سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

خاطره مادر شهید از دیدار با مقام معظم رهبری/ پسرانم عاشق امام خمینی(ره) بودند

مادر شهیدان غیاثوند در برنامه تلویزیونی "سلام تهران" به دیدار با مقام معظم رهبری، همسر جانبازش و نفوذ کلام امام (ره) اشاره کرد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، معصومه بیگم میرمحمدی مادر شهیدان علی و رضا غیاثوند و همسر جانباز دفاع مقدس در برنامه تلویزیونی «سلام تهران» که ۱۳ خرداد از شبکه پنج سیما پخش شد، درباره فرزندان شهیدش، گفت: رضا فرزند بزرگ‌تر من متولد ۲۶ فرودین ۱۳۴۴ و علی فرزند دومم متولد ۱۶ اردیبشهت ۱۳۴۵ بود. من معلم بودم و سرکار می‌رفتم. بیشتر زحمات دو فرزندم بر دوش مادرم بود. همیشه می‌گویم خدیا اجر شهادت پسرانم را به مادرم عطا کن؛ چرا که خیلی در نگهداری و تربیت آنان زحمت کشید. او به نوه‌هایش خیلی علاقه داشت.

میرمحمدی در پاسخ به اینکه چطور از هر دو فرزندتان گذشتید و آن‌ها را راهی جبهه کردید، این‌طور شرح داد: پسرانم عاشق امام خمینی (ره) بودند و می‌گفتند گوش به فرمان امام (ره) هستیم. وقتی امام فرمودند شرکت در جنگ تکلیف است، هر دو رفتند. رضا و علی سن‌شان خیلی کم بود که انقلاب شد. با علاقه در تمام راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند. همسرم هم جانباز بود، اما کارت جانبازی نگرفت، چون معتقد بود برای رضای خدا به جبهه رفته است.

این مادر شهید در خصوص عامل محبوبیت امام (ره) در بین جوانان، تصریح کرد: نفوذ کلامی که حضرت امام (ره) داشتند، جوان‌ها را جذب می‌کرد. رضا مفقود و علی شهید شده بود. بعد از شهادت علی من به همراه همسر و مادرم به دیدار امام (ره) رفتیم. با دیدن‌شان فقط اشک می‌ریختم. دیدار رهبری هم که رفتم همین‌طور بود. جذبه و ابهتی دارند که انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و جوانان جذب شخصیت‌شان می‌شوند. نگاه نکنیم به عده‌ای که الان تحت تأثیر ماهواره و ضد انقلابند. هنوز هم بسیاری از جوانان ما حاضرند فدای کشور و رهبرشان شوند.

وی در ادامه، بیان داشت: همسرم شیمیایی شده بود. خیلی شوخ طبع بودند. پس از شهادت رضا، علی و همسرم به جبهه رفتند. علی که شهید شد به حاج آقا گفته بودند زخمی شده به او گفتند برو تهران تا پسرت را ببینی. به من گفته بودند علی شهید شده. پسرم ۲۰ دی ماه شهید و پیکرش، چون در زمین دشمن بود ۳۰ دی ماه برای تشیع آوردند.

مادر شهیدان غیاثوند با اشاره به حضور رهبر انقلاب در منزل‌شان گفت: همسرم سال ۱۳۸۷ به رحمت خدا رفته بود. ایشان خیلی علاقه داشت با رهبر دیدار بکند، اما فرصت نشد. حتی یک نامه‌ای نوشت که تحویل حضرت آقا بدهند؛ اما به دست ایشان نرسانده بودند. ۱۲ اسفند سال ۱۳۸۸ رهبر به منزل ما تشریف آوردند. وقتی آقا نامه را خواندند، خیلی ناراحت شدند. خانه ما ۵ طبقه بود. دوطبقه از آن در اختیار خودمان بود و باقی طبقات را به یک کانون علمی فرهنگی داده بودیم. با چند نفر از خانم‌های فعال در آن کانون قرار گذاشته بودیم به مراسم شهیدان باکری در سالن وزارت کشور برویم.

وی افزود: روزی که رهبر می‌خواستند به منزل ما بیایند، دو سه نفر درب منزل آمده بودند و سراغ من را گرفته بودند. به من گفتند که امروز بعد از نماز مغرب ساعت ۷ می‌خواهیم به منزلتان بیاییم. من گفتم نیستم و می‌خواهم به مراسم شهید باکری بروم. گفتند برنامه‌تان را کنسل کنید. من قبول نکردم. دوباره ساعت ۴ مراجعه کردند و من گفتم نمی‌شود. مجدد ساعت ۶ به منزل ما آمدند. این بار وارد منزل شدند و درخواست خود را تکرار کردند. نزدیک عید بود و پرده‌های خانه را درآورده بودم. من گفتم نمی‌شود، آمادگی پذیرایی ندارم. فکر می‌کردم یکی از سران می‌خواهند بیایند. به من نگفتند حضرت آقا قرار است تشریف بیاورند.

میر محمدی این‌طور ادامه داد: بار آخر جدّی گفتند ما ساعت هفت و نیم می‌آییم. خانه بمانید، چون پشیمان می‌شوید. قبول کردم. زنگ زدم به خانم‌ها در کانون فرهنگی و گفتم من نمی‌توانم همراهتان بیایم، آقایان دستور دادند از خانه خارج نشوم، کسی قرار است بیاید. خبر نداشتم کوچه را قرق کرده‌اند. موبایلم را گرفتند و تلفن را قطع کردند. گفتند حاج خانم قرار است رهبر به منزلتان تشریف بیاورند. به آن‌ها گفتم راست می‌گویید؟ چقدر دیر! گفتند مگر چه اتفاقی افتاده؟ گفتم آخر حاج آقای ما آرزو داشت با حضرت آقا دیدار بکند. خیلی وا رفتم. من حضرت آقا را چند باری قبلا دیده بودم. با جمعی از مادران شهدا در منزلشان ناهار هم خورده بودم. قرمه سبزی خوشمزه‌ای بود. ان‌شاءالله قسمت شما بشود. خیلی افسوس خوردم که همسرم فوت کرده و نیست تا از نزدیک با حضرت آقا دیدار کند.

وی در پایان به این سؤال که با توجه به فرزندان صالحی که تربیت کردید، توصیه تان به ما جوانان در تربیت فرزند چیست، گفت: من به واسطه مشغله کاری کم‌تر در کنار فرزندانم بودم و زحمت بچه‌ها با مادرم بود. مادر من بسیار مؤمن و مهربان بود. بچه‌ها مشکلات‌شان را با مادرم در میان می‌گذاشتند. با او دوست بودند. من، چون سرکار می‌رفتم بچه‌ها بیشتر با مادرم انس داشتند.

منبع:تسنیم
انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.