سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

عشق گذشته زوج جوان را به بن‌بست رساند

در ادامه ماجرای اختلاف و درخواست طلاق یک زوج جوان را می‌خوانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  سامان روی صندلی پشت در شعبه دادگاه خانواده نشسته بود و بدون پلک زدن به روبه‌رو نگاه می‌کرد انگار در حسرت آرزو‌های بر باد رفته‌اش بود و نگران آینده‌ای که انتظارش را می‌کشید.

همسرش مرجان نیز چند صندلی آن‌طرف‌تر به انتظار ورود به شعبه نشسته بود، نیم نگاهی به تلفن همراهش داشت و گاهی هم زیرچشمی سامان را می‌پایید.

حدوداً نیم‌ساعتی گذشت تا زنی میانسال با برگه‌ای در دست در شعبه را باز کرد و از روی کاغذ خواند: سامان... و مرجان...

زوج جوان از روی صندلی بلند شدند و یک به یک داخل شعبه رفتند. در میانه راه سامان آهسته به مرجان گفت: تصمیمت را گرفتی؟ بعد از ورود به این اتاق شاید دیگر هیچ‌وقت زیر یک سقف نباشیم. مرجان با یک جمله پاسخ داد: تو وقت ندادی فکر کنم!

پس از ورود به شعبه قاضی بی‌مقدمه به زوج جوان گفت: دادخواست‌تان برای طلاق نامفهوم است. اگر همدیگر را دوست دارید اینجا چه می‌کنید؟! اگر هم می‌خواهید از هم جدا شوید چرا نسبت به هم ابراز علاقه کرده اید؟! یک نفر برای من توضیح دهد که چرا بعد از ۶ ماه زندگی مشترک به اینجا رسیده اید؟

سامان گفت: مرجان از اقوام دور ما بود و بار‌ها در مراسم مختلف او را می‌دیدم، اما وقتی احساس کردم دوستش دارم موضوع را به خواهرم سیما گفتم که سیما بدون تعارف به من فهماند پسر دیگری در زندگی مرجان است و وقتم را تلف نکنم، اما من حرفش را خیلی جدی نگرفتم. بعد از آن چند بار دیگر مرجان را دیدم و در نهایت یک ماه بعد در یک میهمانی خانوادگی به او پیشنهاد ازدواج دادم. مرجان از من خواست تا چند روزی فکر کند و بعد نظرش را بگوید و من هم در آن چند روز سعی کردم با فرستادن جمله‌ها و اشعار عاشقانه نظرش را جلب کنم.


بیشتر بخوانید:


سامان همان‌طور که با حلقه ازدواجش بازی می‌کرد، ادامه داد: بالاخره بعد از یک هفته مرجان پیامکی برایم فرستاد با مضمون «عشق واقعی بعد از ازدواج آغاز می‌شود» که هنوز هم آن را دارم و به من فهماند که نظرش مثبت است. آنقدر مسرور شدم که نتوانستم حتی یک شب آن را از خانواده‌ام پنهان کنم و بلافاصله موضوع را به پدر و مادرم گفتم و هفته بعد هم مراسم خواستگاری انجام شد و طبق خواسته خانواده مرجان خیلی زود و در کمتر از یک ماه جشن عقد و عروسی گرفتیم و مستقل شدیم.

در این هنگام مرجان جرعه‌ای از شیشه آب معدنی را که در دستش بود، نوشید و گلویش را صاف کرد و گفت: تا اینجا درست بود، اما موضوعی بوده که در این میان سامان از آن بی‌خبر است. من زمانی که با پیشنهاد سامان مواجه شدم به پسری به‌نام اردلان علاقه داشتم. همان موقع مسأله را با اردلان در میان گذاشتم و او گفت که در حال حاضر شرایط ازدواج ندارد و اگر فکر می‌کنم که سامان پسر خوب و موجهی است به او جواب مثبت بدهم. آنقدر حرف‌های او شوکه کننده بود که تصمیم گرفتم بلافاصله به سامان جواب مثبت بدهم.

قاضی نگاهی به‌صورت سامان که متعجب بود انداخت و گفت: شما در جریان عشق همسرتون به فرد دیگری بودید؟

سامان پاسخ داد: من می‌دانستم که پیش از من با فرد دیگری در ارتباط بود، اما نمی‌دانستم که آنقدر او را دوست داشته است. مرجان بعد از ازدواج‌مان برایم تعریف کرد که خواستگاری داشته و به خاطر علاقه‌ای که نسبت به من پیدا کرده او را کنار گذاشته، اما حالا حرف‌های تازه‌ای می‌شنوم...

قاضی از مرجان پرسید: اگر آن فرد را دوست داشتی چرا منتظر نماندی تا وضعیتش برای ازدواج مهیا شود؟

مرجان گفت: وقتی دیدم پیشنهادم را برای ازدواج رد کرد خیلی عصبانی شدم و لجبازی کردم.

قاضی با تحکم گفت: مگر زندگی تفنن و شوخی و سرگرمی است که برای لجبازی با یک نفر دو خانواده را به هم بریزی؟

مرجان گفت: یک ماه پیش اردلان متوجه شد من ازدواج کرده‌ام و نامه‌ای برایم فرستاد. بعد از آن نامه احساس کردم به سامان عشقی ندارم، پس باید تصمیم بگیرم که یا از او جدا شوم و با اردلان ازدواج کنم یا با خودم کنار بیایم و بدون فکر کردن به اردلان زندگی‌ام را با سامان بسازم. جناب قاضی من می‌توانستم این واقعیات را نگویم و حالا هم اینجا نباشم، من تلاش کردم در زندگی‌ام صداقت داشته باشم.

سامان با بغضی در گلو گفت: اگر فقط می‌خواستی فکر کنی چرا به او پیام می‌دادی؟

مرجان جواب داد: من چند بار از تو خواستم که به من مهلت بده تا از این برزخ نجات پیدا کنم و تصمیم درست بگیرم، اما تو عجولی و اگر فکر می‌کنی من لایق زندگی با تو نیستم بهتر است از هم جدا شویم.

قاضی نگاهی به زوج جوان کرد و روی برگه دادخواست آن‌ها نوشت: «ارجاع به واحد مشاوره» بعد گفت: یک ماه بعد دوباره شما را می‌بینم، شاید مشکل‌تان حل شده بود...

امیرحسین صفدری کارشناس حوزه خانواده
در مورد این پرونده باید گفت: سامان به خاطر اینکه فردی با تجربه نیست، نسبت به مرجان فقط یک وابستگی احساسی پیدا کرده و به جای بهره‌مندی از فکر و منطق تنها با حسش تصمیم می‌گیرد. همین امر هم باعث شده تا تمایلی به پذیرش واقعیت و حقیقت نداشته باشد. البته زوج‌های جوان باید بدانند صداقت و تعهد شاه کلید یک زندگی موفق است و دروغ و پنهانکاری مثل زلزله برای هر زندگی می‌تواند مخرب باشد. با این حال اگر مرجان بتواند رفتار خود را اصلاح کند و به زندگی خودش متعهد شود شاید این زوج بتوانند در آینده به دور از پنهانکاری، آینده بهتری بسازند.

منبع: ایران

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۱:۲۴ ۰۴ خرداد ۱۴۰۰
دوری از قرآن و اهل بیت این مشکلات رو هم داره