به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، کتاب «بی برادر» اثر بهزاد دانشگر از جمله کتابهایی است که به تازگی در انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب داستان یکی از شهدای مدافع حرم را به نام «جواد محمدی» از زبان دوستان و همرزمانش بیان میکند.
بیشتر بخوانید
محمدی از جوانان فعال فرهنگی و انقلابی شهر درچه از توابع اصفهان بود او از همان دوران نوجوانی جذب فعالیتهای انقلاب پایگاههای بسیج این شهر شد بعدها به دلیل همین علاقه اش به فعالیتهای انقلابی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد شد.
کتاب «بی بردار» در واقع روابط پرعاطفه شهید محمدی را با دوستان و همرزمانش شرح میدهد. کتاب رواینی جدید را از دیدگاه هر راوی درباره این شهید بزرگوار بیان میکند؛ در هم آمیختگی این روایتها با یکدیگر به گونهای است که علاوه بر اینکه مکمل یکدیگر هستند استقلال هویتی شان را حفظ میکنند و بدین گونه ابعاد مختلف شخصتی اش را به تصویر میکشد.
سبک نگارشی کتاب به گونهای است که مخاطب با آن به راحتی ارتباط برقرار میکند و داستان هر راوی از زبان اول شخص بیان میشود در بخشی از کتاب که درباره احوال یکی از راویان کتاب پس از شهادت محمدی است با زبانی روان احوال درونی شخصیت داستان روایت میشود و با اغراق احوال شخصیت داستان توصیف میشود. همانگونه داستان نقل میشود که هر یک از ما اتفاقات مهم زندگی مان را برای دوستانمان تعریف میکنیم. سادگی و روانی نثر کتاب را میتوان از نکات برجسته سبک نگارش کتاب دانست
برشی از کتاب:
«همه داشتند نگاهم میکردند. گفتم ابراهیم کو؟ گفتند توی اتاق بغل است؛ ابراهیم آمد بیرون. گفتم ابراهیم، چه خبر است؟ گفت جواد. گفت جواد و من دیگر چیزی نشنیدم. گفت جواد و انگار همۀ خاکهای عالم آوار شد روی سرم. زانوهایم تا شد. دست گرفتم به کمد کنار اتاق. حالا میفهمیدم چرا اربابمان روز عاشورا، کمرش دیگر راست نشد.
گفت: الان کمرم شکست. بی برادر شدم. افتادم کنار کمد. هیچ روضهای روضۀ بی برادری نمیشود. نمیدانم توی سروصورتم زدم یا نه. نمیدانم نعره کشیدم یا نه. فقط دیدم یکی آمده دستم را گرفته. یکدفعه انگار جواد را دیدم. نگاهم می کرد و با نگاهش میگفت خاک توی سرت مجید. آبروی من را داری میبری داداش. میگفت آدم باش مجید. آرام شدم. خودم را جمع وجور کردم. یک استکان دادند دستم که چیز شیرینی تویش بود. ریختم ته حلقم و بلند شدم. گفتند کجا میروی؟ گفتم چیزی نیست. خوبم.
از خانۀ حاج آقا زدم بیرون. کجا بروم؟! کجا را دارم بروم؟! آدمِ بی برادر کجا را دارد؟!»
انتهای پیام/