سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

فیلم‌های معمایی که از انتها شروع می‌شوند!

در سینمای هالیوود اغلب فیلم‌ها با نمایش سکانس پایانی آغاز می‌شوند و فوراً مخاطب را در دام خود می‌اندازند.

به گزارش خبرنگار حوزه سینما  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، به نقل از اسکرین کرفت، ساختاری خاص در فیلمسازی وجود دارد که در سینمای آمریکا به کار گرفته می‌شود؛ در سینمای هالیوود اغلب فیلم ها با نمایش سکانس پایانی آغاز می شوند. این فیلم‌ها فورا مخاطب را در دام می‌اندازند. 

این مسئله برای نویسندگان معمایی را ایجاد می‌کند؛ زیرا آن‌ها باید شخصیت‌های خود را در دنیای عادی خود معرفی کرده و درگیری‌های داستان را تنظیم کنند. شروع فیلم با سکانس پایانی راهی موثر برای به دام انداختن مخاطب است. ما اینگونه درگیر داستان و شخصیت‌ها هستیم بدون اینکه هنوز آن‌ها را واقعا بشناسیم.

اگر شخصیتی را در آغاز فیلم ببینیم که اسلحه به سر خود گذاشته و خونریزی می‌کند و سکانس بعدی نشان دهد با خوشحالی در سالن دبیرستان خود قدم می‌زند، این ما را بیشتر جذب داستان می‌کند.

شروع فیلم با سکانس پایانی، فقط برای فیلم‌های اکشن و هیجان انگیز نیست. این ساختار در فیلم‌های کمدی، ترسناک و درام هم به همان اندازه موثر است. می‌توان گفت این ساختار در همه ژانر‌ها به کار می‌رود. راز کار این است که لحظه مناسبی را برای پایان انتخاب کنید که مخاطب را در حالت تعلیق قرار دهد.

در اینجا تعدادی از شاخص ترین فیلم ها که با سکانس پایانی  شروع می شوند را به شما معرفی می کنیم.

داستان عامه پسند (Pulp Fiction)، ۱۹۹۴

این یک فیلم شگفت انگیز و منحصر به فرد است؛ کوئنتین تارانتینو این فیلم را با یکی از صحنه‌های پایانی و با شخصیت‌های متفاوت آغاز می‌کند. داستان این فیلم نیز به شکل غیرخطی مطابق با سبک کوئنتین تارانتینو در روایت داستان روایت می‌شود. ساختار پالپ فیکشن براساس سه داستان متمایز بنا شده‌است که در خط سیر روایت، اشتراکاتی نیز با یکدیگر دارند.

با آن‌که هر داستان به مجموعه‌ای از رویداد‌های متمایز با دو داستان دیگر می‌پردازد، اما با آن‌ها دارای ارتباط و نقاط اشتراک نیز هست. فیلم با سرقت مسلحانه زوج سارق از رستوران آغاز می‌شود. سپس داستان چند شخصیت دیگر مطرح شده و در نهایت نیز به نقطه آغازین فیلم بازمی‌گردد.

صحنه ابتدایی لحن و مضمون فیلم را معرفی می‌کند؛ بنابراین مخاطب درگیر آن می‌شود. صحنه بعدی وینسنت و ژول در ماشین هستند که در مورد مسائل مختلفی صحبت می‌کنند. از آنجا که فیلم با صحنه سرقت آغاز شد، با وجود این دو شخصیت متفاوت، ما می‌دانیم که این فیلم روایتی دوار دارد. مرکز این روایت بزهکاری است.

یادگاری (Memento)، ۲۰۰۰

در این فیلم به طور درخشانی از روایت معکوس صحنه‌ها برای ایجاد تنشی منحصر به فرد استفاده می‌شود. در این فیلم مخاطب با سوال هایی چون شخصیت فیلم چه کسی است، چرا این کار را انجام می‌دهد و اینکه کاراکتر خود در داستان درگیر می‌شوند یا نه، مواجه می‌شود.

با هر عقب نشینی داستان، برخلاف پیشروی بر مبنای توالی تاریخی، در عین حال که بیشتر داستان را متوجه می‌شویم، سوالات بیشتری در ذهن ما مطرح می‌شود. این فیلم شامل سکانس‌های سیاه و سفید است. همچنین شامل سکانس‌های رنگی که وقایع به صورت برعکس (از آخر به اول) در آن‌ها روایت می‌شود. در آخر داستان این دو نوع روایت‌ها به هم پیوند می‌خورد.

باشگاه مبارزه (Fight Club)، ۱۹۹۹

روایت فیلم با نشان دادن قهرمان داستان با اسلحه‌ای در دهان آغاز می‌شود. در نریشن فیلم (روایت فیلم)، نام تایلر داردن و مارلا دو شخصیتی که در ادامه فیلم ملاقات می‌کنیم، آورده می‌شود. در این روایت آمده است که هر دو شخصیت مسیر زندگی راوی را تغییر دادند، بنابراین می‌دانیم که اتفاق بزرگی قرار است رخ دهد.

فیلم برای معرفی راوی در دنیای عادی یک فلش بک می‌زند؛ ما مارلا را ملاقات می‌کنیم و می‌توانیم دنیایی را که او در آن زندگی می‌کند درک کنیم. نمایی از خصوصیات شخصیت او را می‌بینیم و سرانجام با تایلر داردن ملاقات می‌کنیم. کسی که در ابتدا به نظر می‌رسد پسری منطقی است و دیدگاه بهتری به زندگی راوی می‌دهد، اما در نهایت متعجب می شویم که همه چیز اشتباه پیش می‌رود.


بیشتر بخوانید:

چرا فیلمسازان توجه خاصی به رنگ قرمز در آثار خود دارند؟


مظنونین همیشگی (The Usual Suspects)، ۱۹۹۵

چه کسی آتش را روشن کرد؟ چه کسی آن شخصیت را کشت؟ چرا او را کشتند؟ چه کسی شاهد همه چیز بوده است؟ این فیلم جالب است و سوالات این چنین را به ذهن ما می آورد. ساختار این فیلم با استفاده از فلش بک داستانی را که شخصیت وربال تعریف می‌کند، نشان می‌دهد. با توجه به فلش بک‌ها در فیلم، می‌دانیم که به سوالات صحنه آغازین پاسخ داده می‌شود و این موضوع ما را مجبور به ادامه تماشا می‌کند.

گاندی (Gandhi)، ۱۹۸۲

شروع این فیلم پایان زندگی گاندی، ترور او و واکنش جهان به مرگ او را به تصویر می‌کشد. کل فیلم پس از سکانس آغازین، زندگی او را تا زمان مرگ به تصویر می‌کشد؛ اما چرا در صحنه آغازین فیلم، پایان آن را نشان می‌دهند؟ این موضوع باعث می‌شود که علاقه ما برای تماشای ادامه فیلم افزایش یابد. همانطور که اشاره کردیم، شروع فیلم با سکانس پایانی در همه ژانر‌ها کاربرد دارد.

نجات سرباز رایان (Saving Private Ryan)، ۱۹۹۸

این فیلم با نشان دادن سکانسی از حضور یک سرباز جنگ جهانی دوم به همراه خانواده‌اش در گورستان کشته‌شدگان نبرد نرماندی آغاز می‌شود. این تصویر هرقدر ساده به نظر برسد، تصویری قدرتمند است. صحنه پایانی فیلم، این پیچ و تاب شگفت انگیز را به طور درخشان در حین تغییر چهره جانباز به چهره کاپیتان میلر (تام هنکس) در سواحل نرماندی در طول جنگ جهانی دوم نشان می‌دهد.

طبق سکانس ابتدایی، جانباز کاپیتان میلر است، درست است؟ اگر این گونه باشد، او قرار است از جنگ جان سالم به در ببرد و برای تعریف داستان زنده بماند، اما همانطور که در پایان این صحنه نشان می‌دهد، این شخصیت در واقع سرباز رایان (مت دیمون) است. ما ابتدا در هنگام نبرد وقتی کاپیتان میلر در جنگ می‌میرد گیج می‌شویم. فکر می‌کردیم او زنده مانده و جانباز است، اما بعد مشخص می‌شود که او سرباز رایان است.

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۲۳:۰۹ ۲۰ تير ۱۴۰۰
اینا که معمایی نبودند
سهیلا امیرسیافی
۱۰:۰۸ ۱۰ تير ۱۴۰۰
فیلم سانست بولیوار رو هم اضافه بفرمایید. صحنه اول مرده‌ای است که ماجرای مرگش رو تعریف میکنه.

فیلم مسیر سبز

فیلم عشق