به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، شهادت مظلومانه دکتربهشتی و ۷۲ تن از یاران او در دفتر حزب جمهوری اسلامی، واقع در منطقه سرچشمه تهران، برای انقلاب اسلامی، آن هم در شرایطی که خطرها از هرسو احاطهاش کردهبود، مصیبتی بزرگ محسوب میشد. منافقین که از مدتها قبل ارتباطات گستردهای را با رژیم بعثی عراق آغاز کردهبودند، ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و با بهانه رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت سیاسی بنیصدر، وارد فاز مسلحانه شدند و هشت روز بعد، فاجعهای چنین بزرگ را به بار آوردند.
نکته مهم این است که منافقین هیچگاه به صورت رودررو، با کسانی که آنها را دشمن خود فرض میکردند، مبارزه مسلحانه نکردند. آنها، پس از اعلام آغاز مبارزه مسلحانه، به ترور کور شهروندانی پرداختند که اصولاً نقششان در فعالیتهای گروههای سیاسی آن دوران، معلوم نبود یا اصولاً اهل فعالیتهای حزبی و سیاسی نبودند. طی چند روز، دهها نفر در تهران و سایر شهرها، توسط تیمهای ترور سازمان منافقین به شهادت رسیدند.
با این حال، بمبگذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، نخستین عملیات تروریستی منافقین بود که با هدف ضربهزدن به نظام جمهوری اسلامی، به صورت برنامهریزی شده صورت گرفت. درباره این واقعه، گزارشها و روایتهای مختلفی وجود دارد؛ اما گفتگو درباره آن با یک شاهد عینی، میتواند زوایای مختلف این رویداد را بیشتر و بهتر نشان دهد. در سالروز فاجعه تروریستی هفتم تیرماه ۱۳۶۰ و شهادت مظلومانه شهید بهشتی و یارانش، به سراغ استاد علیاصغر باغانی، نماینده سبزوار در نخستین دوره مجلس شورای اسلامی و یکی از شاهدان عینی آن واقعه جانگداز رفتیم. آنچه در پی میآید، ماحصل این گفتوگوست.
حزب جمهوری اسلامی چگونه تشکیل شد و ارتباط شما با شهید بهشتی چطور شکل گرفت؟
حزب جمهوری اسلامی با نظر شهید دکتر بهشتی که به خارج سفر کرده بود و اوضاع و احوال حزبها را میدانست، تشکیل شد. من با شهید بهشتی و هم شهید باهنر آشنا بودم. شهید باهنر به من ابلاغ کردند که شعبهای از حزب را در سبزوار تشکیل دهم و من هم این کار را انجام دادم و بعد رفتوآمدهایی در سبزوار و تهران پیش آمد.
البته ما توانستیم در این مدتی که حزب را در سبزوار ایجاد کرده بودیم، شهید بهشتی و مقام معظم رهبری را دعوت کنیم که هر دو بزرگوار به سبزوار تشریف آوردند. شهید بهشتی وقتی به سبزوار آمد، در مسجد جامع شهر روی منبر رفت و من هم یک پله پایینتر نشستم که خیرمقدم و خوشآمدگویی کنم.
مسجد جامع سبزوار چنان مملو از جمعیت بود که وقتی قرار شد من از منبر پایین بیایم، اندک جایی برای نشستن نبود؛ عاقبت شهید بهشتی از بالای منبر به من گفت: خوب همینجا بنشینید! من تا آخر سخنرانی ایشان همانجا نشستم. بعد از آن، یک جلسه با اهل علم گذاشتیم و دوستان هرچه سوال داشتند، پرسیدند و شهید بهشتی هم، با حلم حکیمانه خودش، به این سوالات پاسخ داد. ارتباط من با ایشان، از سالهای دور برقرار بود و به خاطر ارتباطاتی که در حزب هم داشتیم، بیشتر شد.
رفتار شهید بهشتی در مواجهه با نظرات مخالفان چگونه بود؟
شهید بهشتی در مواجهه با نظرات مخالف، برخوردی بسیار حکیمانه داشت. تلاش میکرد به آن انتقاد و سوالی که طرف مقابل دارد، درست جواب بدهد و سوالی را بیجواب نگذارد. تحمل آن مرحوم در مواجهه با انتقادها، بسیار بالا و حکیمانه بود.
آیا آن طور که شهرت دارد، نگاه شهید بهشتی به توسعه سیاسی، تحزب محور بود؟
بله، همینطور است. کاملا نگاه ایشان در توسعه سیاسی، نگاهی تحزبمحور بود و بر این مسئله تأکید داشتند.
روزی که واقعه تروریستی هفتم تیر، با بمبگذاری سازمان منافقین در دفتر حزب جمهوری اسلامی اتفاق افتاد، جلسهای با مدیریت شهید بهشتی برگزار شدهبود. درباره آن جلسه و حادثه انفجار بگویید.
روز هفتم تیر شهید بهشتی را دعوت کرده بودیم که در محل حزب، درباره انتخابات ریاستجمهوری پیشِ رو، سخنرانی کند و ما از دیدگاهها و نظرات ایشان استفاده کنیم. شهید بهشتی بالای مجلس نشستهبود و تا جایی که به یاد دارم، نماینده مردم شهرکرد در مجلس شورای اسلامی هم، سوالات را جمعآوری میکرد تا شهید بهشتی به آنها پاسخ بدهد؛ درست در همین لحظه بود که انفجار صورت گرفت. انفجار بسیار مهیبی بود؛ به طوری که صدای انفجار تا چهار یا پنج کیلومتری محل آن به گوش رسید؛ شهیدبهشتی از جمله افرادی بود که در همان اول انفجار، به شهادت رسید. در این واقعه ۷۳ نفر شهید شدند. خدا خواست که من زنده بمانم و شهید نشوم.
بعد از انفجار چه اتفاقی برای شما افتاد؟ آیا چیزی به خاطر دارید؟
بعد از اینکه انفجار صورت گرفت، من زیر صندلیها افتاده بودم. مردم آمدند برای کمک و ابتدا رفتند روی آوار؛ در واقع روی افرادی که هنوز زنده و زیر آوار مانده بودند. اینطوری باعث وارد آمدن آسیب بیشتر میشدند. من در همان حال که زیر صندلیها و آوار بودم، دیدم از طرف راست من صدای ناله جانسوزی میآید. توانستم با او ارتباط برقرار کنم و گفتم که با توکل به خدا، باید صبر کنیم، خدای متعال قادر است که ما را نجات دهد؛ در حین این گفتوگوها، مردم آوار را کنار زدند و ما را بعد از حدود یک ساعت از زیر آوار بیرون کشیدند.
چطور شما را پیدا کردند؟
وقتی مردم آمدند، آنقدر سر و صدا زیاد بود که من هرچه صدا زدم، کسی صدای مرا نمیشنید؛ یکی از پاهای من آزاد بود و کمی توانستم آن را تکان بدهم؛ با این حرکت من، آنها متوجه وضعیتم شدند و شنیدم که میگفتند: اینجا کسی زنده ماندهاست. بعد کمک کردند که من از زیر آوار بیرون بیایم. وقتی از زیر آوار بیرون آمدم، تلفن خانهام را دادم و خواستم تا به خانواده اطلاع داده شود که من زنده هستم و سپس من را در بیمارستان بستری کردند.
بمب چگونه وارد محل سخنرانی شده بود؟
بمب به صورت مخفیانه وارد شده بود و ما نمیدانیم چطور آن را جاسازی کردهبودند. خیلی بمب قدرتمندی بود آن قدر که بعد از انفجار، سقف کاملاً فرو ریخت و فقط یکی دو متر از سمت مقابل محل انفجار باقی ماند.
بعد از این واقعه تروریستی، نگرانیهایی درباره به حد نصاب نرسیدن جلسات مجلس، به دلیل شهادت جمع زیادی از نمایندگان مردم، وجود داشت. آیا این اتفاق افتاد؟
آقای دکتر ولایتی آمد به دیدن من و گفت آقای باغانی فردا جلسه مجلس قرار است که تشکیل شود و خوف این هست که به حدنصاب نرسد؛ آیا شما میتوانید حضور داشته باشید؟ من هم گفتم: بله؛ حتی اگر با برانکار هم باشد، میآیم. البته آقای ولایتی آمبولانس فرستاد و من با آمبولانس به مجلس رفتم. در مجلس وقتی وارد سالن شدم، از هیئت رئیسه آمدند برای استقبال، من در حالی که سر و صورتم زخمی بود، میخواستم صحبت کنم که آقایان پرسیدند: میتوانید این کار را انجام دهید؟ من جواب مثبت دادم. به خاطر دارم یک مقدار صحبت کردم و افراد در صحن مجلس منقلب شده بودند.
ظاهراً بعد از این واقعه تروریستی، شما از کسانی بودید که موضوع شکایت از منافقین را در فرانسه دنبال کردید. لطفاً در این باره توضیح بدهید.
من اعتراضی نوشتم و به دفتر سفارت فرانسه در تهران دادم؛ مبنی بر اینکه قاتلان اعضای حزب جمهوری اسلامی در فرانسه آزاد هستند و شما به آنها جا و امکانات دادهاید. بعد از تقریباً دوماه، یک نامه از فرانسه برایم آمد و من را دعوت کردند برای توضیح و طرح شکایت، به پاریس بروم؛ من هم رفتم. به آقای شیبانی هم گفتم که همراهم بیاید، اما ایشان قبول نکرد. من هم با خودم گفتم اگر نروم، خواهند گفت که شکایت اینها تنها از روی مظلوم نمایی بوده است؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم که بروم و حرفهایم را در آنجا بزنم؛ پس بهناچار تنها به پاریس رفتم.
روند دادرسی چگونه بود؟
رئیس دادگاه یک آدم عاقلی به نظر میرسید. ما یک مترجم، دو وکیل فرانسوی و یک نفر نویسنده برای ثبت سخنانمان به همراه داشتیم. آنجا دفاع کردم از شهیدان مظلومی که در دفتر حزب شهید شدند و گفتم که این سند بماند که ما رفتیم و از شهیدانمان دفاع کردیم. البته آنجا، در آن وقت، مسعود رجوی، سرکرده گروهک تروریستی منافقین، در پاریس نبود؛ اما مریم قجر عضدانلو، یعنی همسر او، حضور داشت که شکایت ما باعث شد وی را به جرم قتل، ۱۷ روز بازداشت کنند. البته متاسفانه او را پس از ۱۷ روز، با قید وثیقه و حمایت دولت فرانسه آزاد کردند.
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/