به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، کتاب «فرمانده مسعود» به زندگی فرمانده احمدشاه مسعود میپردازد و ژیلا بنییعقوب با نزدیکان، خانواده و دوستان وی گفتگو کرده است؛ در حقیقت با آنها که رابطهای جدی و نزدیک با او داشتهاند و نه با منتقدان و مخالفانش؛ زیرا این کتاب، دربارهی عملکرد فرمانده مسعود تحلیلی ارائه نمیدهد یا قصد نقد و بررسی جامع و کامل روش و منش او را ندارد، اما نویسنده در اکثر مصاحبهها تلاش کرده است که سؤالات منتقدان او را به شکل جدی عنوان کند و از گفتگو کنندگان بخواهد که به این پرسشها پاسخ دهند.
فرمانده مسعود در افغانستان طرفداران و مخالفان بسیاری دارد. به دلیل توجه به تمام زوایای زندگی فرمانده مسعود، تمام نقدها و سؤالهای تند مخالفانش که ممکن بود باعث ناراحتی دوستانش شود نیز با مصاحبهشوندگان مطرح شده است. جوابهای مختلف و متفاوت آنها در مقابل پرسشهای انتقادی، شناخت خوبی را از زوایای مختلف زندگی فرمانده مسعود ارائه میدهد. بعضی از دوستان او از این سؤالات بسیار ناراحت شدند و بعضی کمتر؛ با این حال تقریباً تمامشان تلاش کردند با صبر و حوصله جواب تمام نقدها را بدهند. برخی از دوستان دیروز احمدشاه مسعود در گفتوگوهایشان به راحتی او را مورد نقد قرار دادند، اما برخی دیگر کمترین نقدی را بر او وارد ندانستند و وی را فردی بینقص معرفی کردند.
تمام مصاحبهشوندگان از اقوام مختلف افغانستانی بودند غیر از دو نفر که یکی ژاپنی و دیگری ایرانی است؛ یعنی هیرومی ناگاکورا عکاس ژاپنی و محمدحسین جعفریان روزنامهنگار، مستندساز و شاعر ایرانی که هر دو خاطرات خوب و نابی را با مسعود داشتند.
مصاحبهشوندگان به فارسی دری سخن گفتهاند و نه فارسی رایج در ایران. بنییعقوب برای اینکه فضای گویش و لحن آنان حفظ شود، در موارد کمی جملات را با گویش دقیق آنان آورده و به این دلیل که مخاطب ایرانی متوجه بشود، معنای آن کلمات دری را در پرانتز بیان کرده است.
احمدشاه مسعود که بود؟
احمدشاه مسعود در سال ۱۳۳۲ در پنجشیر افغانستان متولد شد. او یکی از شخصیتهای برجسته نظامی و جهادی و همچنین از مهمترین فرماندهان نظامی مجاهدین و وزیر دفاع سابق افغانستان به شمار میرفت. وی نقش تأثیرگذاری در جنگهای داخلی کشورش و جنگهای شوروی به عهده داشت. فرمانده مسعود در ۱۸ شهریور سال ۱۳۸۰ با انفجار انتحاری دو خبرنگار دروغین در ولایت تخار افغانستان به مقام شهادت نائل آمد. دولت افغانستان او را قهرمان ملی نامید. احمدشاه مسعود با نامهای فرمانده مسعود، آمر صاحب و سیر درهی پنجشیر نیز شهرت داشت.
در بخشی از کتاب «فرمانده مسعود» میخوانیم:
بعد از اینکه موافقت اولیه را آقای دکتر مهدی گرفت، به من گفت فلان روز برو فرودگاه و هلیکوپتر میآید و تو را به خواجه بهاءالدین میبرد. هماهنگ کردم و رفتم و یادم است که خیلی اذیت شدم، کسانی که وسایل را از ایکس ری رد میکردند، سربازهای روس بودند. وسایل من را خیلی بالا و پایین کردند، ازجمله یکیشان سهپایۀ دوربینم را و گفت که این چیست؟ گفتم: اشتاتیو. لغتش را به روسی یاد گرفته بودم. بعد گفت: کجا میروی؟ گفتم: افغانستان. پرسید: افغانستان برای چه میروی؟ گفتم ژورنالیست توریست. گفت ایرانسکی؟ (ایرانی) ایرانسکی نیت ژورنالیست، نیت توریست، تروریست (ایرانی ژورنالیست و توریست نیست، تروریست است) ... مزاحمت ایجاد میکرد و یکجوری داشت مانع میشد که بروم. خیلی بیشتر از حد معمول وسایل را گشت درحالیکه من داشتم میرفتم در منطقهای که اصلاً معنی نداشت شما چیزی را حتی از نوع سلاح و... با خودت ببری.
آن جا نمایندۀ سفارت افغانستان هم بود، یک مقدار روسی بلد بود و با آنها صحبت کرد و خلاصه ول کردند. سوار هلیکوپتر شدیم و رفتیم. در مسیر اتفاق خیلی بامزهای افتاد که این را چند جا تعریف کردهام از جمله برای بهروز افخمی که گفت از این داستان باید فیلم سینمایی بسازی تا جهان بفهمد چرا در افغانستان جنگ اینقدر طول کشید. در آسمان که میآمدیم یک جایی گیر افتادیم. در بین کابین خلبان با آن بخشی که معمولاً برای بار است که البته حالا مسافر نشسته بود درِ این هلیکوپتر جنگی کنده شده بود و سروصدای کابین گاهی بهوضوح شنیده میشد. یکباره دیدم که یکی از خلبانها صدای بیسیم را زیاد کرده و کسی از آنسو میگفت: «پرندۀ ناشناس خودِ معرفی کن.» گویا گیرجت طالب افتاده بودیم که هلیکوپتر ما را شناسایی کرده بود.
خلبانها هی با هم پچپچ میکردند. به نظر میرسید مشورت میکردند که چهکار کنند. همه میان زمین و آسمان نگران شده بودند. بهویژه توجه و محبتی هم به ما که مهمان آمرصاحب بودیم، داشتند. خواجه بهاءالدین روستایی بود که الآن مرکز ولسوالی هست، لب ساحل جنوبی آمودریا در مرز تاجیکستان و افغانستان که آن موقع عملاً پایتخت دولتی بود که سازمان ملل از افغانستان به رسمیت میشناخت، چون علیرغم اینکه طالبان ۹۰ درصد خاک را گرفته بود، اما سازمان ملل هنوز دولت ربانی را به رسمیت میشناخت. به هر حال چند بار اخطار داد و من در پرانتز بگویم، در افغانستان نیروهایی که در آن دوره حملات هوایی را با انواع پرندهها برای احزاب انجام میدادند، کسانی نبودند که در احزاب تربیت شده باشند، چون احزاب که فرصت تربیت خلبان هلیکوپتر و جنگنده نداشتند، اینها عمدتاً نیروهای همان ارتش دولت کمونیستی افغانستان بودند. بعد از اینکه کابل تسخیر شد و حکومت دکتر نجیب در سال ۷۱، ۷۰ فروپاشید، تعدادی از نیروهای متخصص ارتش افغانستان به کشورهای دیگر گریختند، تعدادی که باقی ماندند، ازبکهایش سراغ آقای دوستم و تاجیکهایش سمت حزب جمعیت آقای ربانی و مسعود رفتند.
انتهای پیام /