به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، متن ذیل سخنرانی ارزشمند استاد جاودان با موضوع سلطنت شیطان در زندگی انسان است.
أعوذ باللهِ منَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة اللهُ عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
آدم هر جوری بخواهد فکر بکند و هر قدر خود را آزاد بداند هر قدر فکر کند که دارد آزادانه عمل میکند، هر قدر فکر میکند اختیار تام دارد، هر جور میخواهد فکر کند! ولی آدمی زاد در اصل تحت ولایت خارجیست. حال این ولایت یا ولایت الهی یا ولایت شیطانی است هرگاه آدمی از تحت ولایت الهی بیاید بیرون، میرود بیرون تحت ولایت شیطان. شیطان یک داستان را میگوید در آخرکار. «و قال الشیطانُ لمّا قـُضی الأمر» وقتی همه چیز تمام شد
(وای از آن وقتی که همه چیز تمام میشود؛ و لذا برایتان عرض کردم یک بزرگی یک بزرگ دیگری را خواب دیده بود شب شنبه خواب دیده بود گفت: آقا میخواهم بیایم پیش شما، اما از نظر شکست اجتماعی نمیتوانم بیایم. او صاحب عنوان و مقام بود. آن آقایی که خوابشان را دیده بودند ایشان فرمود به آن فرد، همه چیز تمام شد. همه چیز تمام شد یعنی چه؟ ایشان بیدار شد و فردا فهمید که صبح روز جمعه ایشان فوت کرده است. ایشان شنبه خواب دیده همه چیز تمام شده.
این همه چیز تمام شد. من معلمم، تمام شده آقا. وزیر، تمام شد. تاجر، تمام شد. هر چه هر که ... تمام شد. دورهای که من و شما خیال میکردیم سلطنت داریم، تمام شد. حالا کاملاً میفهمی که سلطنت تمام شد. در جایی دارد که تو که فکر میکردی که سلطنت داریای کاش یک کاری میکردی. در دوران سلطنت خود کاری کرده بودی.)
«و قال الشیطانُ لمّا قضیَ الأمر» وقتی همه چیز را تمام میکند میبرند دادگاه. طرفین را میبرند دادگاه دیگر. لمّا قضیَ الأمر، او میگوید: «قال الشیطانُ إنّ الله وَعدَکم وعدَ الحق و وعدتـُکم» من به شما وعده کردم. صد تا وعده کردم صدبار هزاربار هرگناهی را که]پیشنهاد میکردم [ یک درب باغ را باز کردم. درب باغ سنجد. میگفتم این درب بهشت است بعد وقتی میرفتی میدیدی نیست. «و وعدتکم فأخلفتکم» من هم به شما وعده کرده بودم اول شیرین بنظر میآید دیگر. بعد معلوم میشود که نه خیلی هم شیرین نبود مثل پوستهی قرصهایی که داخل آن خیلی تلخ است، اما یک پوسته شیرین دارد. «و ما کانَ لی علیکـُم بسُطان» بر شما سلطنت نداشتم.
من، منِ شیطان بر شما سلطنت نداشتم. خدای متعال برای من سلطنت قرار نداده بود مگر خود تو بخواهی. اگر خودت بخواهی سلطنت شیطان را، لازم نیست پرچم هم بزنم درخانه ام. آنها که خیلی آزاد فکر میکنند واقعاً فکر میکنند آزادند. همه چیز برای من آزاد است؟ نه آقا! همه اش سلطنت شیطان است. خودت خواستی. تو تا آزادی را انتخاب کردی، ولایت شیطان را خواستی. رفتی زیر سلطنت شیطان.
«و ما کانَ لی علیکم بسُطان» در ساختمان اولیه انسان و شیطان، برای شیطان بر انسان سلطنت قرار نداده. فقط میتواند از دور تو را صدا کند. جوابش را که دادی مشکل شروع میشود «إلا أن دعَوتـُکم» من فقط شما را صدا کردم. «فاستجَبتم لی» جواب من را دادید. یک دری باز کردم، صدایتان کردم. آمدید داخل. آمدید داخل دیگر در بسته شد. «فلاتلومُونی و لومُوا أنفسَکم» به من چیزی نگویید.
خودت میخواستی. اول که اینجا نشستم میخواستم این را بگویم که یک لحظه رها کنی، این طرفین، هم آن سلطان و هم این سلطان، (این سلطان دروغین و هم آن سلطان واقعی) لحظه به لحظه مراقب شمایند اگر رها کنید مواظبت خودت را نکنی آن طرفی (شیطان) تو را میبرد. یک خیالی به آدم میرسد یک منظرهای جلوی چشم من عبور میکند یک خیال میآید خیال را راه نده اگر خیال را راه دهی بعد قدم بعد و بعد قدم بعد و میرود همان تحت سلطنت شیطان. مرا ملامت نکنید خودتان را ملامت کنید. من امروز نمیتوانم برای شما هیچ کاری بکنم. من به شما میگفتم که شما این کار را بکن، من ضامن آن. همه چیز را من ضامن هستم.
بیشتر بخوانید
در جنگ بدر بود یا اُحُد بود، آمده بود گفت من شما را پناه میدهم بجنگید شما پیروز میشوید شما در پناه من هستید من کمکتان میکنم. بعد هم فرار کرد و رفت. دروغ میگوید. من گفتم]اما [ دروغ میگفتم من فریادرس شما نیستم امروز شما هم هیچ کاری برای من نمیتوانید بکنید. من]هم [ برای شما هیچ کاری نمیتوانم بکنم. (سوره ابراهیم آیه ۲۲)
«إِنـّهُمُ اتـّخَذوا الشـّیاطینَ أولیاء» (سوره اعراف آیه ۳۰) خودشان خواستند یک، ولی دروغین]را [
یک داستان برایتان عرض کنم بلکه از خواب بیدار شوید.
یک آقای خوبی بود خیلی وقت است که من ایشان را ندیده بودم. گفتند ایشان منزل یک آقایی مهمان بود و در زدند. سر ظهر بود. کیه؟ دیدند یک درویشی است. آقا دید یک درویشی آمده. عیب نداره بگو بیاید داخل. آمد داخل و گفت: آقا من طبق دستور پیر و مرادمان یک ذکر میگویم. وقتی این ذکر را زیاد میگویم، یک تغییر حالت برای من ایجاد میشود و احساس میکنم دارم میروم بالاتر. در آسمانها یک تخت سلطنتی آنجا هست و یک پیرمرد با هیبتی آنجا بر تخت نشسته است. ایشان هیچ چیزی به او نگفت.]فقط [ گفت: حالا این بار که این ذکر را گفتی و آن آسمان رفتی یک صلوات هم بفرست. آنجا ایشان شنید و رفت. گفتند مثلاً ۶ ماه بعد باز دوباره آن بزرگوار داخل همان خانه مهمان بود. باز در زدند و گفتند همان درویش آمده و فقط در پیشانی او یک علامت شکستگی جدی بود. چه خبر؟ گفت بله آقا آن مرتبه که من فردای آن روز ذکرها را گفتم و به اصطلاح آن عروج برای من دست داد وقتی به پایگاه تخت سلطنتی آن پیر رسیدم یک صلوات هم علاوه بر آن ذکرهایی میگفتم، گفتم. آن پیر چنان لگدی به من زد که وقتی به هوش آمدم دیدم این سرم شکافته. حالا به کجا خورده بوده شکسته؟!
تخت سلطنت دارد بین زمین و آسمان. تخت سلطنت دارد. هر کسی در روی زمین زندگی میکند در تحت سلطنت او هست این پادشاه دروغین عالم که الان بر عالم او سلطنت میکند. یک تعداد اندکی هم آدمهایی هستند که از تحت سلطنت او رفتند بیرون. خودش خواسته تا خودش نخواسته بود نمیشد. خدای متعال برای]او [ سلطنت قرار نداده است اگر بخواهی بله. چرا؟ آیه بعد: «إِنـّا جَعَلنا الشـّیاطینَ أولیاءَ لِلذینَ لا یُؤْمِنون» (سوره اعراف آیه ۲۷) ما شیاطین را، ولی کسانی قرار دادیم که خدا را قبول ندارند. قیامت را قبول ندارند، هر که ایمان ندارد آن سلطنت شیطان را پذیرفته است بنابراین، ولی خودش را شیطان قرار دادیم «إِنـّا جَعَلنا الشـّیاطینَ أوْلِیاءَ» او گفت من سلطنت ندارم، اما بر این آدمها سلطنت دارم. ولیّ آنها هستم.
سلطنت هم دارم لِلذینَ لا یُؤْمِنون. خُب چطور میشد؟ «إِنَّ الـّذینَ تَولـّوْا مِنکمْ یَوْمَ التقَى الجَمْعان إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا» (سوره آل عمران آیه ۱۵۵) راه ورود شیطان؛ آنهایی که پشت کردند در میدان جنگ وقتی جنگی بپا شد، جهاد بود، طبق شرایط بود، پشت کردن به جنگ جزو گناهان کبیره است. آنهایی که پشت کردند، از جمع شما پشت کردند در روزی که دو دستهی مسلمانان و کفار رو در رو شدند یک دستهای پشت کردند و فرار کردند. از میدان گریختند. آنها «إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا» یک کارهایی کرده بودند.
به خاطر آن کارهایی که قبلاً کرده بودند یک خیالاتی کرده بودند. شیطان به خاطر آن خیالاتی که کرده بودند یک رفتارهایی داشتند. به خاطر آن رفتارهایی که کرده بودند یک اخلاقهایی بروز داده بودند. به خاطر آن اخلاقهایی که بروز داده بودند، آنها را توانست بلغزاند. اگر من ترسیدم فرار کردم ترس از کجاست؟ ترس از کجاست؟ ترس از شیطان است.
باز قرآن دارد که، «إِنـّما ذلِکمُ الشـّیْطانُ یُخَوِّفُ أولِیاءَه» (سوره آل عمران آیه ۱۷۵) دوستانش را میترساند. آنهایی که با او قرارداد دوستی بسته اند میترساند. یک چنین جایی که نباید بترسند میترسند؛ بنابراین بخاطر ترسشان فرار میکنند چرا؟!]چون [دست دوستی داده بودند. یک نیم ساعت نشسته بودند با هم صحبت کرده بودند. گاهی آدم مینشیند در دل خودش دارد صحبت میکند. طرف صحبتش شیطان است اگر این یک کاری نکرده بود]آن [روز شیطان نمیرسید که او را بترساند.
در یک جایگاه مهم؛ یعنی من یک کار کوچک میکنم، بعد دومی هم میکنم، سومی و چهارمی را هم میکنم، نمونه اش را قبلاً هم مکرر عرض کرده ام. به حضرت صادق (ع) عرض کردند که آقا حضرت یوسف علیه السلام چرا نلغزید و در برخورد با زلیخا چرا نلغزید؟ فرمودند:، چون از روز اول که آمده در این خانه در صورت این زن نگاه نکرده بود. از روز اول سرش پائین است. کسی که از روز اول سرش پایین است وقت بزنگاه بزرگ نمیگذارد که بلغزد و اگر گاهی نگاه کرده بود آن لحظه لغزید بود. ذره ذره این کوچولوها جمع میشود.
البته کوچولویی که حال عرض میکنیم. «إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا» یک کارهایی کرده بودند، اینجا لغزاندشان. حادثه بزرگ، حادثه بزرگ است. باید قبل از آن هیچ مشکلی من نداشته باشم. حادثه بزرگ است اگر من مشکل داشته باشم میلغزم در مشکل. من در ذهنم دارم فکر میکنم خدایی نکرده در مورد یک زلزله. اگر مثلاً یک گوشه این ستون یک مشکل داشته باشد وقتی زلزله سنگین باشد این ساختمان میریزد. اما اگر این ساختمان مشکل نداشته باشد حتی با بعضی زلزلههای سنگین هم نمیریزد.
یک حوادث بزرگ پیش میآید در حوادث بزرگ، من اگر گذشتهی منظمی دارم طوری نمیشود. خطر پیش نمیآید. اگر من در گذشته ام مشکل دارم حال که عرض میکنم مشکل داشته، آدمیزاد گاهی به طور طبیعی برایش یک مشکلی پیش میآید، شما یا اشتباه را جبران میکنی یا نمیکنی. اگر جبران کردی آنوقت مثلاً فرض کنید این ستون یک پیچش شل است. ما آن را مستحکم کردیم. به یک دلیل این پیچ شل شده من آن را مثلاً متخصص آوردم سفت کرد.
وقت زلزله نمیریزد، اما اگر کسی. «إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا» در پایان سوره توبه هم «أوَلا یَرَوْنَ أنـّهُمْ یُفتنونَ فی کلِّ عام مَرَّة ً أوْ مَرّتیْن ثمَّ لا یَتوبُونَ» قبلاً صحبت بود. اینها اگر یک محاسبه داشتند میدیدند که ... امسال من ۲ تا کار بزرگ کردم. اینها مشاهده نکردند اگر خودشان و گذشته خودشان را مثلاً نامه عمل خودشان را که نگاه میکردند میدیدند که در این سال گذشته یکی دوبار یک حوادث بزرگی پیش آمد. من کوتاه نیامدم. لغزیدم کاملاً. به فتنه گرفتار شدند در هر سال مرة أو مرتین. در هر سال یک بار یا دوبار ثمَّ لا یَتوبُون.
برای آدم ممکن است لغزش پیش بیاید. این را خدای متعال سخت نمیگیرد. مهم این است که من این لغزش را جبران نمیکنم. حلش نمیکنم. یک وقت من اوقاتم تلخ شد و یک چیزی گفتم. به یک کسی گاهی یک حرف خیلی بدی زدم. یک آبرویی را بردم. یک آبرو رفت. یک چیزی من اطلاع دارم از فلانی گفتم، چون از دستش اوقاتم تلخ بود. این بنده خدا به باد فنا رفت مثلاً. جبرانش کردی یا نکردی؟ ثمَّ لا یَتوبُون.
فتنه برایشان پیش میآید بعد آنها توبه نمیکنند. روی حرفش میایستد. وَ لا هُمْ یَذکـّرُون. حتی یادش هم نیست. این آنوقت یک چیز بزرگتر پیش میآید که آن چیز بزرگتر یکباره همه چیز را نابود میکند آنجا میروی، دیگر رفت إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا. این ببَعْض ما کَسَبُوا، بعض ماکسبوا که جبران نشده است.
اگر جبران شده بود دیگر باعث لغزش بعدی نمیشد. کسی که اگر چیزی برایش پیش آمد بلافاصله میکوشد جبران کند، وقت حوادث مهم، خود را حفظ میکند. من کوشیدم در حد مقدورم که کاری نکنم که دنیا را بر علیه من بشوراند. آدم یک کاری میکند که دنیا بر علیه او میشورد.
شورش آن بعد معلوم میشود. شورش اول و شورش دوم و شورش سوم در میشود. یکباره معلوم میشود این کل جهان در اطاعت خداوند است من فقط میتوانم مخالفت کنم اگر مخالفت کردم از راهی که همه جهان دارد میرود من مخالفت کردم مقابل سیل دارم میروم حالا مثلاً سیل. مقابل یک نهر خیلی نیرومند یکبار دوبار سه بار میلغزد. إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا. یک کاری که کرده بود آنرا میلغزاند. عرض کردیم که کاری که جبران نکردیم و اگر جبران کرده بودیم خطر پیش نمیآمد. إِنَّ الذینَ تَوَلـّوْا مِنکمْ یَوْمَ التقَى الجَمْعانِ إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا.
اینجا فرمودند: «أوَلا یَرَوْنَ أنهُمْ یُفتنونَ فی کلِّ عام مَرَّة أَوْ مَرّتیْن». اگر توبه کند اگر جبران کند مشکلی نیست حل میشود. در حوادث بزرگ خدا حفظ میکند. خدا باید حفظ کند. در حوادث کوچک هم خدا باید آدم را حفظ کند. گاهی یک دوستانی به من نامه نوشتند یا حضوری گفتند که من مثلاً گرفتارم به یک گناه و خیلی میکوشم زحمت میکشم رنج میبرم دعایی میکنم التماس میکنم یک هفته، دو هفته، سه هفته درست میشود دوباره میلغزم. این لغزش از طرف خودم است خدا که من را نمیلغزاند؛ که مکرراً از حاج آقای حق شناس شنیدم این حدیث حضرت رضا علیه السلام را ایشان از حضرت رضا نقل میکردند که إن الله لا یوصَف بترک. بعد میفرمود که خدای متعال هیچ کس را هُل نمیدهد به سوی بدی. اصلاً. همینطور که عرض کردم ما کسی را هُل نمیدهیم به سوی گناه. هیچ در ساختمان الهی همچنین چیزی نیست. من را او رها میکند. هر کسی سالم مانده خدا او را گرفته. چطور میشود من یکباره بلغزم؟ یک کاری میکنم او مرا ول میکند.
به آن آقایان من گفتم که تو وقتی یک هفته دو هفته راحتی وشیطان نتوانسته به تو غلبه کند خیالت راحت میشود. در خیال راحتی شیطان میآید. خیال راحت شیطان میآید. اما اگر من آن ترسی که اول داشتم این ترس مانده، هنوز دارم، چشمم به خداست، اگر چشم من به مرحمت خداست، خدا مرا رها نمیکند. من میترسم]پس [خداوند مرا رها نمیکند. اگر خیال من راحت شد یا بدترش اینکه مغرور شدم، اگر مغرور شدم حتماً آدم میرود در جهنم. مغرور حتماً میلغزد.
شیطان بر ما سلطنت ندارد خدای متعال برای شیطان بر ما سلطنت قرار نداده. او فقط میتواند وسوسه کند یک کلمه در گوش من میگوید میرود بیش از این نمیتواند. من اگر یک قدم دنبال او رفتم آنوقت میآید گریبان مرا میگیرد و میبرد. من تا زیر بار سلطنت شیطان نروم او بر من سلطنت نخواهد داشت.
آنهایی که معصوم اند حال ما در این امت میگوییم ۱۴ معصوم. حال همه انبیاء معصوم اند. چرا]نمیلغزند [؟ چون دائماً میترسند آن لحظهای که خیال من راحت شد، همین که خیالم راحت شد شیطان میآید. آدمی که میترسد شیطان زورش به او نمیرسد. آنها، چون از همه بیشتر میترسند، چون از همه بیشتر میترسند بنابراین از همه بیشتر محفوظ اند. هر چه بیشتر میترسد، از لغزش میترسد، از شیطان میترسد، از قیامت میترسد، ازٍ عذاب میترسد، از جهنم میترسد. میترسد.
ببینید باز برایتان عرض کردم در جنگ بدر پیامبر مثلاً میدان جنگ است دیگر همه بسیج شدند. مثلاً شب بود. شب جنگ؛ فردا صبح میخواهند دو تا نیرو در برابر هم قرار بگیرند. آن شب رفته پشت خیمه روی خاک افتاده نه روی مهر.
(چون مهر ما تمیز، جانماز ما تمیز، همه چیز تمیز است. اگر یک وقتی سخت شد، یک خاکی پیدا کنید سرتان را روی خاک بگذارید. حاج آقای حق شناس فرموده بود سرتان را بگذارید روی خاک. خاک گیر بیاورید آدم پیشانی اش را روی خاک بگذارد آنجا یک مقدار صحبت بکند مؤثرتر است)
مردم دیدند روی خاک افتاده بود. از سر شب تا صبح داشت دعا میکرد. إن شئتَ لا تُعبَد لا یغب. اختیار با توست. این اصل چیزهای بسیار مهمی است. وجوه توحیدی در آن بزرگان است. خدایا تو خودت میخواهی. تا حالا مرا فرستادی برای اینکه مردم به بندگی تو بیایند. حالا دلت نمیخواهد. اختیار با توست. اختیار تو مطلق است. هیچ وقت محدود نمیشود.
اختیار تو به هیچ دلیلی دقت کنید به هیچ دلیلی اختیار خدای متعال محدود نمیشود. اختیار تو مطلق است اگر میخواهی من و همه مؤمنان فردا نابود شویم یک نفر باقی نماند دیگر هیچ کس روی زمین تو را عبادت نکند اگر اختیار کنی بخواهی اختیار با توست. اما وعده کردی و وعدهی تو حق است، چون خودت گفتی و من میدانم هر چه تو میگویی حق است پس به وعده ات عمل کن و عمل کرد. ببینید خدای متعال وعده کرده است. اختیار با توست. هیچ چیزی اختیار تو را محدود نمیکند. این خیلی مهم است فقط در آن درجه از توحید آدم میتواند آنرا بفهمد.
میگویند که مؤمن جایگاهش بهشت است و این قطعی است، ولی اگر خدا نخواهد چطور است؟ باز محدود نیست. مسلمان مؤمن درست جایگاهش بهشت است حتماً. اما اگر حال که یک چنین قولی دادیم دست ما بسته است؟ نه بسته نیست. دست تو همیشه باز است. من میدانم تو اگر بخواهی این قانون را بهم بزنی میتوانی بهم بزنی. این قانونی را که خودت گذاشتی دست تو را نمیبندد. مسلمان مؤمن آفریده است.
مسلمان مؤمن خوشبخت است. این قانونی است که خودت گذاشتی قطعاً هم تخلف نمیشود. اما این قانون هیچگاه دست تو را نمیبندد. من قانون میگویم یک قول میدهم آن قول دست مرا میبندد. خجالت میکشم. دستم بسته است.
او قولی را که داده قطعاً عمل میکند، اما قولش دستش را نمیبندد قدرت او مطلق [است]. این فهم بلندی میخواهد.
باز تکرار میکنم: سلطنت شیطان بر ما وجود ندارد. شیطان بر ما سلطنت ندارد فقط میتواند ما را صدا بزند اگر ما صدایش را جواب دادیم آنوقت روزش میرسد. تا من جواب ندادم، دست ندادم، زورش به من نمیرسد. میتواند وسوسه کند. بیش از این نمیتواند. گوش نده.
باز یک داستانی آقای حق شناس فرمودند: در خیابان میرفتیم میدیدم شیطان دارد چه میکند یک جوانی بود یک کسی از جلوی او میگذشت. این تا او را دید، چشم خودش را انداخت پائین. گفت:یا حسین. در دلش گفت. کسی در خیابان داد نمیزند که یا حسین. ایشان فرمودند من دیدم شیطانی که آمده بود ایشان را ببرد مثل یک توپ ۱۰۶ خورد به سینهی [دیوار]. شیطان این [جوان]کوبیده شد به دیوار روبرو. مثل برق کوبیده شد. نابود شد. این طوری فقط یک وِز وِز که مثل یک زنبور یا مگس در گوش آدم میکند. اینطوری است.
آنوقت من جواب بدهم یا نه؟ اگر جواب بدهم یعنی تن دادم به آن خیالی که به ذهن من رساند یک خیالی به ذهن من میآید اول هم شیرین به نظر میآید عرض کردم آنوقت من کِشَش میدهم. اگر کِشَش بدهی ممکن است آدم برود داخل جهنم. اگر نه، کِشَش ندادی، او میگفت یا حسین، شما هم بگویید: یا حسین. جداً شیطان میرود. هیچ کاری نمیتواند بکند. اما اگر آدم یک مقدار همراهی کند آنوقت شیطان میآید. یک وقت ممکن است
شرایط طوری باشد که آدم را ببرد تا قعر جهنم. یک سرسوزن محبت امام حسین آدم را از شر شیطان نجات میدهد. دیگر زورش نمیرسد این محبتی که ما داریم، مثلاً یک مقدار اندکی نور به چند واسطه به یک اتاقی میرسد مثلاً یک صندوق خانه ای. یک چنین نوری به دلمان تابیده. این اندک هم برای نجات میتواند آدم را نگه دارد. چون اندک آدم در معرض خطر است. اگر آدم در قلب، گناه بخورد، گناه مثل شراب است تا این شراب رفت پائین آدم نجس میشود. یک ذره نور هم که تابیده بود میرود.
یک ذره نوری که تابیده میشود، در روایت هست نورش مثل خورشید میشود. آنوقت یکنفر که این خورشید را دارد. صدهزار نفر را میتواند نجات دهد. باز حاج آقای حق شناس میفرمود که بگذارید این بچهها بیایند. همین که بیایند نجات پیدا میکنند.
منبع:جهان نیوز
انتهای پیام/