به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، مهدی عراقی در سال ۱۳۰۹ در محله پاچنار بازار بزرگ تهران دیده به جهان گشود. پدرش آجرپز و مادرش خانه دار و متدین و دوستدار اهل بیت پیامبر بودند.
بعد از شش سال دبستان به دوره دبیرستان رفت. مدتی در دبیرستان مروی درس خواند و بعد به دبیرستان دارالفنون رفت اما به دلیل وضعیت ضعیف معیشتی خانواده مجبور به ترک تحصیل و کمک خرج پدر شد. به بازار بزرگ تهران رفت و در صنوف مختلف شاگردی کرد.
بیشتربخوانید
مهدی در سال ۱۳۳۵ در سن ۲۶ سالگی ازدواج کرد و صاحب سه پسر به نامهای امیر، محمود و حسام پسر بود.
مهدیِ سیاسی
به دلیل جو مذهبی خانواده و شکل گرفتن احساسات مذهبی در مهدی و حضور در کانون فعالیتهای اجتماعی و سیاسی یعنی بازار بزرگ تهران در سال ۱۳۲۴ جذب هیاتهای مذهبی شد و به زودی با حجت الاسلام سیدمجتبی نواب صفوی آشنا شد و جزو شورای مرکزی فداییان اسلام شد. این تشکل در زمان تاسیسش در سال ۱۳۲۳ جمعیت مبارزه با بی دینی نام داشت که بعدا به نام فداییان اسلام نامگذاری شد.
مهدی جوان با حضور در این تشکل سیاسی – مذهبی به تدریج روحیه مبارزاتیش شکل گرفت و در اکثر اقدامات و فعالیتهای مبارزاتی ۱۱ ساله فداییان اسلام نقشی تاثیرگذار داشت و به عنوان یکی از نیروهای اجرایی توانمند نواب صفوی و فداییان اسلام ظاهر شد.
نخستین همکاری عملیاتیِ مهدی با فداییان اسلام در ماجرای ترور انقلابی سید احمد حُکمآبادی معروف به احمد کسروی، نویسنده کتاب شیعه گری در همراهی با سیدحسین و سیدعلی محمد امامی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ رقم خورد. طبق اسناد ساواک او در بیشتر نشستهای فداییان اسلام حضور پیوسته داشت و گهگاهی پیامها و نامه های سیدمجتبی را دریافت و در جمع فداییان اسلام میخواند.
البته او ۱۳ آبان ۱۳۲۸ در اعدام انقلابی عبدالحسین هژیر، نخست وزیر وقت، طرح ریزی برای سوء قصد به جان محمدرضا شاه در زمان تشییع جنازه رضا شاه در سال ۱۳۲۹ و ماموریت ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ برای اعدام انقلابی علی رزم آرا، دیگر نخست وزیر محمدرضا شاه مشارکت داشت.
مهدی جوان مدتی بعد در جریان اتحاد فداییان اسلام با آیت الله ابوالقاسم کاشانی و جبهه ملی برای به سرانجام رساندن غائله طرح دکتر محمد مصدق برای ملی کردن صنعت نفت در شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی قرار گرفت و رابط فداییان اسلام با آیت الله کاشانی و دکتر محمد مصدق شد. او از سخنرانان فداییان اسلام در میدان بهارستان برای تشریح دلایل اعدام انقلابی رزم آرا بود.
او اواخر پاییز ۱۳۳۰ در سن ۲۱ سالگی و در جریان اولین بازداشت نواب صفوی به دلیل شکل دادن اعتراضات خیابانی در جریان غائله ملی شدن صنعت نفت، در اعتراض به این بازداشت به همراه ۵۲ نفر از معترضان وارد زندان قصد شد و در محوطه زندان تحصن و اعتصاب غذا کرد. آنان پس از تسخیر بند، حفاظت از زندانیان را به عهده گرفتند و اعلام کردند تا تعیین تکلیف وضعیت نواب صفوی در زندان می مانند. این تحصن و اعتصاب همزمان با پیام آیتالله ابوالقاسم کاشانی و درخواست او از نواب صفوی، پایان یافت و بسیاری از هم بندیهای سیدمجتبی آزاد شدند اما مهدی و یاران نزدیک سیدمجتبی به اتهام خط گرفتن از جریانهای سیاسی بیرون از زندان تا شش ماه زندانی ماندند.
سیدمجتبی نواب صفوی بار دیگر در غائله ترور حسین علاء، نخست وزیر پهلوی دستگیر و روانه زندان شد اما این بار به همراه مظفر ذوالقدر، ضارب علاء و دو یار نزدیکش خلیل طهماسبی و محمد واحدی در اول آذر سال ۱۳۳۴ روانه زندان شدند. روند دادگاه و محاکمه نواب و یارانش تا ۲۷ دی ماه طول کشید و در این مدت مهدی عراقی در تب و تاب آزادی یاران در بندش بود اما با صادر شدن حکم و اعدام آنان کار از کار گذشت و مهدی دچار فشار و ضربه روحی شد و بعد از این واقعه به تدریج از فعالیتهای مبارزاتی علیه پهلویِ پسر، کم کرد.
عراقی دلیل این موضوع خود این گونه توضیح داد: بعد از جریان شهادت مرحوم نواب و آن خفقانی که توسط حکومت نظامی و بعد هم سازمان امنیت – ساواک - که سرتاسر شریان مملکت ما را گرفت، هیچ سازمان و تشکیلاتی به طور کلی اگرچه در زیر خاکستر هم روشن بودند، در رو (ظاهر) جلوهای نداشتند، حرکتی نمیتوانستند بکنند.
اسدالله صفا، از هم بندیهای عراقی در زندان قصر هم در خاطره ای از حاج مهدی، گفت: عراقی از کسانی بود که در گروه به میانهروی مشهور بود. یکی از چالشهایی هم که در گروه با آن روبهرو بود مقابله با تندروی افرادی بود که گهگاه سخنانی تند و تیز بر زبان میآوردند. مرحوم سیدعبدالحسین واحدی از جمله این افراد بود. او رابطه بسیار نزدیکی با نواب صفوی داشت، اما بر خلاف نواب که سخنان خود را بسیار آرام و سنجیده مطرح میکرد گاه دچار تندروی میشد.
او ادامه داد: هنگامی که با او در بند بودیم تاکید زیادی بر امر به معروف و نهی از منکر داشت و تأکید بر این فریضه الهی را مرتب به ما گوشزد میکرد. حاج مهدی عراقی دست راست شهید نواب صفوی بود و در جلساتی که هسته مرکزی جمعیت برنامهریزی داشت، قطعا حاج مهدی یک پای آن بود. رسالت مهم او این بود که نیروهای جمعیت را برای انجام عملیات آماده کند. یکی از عناصر جمعیت که بسیار از حاج مهدی عراقی تأثیر پذیرفت و در واقع دستپروده حاج مهدی بود شهید محمد بخارایی بود.
فدایی خمینی
همزمان با رحلت آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی در ۱۰ فروردین ۱۳۴۰، حاج مهدی عراقی به همراه خانواده و برخی دوستانش به قم سفر کرد و از همین زمان با سیدروح الله موسوی خمینی (ره) آشنا و مرید ایشان شد و این عالم جلیل القدر را به عنوان مرجع تقلید جدید خود جایگزین آیت الله سیدحسین طباطبایی بروجردی کرد و از این به بعد، همه فعالیتهای سیاسی و انقلابی خود را با کسب تکلیف از ایشان مدیریت کرد.
بعد از اعلام امام خمینی(ره) مبنی بر فعال کردن هیاتهای اسلامی، او با همراهی برخی مذهبی ها از جمله محمدصادق امانی، معتمد بازار بزرگ تهران هیأتهای موتلفه اسلامی را در اولین روز خرداد ۱۳۴۱ سازماندهی کرد و بی آنکه مقامی در این هیاتهای بگیرد در جایگاه پدر معنوی موتلفه اسلامی ظاهر شد. او مدتی بعد صندوقهای قرض الحسنه را هم به ترکیب جمعیت موتلفه اسلامی و هم به ترکیب حزب ملل اسلامی اضافه کرد.
مهدی عراقی همزمان با سخنرانی افشاگرانه امام خمینی(ره) در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه قم با هماهنگی و همراهی دوستان مذهبی خود راهپیمایی بزرگ روزهای تاسوعا و عاشورا در محرم ۱۳۴۲ از مسجد حاج ابوالفتح در میدان قیام تا دانشگاه تهران را برپا کرد و جلوی درِ اصلی دانشگاه تهران در خیابان شاهرضا (انقلاب اسلامی) علیه رژیم پهلوی سخنرانی تندی کرد. با رسیدن خبر تصمیم امام برای سخنرانی در مراسم عصر عاشورای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه قم، حاج مهدی پس از پایان راهپیمایی تهران در عصر ۱۳ خرداد خود را به قم رساند و محافظت از امام (ره) را بر عهده گرفت.
حاج مهدیِ اطلاعاتی
به دنبال بخشنامه دولت اسدالله علم در ۳۰ اسفند ۱۳۴۱، مجلس شورای ملی در ۲۱ مهر ۱۳۴۳ تصمیم گرفت لایحه مصونیت هیاتهای مستشاری آمریکایی و خانواده های آنان از امتیاز مصونیت قضایی و سیاسی و قضاوت کنسولی که به لایحه کاپیتولاسیون آمریکایی معروف شد، را تصویب کند حاج مهدی با کمک یکی از آشنایانش در مجلس به متن کامل لایحه و سخنان نخستوزیر وقت و نمایندگان موافق و مخالف دست یافت و اولین کسی بود که امام (ره) را از آن آگاه کرد.
در مورد نحوه اطلاع امام خمینی از متن لایحه، خود حاج مهدی گفت: آقا قبل از تصویب لایحه در مجلس شورای ملی از متن آن آگاه شدند. اواخر شهریور یا تقریباً اواخر مهر ماه بود که یکی از رفقایی که ما در مجلس داشتیم به ما اطلاع داد که یک لایحه ای دولت می خواهد بیاورد در مجلس و مصونیت بدهد به ۱۷۰۰ مستشار آمریکایی که بعداً به همین نام لایحه کاپیتولاسیون مشهور شد. این مسئله آمد با آقا مطرح شد، آقا این جوری قبول نکردند گفتند تا مدرک نباشد ما نمی توانیم روی آن حرفی بزنیم شما اگر می توانید مدرکش را تهیه کنید.
مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطراتش درباره نحوه دست یابی به اسناد مجلس شورای ملی نوشت: با خبر شدیم که در مجلس رژیم، لایحه ای در مسیر تصویب است که در آن به مستشاران آمریکایی امتیازاتی داده می شد. در پیگیری این خبر، زمینه جدید فراهم شد برای مبارزه امام. ایشان چند نفری را مأمور تحقیق در مورد جزییات این خبر کردند که یکی از آنها من بودم. رفتم پیش آقایان فلسفی، تولیت و سیدجعفر بهبهانی و پیام امام را رساندم و گفتم ما اخبار پشت پرده این جریان را هر چه بیشتر و دقیق تر می خواهیم. آقای بهبهانی از طریق یکی از نمایندگان مجلس سنا متن لایحه و اسناد مربوطه را دریافت کرد و به من داد. من دو روز در تهران ماندم و متن مذاکرات مجلس و جزوه کنوانسیون وین را تهیه کردم. اخباری را هم مرحوم تولیت در اختیار من گذاشت که مجموعا با اطلاعات کاملی بردم خدمت امام.
رهبر فقید کشورمان با مطالعه مجموعه این اسناد و مدارک، دریافت که رژیم پهلوی بار دیگر تصمیم دارد ضربه دیگری به استقلال و عزت کشور بزند. ایشان قبل از هر کاری، برای آماده کردن علما و روحانیون تهران و شهرهای بزرگ، پیکهایی را همراه نامه به اطراف و اکناف کشور روانه کردند و خود نیز با مراجع عظام تقلید در حوزه علمیه قم به گفت و گو نشستند و آنان را از تصمیم خفت بار رژیم آگاه کردند و افشاگریها و واکنشهای ضدرژیم را ترتیب دادند.
امام خمینی (ره) پس از اطلاع دقیق از جزییات لایحه دولت عَلَم در چهارم آبان ۱۳۴۳ در دیدار با روحانیون و آحاد مردم در شهر قم با انتقاد شدید از این تصمیم پهلویِ پسر، با اعلام عزای عمومی، گفتند: «من تأثرات قلبی خودم را نمی توانم اظهار کنم. قلب من در فشار است. این چند روزی که مسائل اخیر ایران را شنیده ام خوابم کم شده است [گریۀ حضار].ناراحت هستم [گریۀ حضار]. قلبم در فشار است [گریۀ حضار]. با تأثرات قلبی روزشماری می کنم که چه وقت مرگ پیش بیاید [گریۀ شدید حضار]. ایران دیگر عید ندارد [گریۀ حضار]. عید ایران را عزا کرده اند [گریۀ حضار]؛ عزا کردند و چراغانی کردند [گریۀ حضار]؛ عزاکردند و دسته جمعی رقصیدند [گریۀ حضار]. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند، و باز هم چراغانی کردند؛ پایکوبی کردند. اگر من به جای اینها بودم این چراغانیها را منع می کردم؛ می گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند [گریۀ حضار]؛ بالای سر خانه ها بزنند؛ چادر سیاه بالا ببرند. عزت ما پایکوب شد؛ عظمت ایران از بین رفت؛ عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند.»
ایشان بیان کردند: «آیا ملت ایران می داند در این روزها در مجلس چه گذشت؟ می داند بدون اطلاع ملت و به طور قاچاق چه جنایتی واقع شد؟ می داند مجلس، به پیشنهاد دولت، سند بردگی ملت ایران را امضا کرد، اقرار به مستعمره بودن ایران نمود؟ سند وحشی بودن ملت مسلمان را به امریکا داد؟ قلم سیاه کشید بر جمیع مفاخر اسلامی و ملی ما؟ قلم سرخ کشید بر تمام لاف و گزافهای چندین سالۀ سران قوم؟ ایران را از عقب افتاده ترین ممالک دنیا پست تر کرد؟ اهانت به ارتش محترم ایران و صاحب منصبان و درجه داران نمود؟ حیثیت دادگاههای ایران را پایمال کرد؟ به ننگین ترین تصویبنامۀ دولت سابق، با پیشنهاد دولت حاضر، بدون اطلاع ملت، با چند ساعت صحبتهای سرّی، رأی مثبت داد؟ ملت ایران را در تحت اسارت امریکایی ها قرار داد؟ اکنون مستشاران نظامی و غیرنظامی امریکا با جمیع خانواده و مستخدمین آنها آزادند هر جنایتی بکنند، هر خیانتی بکنند؛ پلیس ایران حق بازداشت آنها را ندارد. دادگاههای ایران حق رسیدگی ندارند. چرا؟ برای آن که امریکا مملکت دلار است، و دولت ایران محتاج به دلار.»
این سخنان افشاگرانه موجب شد ایشان در شامگاه ۱۳ آبان ۱۳۴۳ از قم به شهر آنکارا در اتاق ۵۱۴ هتل بولوار پالاس آنکارا تبعید شود و فردای آن روز برای مخفی ماندن محل اقامت ایشان به محله ای در خیابان آتاتورک آنکارا منتقل شوند و چند روز بعد در تاریخ ۲۱ آبان ۱۳۴۳ محل تبعید ایشان به شهر بورسا واقع در ۴۶۰ کیلومتری غرب آنکارا تغییر کرد.
از آنجا که حسنعلی منصور، نخستوزیر پهلوی در تبعید امام به ترکیه نقشآفرین بود، شاخه نظامی هیاتهای مؤتلفه اسلامی، ترور انقلابی او را در دستور کار قرار داد و محمد بخارایی با همکاری اطلاعاتی حاج مهدی عراقی در یکم بهمن ماه ۱۳۴۳ حسنعلی منصور را ترور کرد البته این ترور موجب شد بسیاری از اعضای هیاتهای مؤتلفه اسلامی شناسایی و دستگیر شوند.
حاج مهدی هم در ۱۹ بهمن ۱۳۴۳ دستگیر، زندانی و تبعید شد. او در دوره ۱۳ ساله زندان ساواک با انواع شکنجه ها از جمله کشیده شدن ناخنها شکنجه شد و این وضعیت تا پاییز سال ۱۳۵۶ که رژیم پهلوی از بالا گرفتن اعتراضات مردمی به شدت نگران شده بودو اقدام به آزادی ۱۱۲۶ زندانی سیاسی از زندانهای قصر و اوین کرد ادامه داشت، حاج مهدی عراقی در این زمان از زندان رژیم پهلوی آزاد شد و پس از آزادی از زندان با تشکلهای مذهبی از جمله صف، بشیر و منصورون ارتباط گرفت و تجربیات مبارزاتی خود را در اختیار آنان گذاشت.
با اطلاع حاج مهدی از مهاجرت امام از عراق به فرانسه و استقرار در نوفل لوشاتوی فرانسه در ۱۴ مهر ۱۳۵۷ به دیدار امام رفت و با موافق ایشان محافظت از شخص امام و مدیریت بیت ایشان در نوفل لوشاتو را برعهده گرفت. او علاوه بر این مسوولیت نوار سخنرانیهای امام را از طریق رابطهای خود به ایران می فرستاد.
حاج مهدی در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ به همراه امام امت، اعضای خانواده و دوستداران و یارانشان به ایران برگشت. او برای اطمینان از امنیت فضای فرودگاه مهرآباد قبل از همه مسافران نوفل لوشاتو از بویینگ ۷۴۷ پیاده شد. حاج مهدی از زمان استقرار امام خمینی (ره) در مدرسه علوی واقع در خیابان ایران همراه با سایر انقلابیون مدیریت داخلی مدرسه و رفت و آمدها را تحت کنترل گرفت.
مسوولیتها
ایشان به پیشنهاد آیتالله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۵۷ عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی شد. مدتی بعد با فرمان امام(ره) به سرپرستی زندان قصر منصوب شد و پس از چند ماه باز با دستور امام به عضویت شورای مرکزی بنیاد مستضعفان و جانبازان درآمد. حاج مهدی چند ماه بعد به عنوان مدیر مالی موسسه کیهان در کنار حسین مهدیان که سرپرست این روزنامه بود قرار گرفت.
شهادت
ساعت هفت صبح روز چهارم شهریور ۱۳۵۸ همراه با پسرش حسام و حسین مهدیان، مدیر مسؤول روزنامه کیهان سوار بر پیکان آبی رنگش به سمت موسسه کیهان در حرکت بود که توسط سه موتور سوار به نام علی اسدی، رضا یوسفی و محمد موسوی از اعضای گروهک تروریستی فرقان مورد هدف قرار گرفت. حسین مهدیان و محافظش مجروح و حاج مهدی و پسر ۱۹ ساله اش حسام به فاصله کوتاهی از یکدیگر به شهادت رسیدند.
حسین مهدیان، شاهد زخمی و ماجرا در تعریف این حادثه گفت: صبحها و عصرها باهم میرفتیم و میآمدیم و از بس کار زیاد بود، از این فرصت رفت و آمدها استفاده و مشکلاتمان را در همین فرصت کوتاه مطرح میکردیم. ساعت ۷:۱۰ صبح ایشان به منزل ما میآمدند. روز یکشنبه چهارم شهریورماه هم آمدند. چند تا تلفن زدند و آمدیم بیرون. ایشان نشستند پشت فرمان و من نشستم بغل دست ایشان. ماشین شهید، پیکان بود.حسام پشت سر من بود و محافظ، پشت سر ایشان نشسته بود. منزل ما سه تا چهار خانه مانده به ته یک کوچه بن بست است. وقتی رسیدیم سر کوچه که وارد خیابان اصلی بشویم شخصی در کنار ما ظاهر شد و اتومبیل ما را به رگبار بست. از همان گروهی که شهید مطهری، شهید مفتح و شهید قرنی را زدند یعنی گروه فرقان.
وی ادامه داد: در پیاده رو کمین کرده بودند و یوزیهای اسرائیلی دستشان بود و از سمت من به ماشین رگبار بستند؛ طوری که در آهنی منزل روبرو سوراخ سوراخ شد. همین که رگبار مسلسل شلیک شد، من در یک لحظه دیدم که شهید عراقی از جایش بلند شد و ایستاد و دیگر هیچ چیز متوجه نشدم. سه گلوله به من اصابت کرد. دو تا به کتف و یکی به دستم خورد. آنچه آخرین لحظه شهادت ایشان در ذهنم هست، قامت ایستاده ایشان بود. یعنی در لحظه شهادت هم در مقابل دشمن سر خم نکرد و ایستاده شهید شد.
محمد، پاسدار محافظ حسین مهدیان که در لحظه وقوع سوءقصد در داخل اتومبیل بود و به طور معجزهآسایی جان سالم به در برد، در تشریح لحظات خونین حادثه همان روز گفت: حاج مهدی عراقی هر روز صبح با اتومبیل پیکان آبی رنگ خود به منزل حاج حسین مهدیان میآمد و ساعت ۷ حاج حسین مهدیان و مرا سوار اتومبیل خود می کرد و به روزنامه کیهان در مرکز شهر می برد. صبح امروز نیز حاج مهدی عراقی و فرزند جوانش «حسام» عراقی به منزل حاج مهدیان آمدند تا به اتفاق هم به روزنامه کیهان برویم. وقتی به اتفاق حاج مهدیان از منزل بیرون آمدیم، حاج مهدی عراقی در پشت فرمان اتومبیل قرار گرفت. حاج مهدیان در صندلی جلو کنار حاج مهدی عراقی نشست.
او افزود: من نیز در صندلی عقب و حسام فرزند آقای عراقی نیز در کنار من نشست. هنوز چند قدمی از منزل دور نشده بودیم که در نبش کوچه رامین و زمرد موتورسیکلتسواری که دو نفر ترک موتورسیکلت او نشسته بودند به سوی اتومبیل ما آمد. سمت راست ما قرار گرفت ناگهان دو نفری که بر ترک موتورسیکلت نشسته بودند، مسلسلهای یوزی خود را به سوی ما گرفتند و اتومبیل را به رگبار بستند. اولین گلوله به حسام عراقی اصابت کرد و پیکر او روی زمین افتاد. گلولههای بعدی نیز به آقای مهدیان و حاج مهدی عراقی اصابت کرد. من که شوکه شده بودم نتوانستم از اسلحه خود استفاده کنم و سوءقصدکنان با استفاده از فرصت گریختند.
اکبر گودرزی، رییس گروهک تروریستی فرقان پس از دستگیری در مجموعه اعترافاتی که درباره ترورهای متعدد گروهش به تشریح انگیزه ترور حاج مهدی عراقی پرداخت و گفت: در رابطه با مهدی عراقی هم مسئله ریاست زندان قصر و بر طبق اطلاعات ما شکنجه افرادی بیگناه یا لااقل کسانی که هنوز گناه آنها ثابت نشده است و همکاری با رژیم فعلی و ارتباط با سرمایهداری بزرگ و... از انگیزههای ما بود.
با اطلاع امام خمینی (ره) از ترور ناجوانمردانه حاج مهدی و پسرش، ایشان در مراسم تشییع جنازه این پدر و پسر شرکت کردند، رفتاری که در هیچ یک از ترورها و شهادتهای نیروهای انقلاب، تکرار نشد.
بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در فقدان حاج مهدی سوخت و اشک ریختند و بعد از اینکه تا پاسی از شب بر سر قبر او در حرم حضرت معصومه دعا کردند، در جمع خانواده شهید حضور یافتند و به آنان سرسلامتی دادند.
امام (ره) در جمع خانواده شهید عراقی در سخنان کوتاهی گفتند: «من ایشان را حدود ۲۰ سال است که می شناسم. مهدی عراقی یک نفر نبود، او به تنهایی بیست نفر بود. حاج مهدی عراقی برای من، برادر و فرزند خوب و عزیز من بود. شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود، اما آنچه مطلب را آسان می کند، آن است که در راه خدا بود. شهادت او بر همه مسلمین مبارک باشد. او می بایست شهید می شد، برای او مردن در رختخواب، کوچک بود.»
منبع: ایسنا
انتهای پیام/