اشغالگران صهیونیست همچنان میدان را ترک نکرده و فرزند جوانش هم دوشادوش او به مبارزه در راه دفاع از ملت یمن و پاکسازی آن از لوث اشغالگران سعودی اماراتی و مزدورانشان می‌پردازد.

داستان حاج هیجان الکندحی و سفر جهادی و مبارزاتی وی چکیده واقعیت و حقیقت نبردی است که مردم منطقه علیه یک دشمن مشترک آن را هدایت و رهبری می‌کنند که در رژیم صهیونیستی و مزدورانش در منطقه نمود پیدا می‌کند.

این مبارز کارکشته یمنی برای ساعاتی میزبان «فاروق علی» در صنعاء بود و در منطقه «الحیمه الخارجیه» از توابع پایتخت به تشریح خاطراتش از جبهه جنوب تا نبرد‌هایی پرداخته است که قهرمانان ارتش و کمیته‌های مردمی وارد آن شده‌اند تا از ملت و حاکمیت و استقلال یمن در برابر متجاوزان سعودی اماراتی آمریکایی صهیونیستی حمایت کنند.

ضمن خدا قوت به شما، اگر ممکن است، خودتان را معرفی کنید؟

هیجان علی الکندحی: بنده هیجان علی علی الکندحی هستم، در ناحیه «الحیمه الخارجیه» به دنیا آمدم، ۷۴ سال دارم. در ارتش خدمت می‌کنم و همچنان تا پایان عمر به جهاد و مبارزه ادامه خواهم داد.

بینندگان عزیز، حاج هیجان علی الکندحی در دفاع از سرزمین فلسطین، لبنان، سوریه و یمن سابقه مبارزاتی طولانی دارد. حاج هیجان خاطرات فوق العاده‌ای از آن نبرد‌ها دارد. در این گزارش، با جزئیات بسیار بیشتری درباره سفر‌های جهادی و مبارزاتی‌اش و همچنین چندین بار زخمی شدن چه در یمن و یا جنوب لبنان آشنا خواهیم شد. ما اکنون در خانه حاج هیجان الکندحی هستیم و او، همان طور که اشاره کردیم، یکی از قهرمانان مجاهد و مبارز یمن است که در نبرد‌های زیادی، چه در لبنان و یمن و سوریه مشارکت کرده است. اکنون حاج هیجان، برای ما از خاطراتی می‌گوید که هنوز از روز‌های نبرد در جنوب لبنان که در آن شرکت کرده بود، در ذهن و خاطر دارد، از آن خاطرات چه چیز‌هایی را هنوز به یاد دارید؟

هیجان علی الکندحی: خاطراتی از آن زمان دارم، عکس‌هایی از خود و افرادی دارم که در آن نبرد با من بودند و هم چنان در قید حیات هستند. این عکس را از دوستان و نیروهایم دارم که من مسئول آن‌ها بودم. خدا او را بیامرزد، شهید شد؛ و این، عکسی از من و یکی از نیروهایم، خدا او را بیامرزد، شهید شد، به همین ترتیب، پسر عمویم، احمد علی صلاح الکندحی که همچنان در قید حیات است؛ و این عکس من و یکی از اعضای خانواده‌ام، خدا او را بیامرزد، به شهادت رسید و من که خدا را شکر همچنان در قید حیات هستم.

این عکس را کجا گرفتید؟

هیجان علی الکندحی: این عکس در منطقه بعلبک، در منطقه مرزی «وادی الصاعقه» بین لبنان و سوریه گرفته شده است.

درباره عکس‌های دیگر هم توضیح می‌دهید؟

هیجان علی الکندحی: این عکس در یکی از مناطق «بحدون» و هنگام تصرف این منطقه گرفته شده است و این عکس از کسی گرفته شده که هنگام تصرف منطقه همراه حزب الله لبنان بوده است، او نیز خدا رحمتش کند، شهید شد.

البته، بینندگان عزیز، این چیزی است که دوربین در قالب مجموعه‌ای از قهرمانی‌های قهرمانان یمنی در آزادسازی جنوب لبنان از وجود رژیم صهیونیستی آن را ضبط و ثبت کرده است. حاج هیجان، شما جزو ارتش یمن و یا به عبارتی لشکر ارتش یمن بودید که برای دفاع از جنوب لبنان در برابر رژیم صهیونیستی به آنجا رفتید، برای ما از آن گروه بگویید، جزئیات بیشتری از تعداد افراد تشکیل دهنده این گروه و ... بگویید؟

هیجان علی الکندحی: از ذمار به صنعا رفتیم، در پادگان چتربازان صنعا مستقر شدیم، در آنجا به سلاح مجهز شدیم، سپس مستقیماً به همراه «محمد السنبانی» به طرف فرودگاه به راه افتادیم. به فرودگاه سوریه رسیدیم، «رفعت اسد»، برادر «حافظ اسد» و «عبد الله برکات»، سفیر وقت یمن در دمشق از ما استقبال کردند.

از فرودگاه سوریه به سمت دره بقاع به راه افتادیم، در آنجا آن‌ها ما را در سه منطقه بقاع به نام‌های قاع البقاع، سهل البقاع و وادی البقاع تقسیم کردند. «سعد صایل»، ملقب به «ابو الولید» مبارز فلسطینی به استقبال ما آمد و ما را در این سه منطقه تقسیم کردند و طی سه روز از ما خواستند به «کمپ اللوز» که بین سوریه و لبنان واقع شده، حمله کنیم. به همراه نیرو‌هایی از حزب الله لبنان به راه افتادیم، ما ۱۲ نفر بودیم و آن‌ها نیز به همین ترتیب ۱۲ نفر بودند، به نقطه مورد نظر رسیدیم، رزمندگان تانک‌های اسرائیلی را منفجر کرده و وارد اردوگاه شدند.

برگشتیم، از ما در بعلبک استقبال کردند، در بعلبک مستقر شدیم. روز دوم، گفتند، باید به جایی برویم که گروه‌های هوادار سعد حداد حضور دارند، سعد حداد، متحد و هم‌پیمان اسرائیل بود و سرکردگی مزدوران سرسپرده اسرائیل را برعهده داشت و اسرائیل و «ملک عبدالعزیز» از وی حمایت می‌کردند. در آن زمان «فیلیپ حبیب»، فرستاده سازمان ملل در لبنان بود. اگرچه او باید فرستاده برقرار کننده صلح می‌بود، اما همانند فرستاده‌هایی که هم اکنون به یمن می‌آیند، جنگ افروز بود.

سعد صایل، معروف به ابو الولید، مبارز فلسطینی آمد و گفت باید به سمت منطقه‌ای در بعلبک به راه افتید. در آنجا گروه‌هایی از همپیمانان سعد حداد هستند. در آن زمان، هر منطقه پس از آنکه تصرف می‌شد، دارای گروه و گردانی بود که در آن مستقر می‌شد.

دستور گرفتیم و به سمت این مناطق به راه افتادیم، کنترل این مناطق را در دست گرفتیم، سپس آن‌ها را به نیرو‌های سوری تحویل دادیم، هر منطقه‌ای که تصرف می‌کردیم، را به نیرو‌های سوری واگذار می‌کردیم. از آنجا به سمت بحمدون به راه افتادیم که سعد حداد به همراه نیرو‌های زیادی حضور داشت. سعد حداد در بحمدون همپیمان و شریک اسرائیل بود، اینجا هم، منطقه را تصرف کردیم و آن را به نیرو‌های سوری تحویل دادیم.

گفتند، نقطه حساسی در طرابلس وجود دارد. افرادی راه را مقابل اتوبوس‌های سوری، یعنی اتوبوس‌هایی می‌بستند که مسافران را از بیروت به طرابلس منتقل می‌کردند. پنجشنبه می‌رسیدند و تا شنبه در طرابلس می‌ماندند.

گفتند، دختری به نام دلال مغربی در این عملیات با شما شرکت خواهد کرد. در طرابلس مستقر شده بود. چهره‌اش را خیلی تغییر می‌داد و هیچ کس مانع او نمی‌شد. هر منطقه‌ای که می‌خواست وارد می‌شد. دختری که هیچ کس بهتر و شجاع‌تر از او وجود نداشت.

این دختر وارد شد و پل را منفجر کرد. در طرابلس بودیم که ابو الولید و «ابو عمیر»، مبارزان فلسطینی نزد ما آمدند. سه روز میهمان آن‌ها بودیم و پس از آن برگشتیم. گفتند، باید راه بیفتیم. گفتند، در صبرا و شتیلا قتل عام رخ داده است. راه بیفتید. اسرائیلی‌ها آمدند و «طلعه الشقیر» را اشغال کردند. وارد صبرا و شتیلا شدیم، در آنجا پایم را شکستند.

چه کسانی بودند؟

هیجان علی الکندحی: سعد حداد و دار و دسته‌اش، حزب «کتائب» لبنان به رهبری سعد حداد و «آنتوان لحد». اما در آن زمان، رهبر حزب کتائب، سرگرد جدا شده از ارتش لبنان، سعد حداد بود و «ملک فهد بن عبدالعزیز» از او حمایت و پشتیبانی می‌کرد، ما را فریب دادند و به اسارت گرفتند، اسارت ما در جریان رویارویی و نبرد رخ داد. مانند ما لباس می‌پوشیدند. در آنجا پایم را شکستند و در بعلبک نزد سعد حداد به اسارت گرفتند.

تعداد اسرا چند نفر بود؟

هیجان علی الکندحی: ۴۵ نفر در قلعه الشقیف بودیم. ۴۵ نفر وارد صبرا و شتیلا شدند؛ همه ما یمنی بودیم. ما را به زندان بردند و داخل قفس‌های بتنی کردند، هر اتاق به اندازه یک نفر بود، امکان نشستن در آن وجود نداشت، دست‌های ما را بسته بودند و دیگر به این فکر نمی‌کردیم که زنده می‌مانیم یا می‌میریم.

روز دوم آمدند و شروع به بازجویی از ما کردند، ما به هیچ چیز اعتراف نکردیم. می‌گفتند، اعتراف کنید که چنین کار‌هایی را انجام داده‌اید. دندان هایمان را کشیدند و با کشیدن دندان‌های آسیاب‌مان کار خود را تکمیل کردند. شروع به کندن لثه کردند. یکی از آن‌ها گفت که نباید با آن‌ها اینگونه رفتار کنید.

پنج روز در اسارت سعد حداد بودیم. هر یک دقیقه گویا به اندازه یک سال بر ما گذشت. پس از آن ما را نزد اسرائیلی‌هایی که در عکا بودند، بردند. آن‌ها گفتند که عرب‌ها چه بلایی سر شما که عرب هستید، آوردند. این یک گوشمالی بود و خودتان مقصر هستید. ۱۵ روز نزد آن‌ها بودیم، پس از آن صلیب سرخ جهانی آمد و ما را از چنگ آن‌ها بیرون کشید. ما را به بیروت بردند، به بیروت که رسیدیم، «یاسر عرفات» که خدا او را بیامرزد، از ما استقبال کرد و به اردن فرستاد تا ما را درمان کنند، دندان برایمان بکارند. در آنجا به ما گفتند که امکان کاشت دندان وجود ندارد، به همین دلیل به بیروت برگشتیم و بار دیگر یاسر عرفات از ما استقبال کرد و ما را به سوریه و از آن‌ها به صنعا فرستادند، سه روز مهمان «علی عبد الله صالح» بودیم، می‌خواست به ما شیوه‌های جدید جنگیدن را یاد دهد که خارج از حوزه و آموزه‌های دین اسلام بود.

قصد داشت، نیرو‌هایی بازگشته از لبنان را راهی کجا کند؟

هیجان علی الکندحی: گفت، می‌خواهد، از میان ما افرادی را برای جنگیدن در عراق انتخاب کند. گفتیم، نمی‌خواهیم به عراق برویم. چون آدم کنجکاوی هستم، دستم را بالا بردم. سؤال کردم، در عراق با چه کسی بجنگیم. گفتند، با ایران می‌جنگید. گفتم، چرا باید با ایران بجنگیم؟ ایرانی مسلمان است و من هم مسلمان هستم، اگر با هم بجنگیم به جهنم می‌رویم. ایران و عراق را رها کن و بگذار در خانه‌هایمان باشیم، اما اگر مایل بودی، ما را برای جنگ بفرستی، به فلسطین بفرست. گفت، تو دخالت نکن. مرا به زندان مرکزی انداختند.

چرا رژیم سابق با شما به این شکل و با این خشونت برخورد کرد؟

هیجان علی الکندحی:، چون رفتن به عراق را نپذیرفتم، چون در کنار ایرانی‌ها در بیروت در جنگ‌ها (با اشغالگران و مزدورانشان) شرکت کردم، با خمیرمایه وجودی آن‌ها آشنا شدم و جنگیدن و مبارزه آن‌ها را دیدم، وقتی ما نان و نمک هم را خورده‌ایم، چگونه می‌توانم، با آن‌ها بجنگم، با هم تلخی را چشیدیم و خون دل خوردیم، چگونه می‌توانم با آن‌ها بجنگم؟ او مسلمان است، من نیز مسلمانم، او لا اله الا الله محمد رسول الله می‌گوید، من هم لا إله إلا الله محمد رسول الله می‌گویم. آمریکا، عراق را خرید و عامل جنگ در این کشور آمریکاست، چگونه می‌توانم، با کسی بجنگم که در کنارم جنگیده بود؟

منظور شما صدام حسین است؟

هیجان علی الکندحی: بله .. چه کسی صدام حسین را به جنگ با ایران سوق داد؟ آمریکا بود.

برای ما از شروع تجاوز نظامی به یمن بگویید و اینکه با وجود سن زیاد چگونه برای شرکت در جنگ راهی شدید؟

هیجان علی الکندحی: با وجود سن زیاد برای شرکت در جنگ راه افتادم، چون هنوز می‌توانم، سلاح بردارم و می‌توانم، با مزدوران، مسیحیان و یهودیان، هر که باشند، مبارزه کنم، کسی که بتواند سلاح به دست بگیرد و در سرزمین نجنگد و شرف و عزت و اسلام خود را حفظ نکند، نه مسلمان است و نه عرب و نه یمنی. من مجروح شدم، پسرم نیز مجروح شد، این پسرم، «هیباء هیجان علی الکندحی» است که زخمی شده است.

منبع: تسنیم

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.