سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

ماجرای درگیری سردار سلیمانی با پلیس در ۲۰ سالگی؛ سرگرمی حاج قاسم در دوران کودکی چه بود؟ + تصاویر

شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید دوران کودکی و نوجوانی حاج قاسم چگونه گذشت.

 

به گزارش  گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، زمانی که خبر شهادت سردار سلیمانی منتشر شد کمتر کسی را می توانستی ببینی که از این غم بزرگ صورتش خیس اشک نباشد و حس بی پناهی و غم وجودش را پر نکرده باشد.

شهادت سردار سلیمانی داغ سنگینی بر دل ایران گذاشت و پس از آن مطالب و ناگفته های زیادی از سبک زندگی شخصی و خانوادگی این ژنرال ایرانی منتشر شد که برای همه به ویژه جوانان بسیار جذاب بود، تا جایی که خیلی ها این سبک زندگی را به عنوان الگویی برای ادامه مسیر خود انتخاب کردند.


بیشتربخوانید


اما شاید کمتر کسی بداند که ریشه ویژگی های شخصیتی حاج قاسم به خصوص شجاعت ایشان که همواره زبانزد بود و همین هم رعشه بر اندام دشمنان انداخته بود،‌ در کودکی شکل گرفته، آن هم در روستایی دور افتاده و محروم اما در کنار خانواده ای مذهبی.

جایی که زمستان های سخت و سرد آن از مرد کوچک آن روزها بزرگ مردی دلاور ساخت تا جایی که برق نگاه پر صلابتش تصویر اصلی یکی از شماره‌های مجله newsweek شد که او را «الهه انتقام» نامیده و چنین تیتر زده بود: «ابتدا با آمریکا جنگید، الان در حال له کردن داعش است».

شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید دوران کودکی حاج قاسم چگونه گذشت، تفریحات و بازی های کودکی اش چه بود، چگونه نماز می خواند و پدر و مادر چگونه در شکل گیری شخصیت این سردار بزرگ نقش داشتند.

سردار سلیمانی در زندگی نامه خود نوشتی که با دست مجروح آن را قلم زده به بیان خاطراتی از دوران کودکی و نوجوانی اش پرداخته است، خاطراتی که می تواند برای کسانی که حاج قاسم سلیمانی را فقط در لباس نظامی دیده اند جذاب باشد، هرچند که از یک جایی به بعد ناتمام مانده است.

آنچه در ادامه می خوانید بخشی از دست نوشته های سردار سلیمانی است که سال گذشته و به همت دخترشان زینب در قالب کتابی با عنوان «از چیزی نمی ترسیدم» از سوی بنیاد حفظ و نشر آثار شهید سپهبد قاسم سلیمانی منتشر شد.

سرگرمی حاج قاسم در دوران کودکی 

«عاشق فرا رسیدن بهار بودم،‌ زمستان ما بسیار سخت بود، پیراهن پلاستیکی که به آن «بشور بپوش» می گفتیم و ایران، زنِ کرامت آن را می دوخت، بدون هرگونه زیرپوش یا روپوش به تن ما بود. بعضی وقت ها از شدت سرما چادر شب یا چادر مادرمان را دورمان می گرفتیم.

مادرم با چارقد خودش دور سرم را محکم می بست تا به تعبیر خودش باد توی گوش هایم نرود، از شدت سرما دائم در حال دندان گریچ (دندان قروچه) بودیم، مادرم زمستان ها مقداری مائده (خوراکی) خشک شده که مثل سنگ بود(شلغم پخته خشک شده) به ما می داد، جویدن شلغم نصف روز طول می کشید.

عمدتاً زمستان ها من و خواهر و برادرانم سیبو (سیب زمینی) زیر آتش چال می کردیم، می پختیم و می خوردیم.

کم کم که بزرگ شدم زمستان ها بازی ما برف بازی و کاگوبازی بود. (کاگو بازی یا کوگ بازی شاید به معنای کبک بازی باشد، در منطقه برفی رابُر کرمان کبک زیاد است. کبک ها گاهی از ترس سرشان را زیر برف می کنند یا در برف قایم می شوند. کودکان منطقه هم «قایم باشک بازی» را به این نام می خواندند.

داستان شجاعت حاج قاسم در ۱۰ سالگی

آن روزها حمامی نبود، مادرم قابلمه بزرگ مسی که به آن دیگ می گفتند را پر از آب، روی آتش حسابی داغ می کرد و بعد با آب جو، سرد و گرم می کرد و جان و سرمان را با صابون رخت شویی و برخی وقت ها هم با اشلوم (نوعی گیه تمیز کننده)می شست.

از همان ابتدای کودکی حالتی از نترسی داشتم، 10 سالم بود، تابستان بود و مدرسه تعطیل. فصل درو کردم ما قبل صبح تا قبل از غروب آفتاب بود، پدرم یک گاو نرِ شاخ زن خطرناک داشت که همه از او می ترسیدند. مرا سوار بر این گاو کرد که ببرم به ده دیگری که 15 کیلومتر با خانه ما فاصله داشت و سرسبزتر بود و خانه عمه ام همان جا بود. گاوِ مغرور حاضر به فرمان بری نبود و با سرِ خود به پاهای کوچک من می کوبید،‌ من این بیابان را تنها سوار بر این حیوان خطرناک تا ده عمه ام رفتم.

مهمان نوازی خانواده زبانزد بود

روزگار سختی بود، آن سال ها زمستان های سرد و پر برفی بود، پدرم یک جفت چکمه لاستیکی مخصوص زمستان گرفته بود اما برف از کمر من هم بالاتر بود و چکمه هیچ علاجی نمی کرد،‌ ضمن اینکه چون لاستیک بود بر شدت سرما می افزود. بخاری مدرسه مثل اجاق مادرم همه ما را دور هم جمع می کرد،‌ انگار می خواستیم این کوره آتش را در بغل بگیریم.

سالی چند بار بیشتر برنج نمی خوردیم و شانس ما وقتی بود که مهمان داشتیم. در عشیره بزرگ ما هیچ کس مثل پدر و مادرم مهمان نواز نبودند. به دلیل اعتقادی جدی که در خانه مان وجود داشت که «مهمان حبیب خداست» هرگز یادم نمی آید که اخمی یا بی توجهی شده باشد.

ریشه تقیّد مذهبی از کودکی

پدرم اهل نماز بود، شاید در آن وقت چند نفر نماز می خواندند اما پدرم به شدت تقیّد به نماز اول وقت داشت،‌ نماز صبح را از روی ستاره و نماز ظهر را از روی سایه تشخیص می داد، البته آن وقت کسی به حمد و سوره کسی کاری نداشت لذا چه بسا در نماز غلط غلوط زیادی بود.

همانگونه که به نماز تقیّد داشت به حلال و حرام هم همین گونه بود، همه اهل عشیره مان او را به درستی می شناختند، آن وقت ها ایشان مشهد رفته بود و به «مشدی حسن» مشهور بود، زکات مالش را چه در گندم و جو و چه در گوسفندها به موقع به سید محمد می داد.»

دوری از فساد با ورزش و اعتقادات مذهبی

پدرم ۹۰۰ تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود، بدهی پدرم مرا از مادرم بیشتر نگران کرد، بالاخره برادرم حسین تصمیم گرفت برای کار کردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادن قرض پدرم پیدا کند، پس از دو هفته بازگشت، کاری نتوانسته بود پیدا کند، تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدرم را ادا کنم.

پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند، من تازه وارد چهارده سال شده بودم، آن هم یک بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر را دیده بود. اصرار زیاد کرد و با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم راهی شهر شدیم. 9 ماه از آمدنم می گذشت،‌ حالا دیگر آن نوجوان سیاه سوخته ضعیف نبودم، آبی در پوستم دویده بود و نشاط جوانی را در خودم احساس می کردم.

شروع به ورزش کردم، اول به گود زورخانه عطایی رفتم، بعد هم به زورخانه جهان، ورزش و اعتقادِ به ودیعه گذاشته دینی پدر ومادرم باعث شد به رغم شدت فساد در جامعه، به سمت فساد نروم، سال ۵۵ بود، بنا به پیشنهاد احمد پایم به مسجد قائم باز شد که آقای حقیقی آنجا آموزش قرآن می‌داد، به شدت تحت تأثیر صحبت‌های او بودم و آرام آرام روحو تعصّب مذهبی در وجودم در حال شکل گرفتن بود.

ماجرای اولین درگیری سردار سلیمانی با پلیس در ۲۰ سالگی

محرم سال ۵۵ اولین درگیری با پلیس را تجربه کردم، روز عاشورا بود که معمولاً در این وقت به امامزاده سید حسین در جوپار (شهری ییلاقی در بخش مرکزی شهرستان کرمان) می‌رفتیم، برای سر زدن به دوستم به هتل کسری آمده بودم، هوا گرم بود و هر دو ما از پنجره ساختمان پایین را نگاه می‌کردیم.

آن طرف خیابان در مقابل ما شهرداری و شهربانی کرمان بود، دختر جوانی با سرِ برهنه و موهای کاملاً بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود، در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد، این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد، بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم.

به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین آمدم، آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت، با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم، خون از بینی اش فواره زد! پلیس راهنمایی سوت زد، دو پاسبان به سمت ما دویدند،‌ با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم، زیر یکی از تخت ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند، قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند. 

زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود، حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم...»

اگر مایل به خواندن ادامه دست نوشته‌های حاج قاسم سلیمانی و ماجرای عزیمت او شهر، دعوا با پاسبانی، آشنایی با اعضای مجاهدین خلق و... می‌توانید کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» نوشته قاسم سلیمانی و با ویراستاری محمد مهدی باقری را با قیمت ۲۲ هزار تومان تهیه کنید.

این کتاب دو بخش دارد، بخش اول با عنوان «نوشتار» صورتِ حروف چینی شده با ویرایش بسیار اندک از این زندگی نامه است و بخش دوم، با عنوان «دست نوشت» تصویر کامل دست نوشته های سردار سلیمانی است.

منبع: فارس

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲۶
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۹:۰۶ ۰۸ تير ۱۴۰۰
مدیران ازحاج قاسم یادبگیرند
فرزند شهید
۱۸:۵۰ ۰۸ تير ۱۴۰۰
سلام حاجی تا به حال شنیدن نامت خواندن خاطراتت بدون گذر اشک از چشمانم نبوده
ایران
۱۸:۱۲ ۰۸ تير ۱۴۰۰
رحمت الله علیه
ناشناس
۱۷:۱۸ ۰۸ تير ۱۴۰۰
از کودکی همه پزشکان و معلمان بزرگ هم بنویسید
ناشناس
۱۶:۵۵ ۰۸ تير ۱۴۰۰
هر روز با باد شهيد عزيز مان مى گذرد كه غم نبودنش هرگز كهنه نمى شود
ناشناس
۱۶:۲۶ ۰۸ تير ۱۴۰۰
بهتر است از کتاب ( از چیزی نمی ترسیدم ) زندگینامه حاج قاسم را مطالعه کنید …
ناشناس
۱۶:۱۶ ۰۸ تير ۱۴۰۰
فقط سردار سلیمانی....
سردار دلها....
تو باما چیکار کردی حاجی؟؟؟هنوز دلمون خونه از شهادتت
شهادت نوش جانت عزیز
یافا
۱۶:۱۴ ۰۸ تير ۱۴۰۰
حاجی چرا داغت عین روز اول تازه ست،چرا آروم نمیشیم؟ بنظرت خدا یکی دیگه مثل شما بهمون میده؟
ناشناس
۱۵:۳۱ ۰۸ تير ۱۴۰۰
شفاعت ما راهم بکن، حاج قاسم. دلم تنگه واست سردار.
بوعلی الفلاح الاهوازی
۱۵:۲۸ ۰۸ تير ۱۴۰۰
مردی بزرگ. مسلمان حقیقی. پیرو الگویش امیرمومنان حیدرکرار علی علیه السلام
ناشناس
۱۴:۵۹ ۰۸ تير ۱۴۰۰
هر گونه گذشت پایانش مهم بود که درست بود .
خسروی
۱۴:۵۵ ۰۸ تير ۱۴۰۰
روحت شاد حاج قاسم عزیز که عاشق رهبرت بودی و وصیت کردی ؛ ( برای نجات اسلام خیمه ی ولایت را رها نکنید)
عمار
۱۴:۴۵ ۰۸ تير ۱۴۰۰
روح بلند مرتبه و ملکوتی و مطهر سیدالشهدای مقاومت اسلامی مدافعین حرم سردار دلها سپهبد سرباز حاج قاسم سلیمانی بزرگوار خردمند عادل بصیر سخاوتمند نظربلند بی ریاح و ساده زیست و مردمی تولد یافته از اقشار مستضعفین شاد باد . رحم الله من یقرا الفاتح مع اخلاص و صلوات . والسلام و صلوات التماس دعا .
ناشناس
۱۴:۳۱ ۰۸ تير ۱۴۰۰
عزیز دل مایی حاج قاسم سلیمانی عزیز
چقدر زیبا و شیرین روایت کرده
مثل خود حاج قاسم، شیرین و جذاب
رها
۱۴:۲۶ ۰۸ تير ۱۴۰۰
روحت شاد سردار اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❤
ناشناس
۱۴:۲۳ ۰۸ تير ۱۴۰۰
دورد بر شرف تمام مردان بی ادعا

کسانی که بیشترین دست آوردها را دارند

در حالی که خود را از مردم جدا نکردند و مال و جایگاهی طلب نکردن

ومنت نگذاشتن بر مردم و به مردم توهین نکردند و از مردم طلب کار نبودن

کسانی مثل حاج قاسم
ناشناس
۱۴:۰۳ ۰۸ تير ۱۴۰۰
خدا با امامان محشورشون کنه
ناشناس
۱۳:۵۹ ۰۸ تير ۱۴۰۰
خبر بد اون روز صبح چه دردی به وجودمون داد،تا اسراییل رو با خاک یکی نکنیم و ترامپ رو به فلاکت نکشونیم این درد تو دلم میمونه.
#انتقام_سخت
ناشناس
۱۳:۵۰ ۰۸ تير ۱۴۰۰
شادی روحش صلوات
ناشناس
۱۴:۴۵ ۰۸ تير ۱۴۰۰
اشتباهی منفی دادم
خدا حاج قاسم و همه مدافعان این مرز و بوم رو رحمت کنه
خسروی
۱۴:۴۵ ۰۸ تير ۱۴۰۰
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
ناشناس
۱۲:۴۹ ۰۸ تير ۱۴۰۰
از اعجاز اسلام چقدر میدانید؟ این تصویر که حاج قاسم قرآن می‌خواند و تصویر قرآن دارد این تصویر روزی 20 میلیون باید بازدید داشته باشد.
ناشناس
۱۲:۴۱ ۰۸ تير ۱۴۰۰
روحش شاد دلاور مرد با غیرت ایران
ناشناس
۱۲:۳۶ ۰۸ تير ۱۴۰۰
روحشان شاد سردار عزیزم. انشاالله که ما رو دعا کنن.
ناشناس
۱۲:۲۵ ۰۸ تير ۱۴۰۰
سردار دلها یادت همیشه در دل آزادگان جهان جاوید خواهد ماند ای آرش زمانه
ناشناس
۱۲:۰۵ ۰۸ تير ۱۴۰۰
کتاب الکترونیکی رو بزارید همینجا بخریم