"هنوز گیجم. هنوز گنگم. یه چیزی تو سینه م داره گر میگیره. یه چیزی داره مغزم رو میخوره.
چی شد؟
دورترین خاطره من از تو برمیگرده به سالهای ٤٠ یا ٤١ من چهار پنج ساله بودم و تو جوونی بودی ٢٠ ساله و کم حرف و دوست داشتنی
تمریناتتون تو خونه حمید سمندریان بود. من با مادرم میومدم سر تمرین. فواصل تمرینات تو روی کاغذ به من طراحی یاد میدادی. با یه آبی روشن روی کاغذ کاهی. از همون موقع برام شدی داداش بزرگتر.
کنارت رشد کردم. وقتی تو ده سالگی برای اولین بار رفتم رو صحنه تاتر باز هم بودی؛ و بعد از اون هم بازم بودی. همیشه بودی.
پنج روزه که به خودم میپیچم که چه کار کنم. یه اس ام اس دادم به پورنگ که نمیتونستم باهاش حرف بزنم.
وقتی تو (پژوهشی ژرف و سترگ و نو...) بازی میکردی در نقش شیگاخ دنیای تاتر برام عوض شد.
جدی شد. زندگیم شد. سال ٤٧ و خیلی زود ملحق شدم بهتون.
تو کارگاه نمایش که قطعا تو یکی از مهمترین و تاثیر گذارترین هاش
بودی؛ و بعدتر ورکشاپ یوشی اوییدا که تو مدیریتش میکردی. باز هم بودی. همیشه بودی.
بعدتر هردومون بیشتر وارد سینما شدیم. سال ٦٤ با هم سر فیلم طلسم. باز هم داداش بزرگترم بودی. کشتی آنجلیکا یادته. روز آخر بازیم بود. از دریا اومدم بیرون
رفتم تو هتل که آماده بشم برای پرواز تهرون. در اتاقم باز بود نشسته بودی روی یه صندلی با دو قهوه. گفتی خستگیت رو در میکنه! وای که چقدر بهم چسبید.
دلم میخواست که بودی. آخه تو همیشه بودی.
یادته وقتی شاهرخ سر فیلم پر کشید و داشتی برام ازش میگفتی
چقدر گریه کردیم؟ حالا من تو همون وضعم. فشرده و گریون و بهم ریخته. پرویز همیشه باش.
دلم برات تنگه."
در ادامه تصویر منتشر شده در صفحه شخصی آتیلا پسیانی را مشاهده میکنید:
بیشتر بخوانید
انتهای پیام/
غم انسان های بزرگ و خوب واقعاً سخته