به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،سرهنگ فرهاد شمسآبادی، از آن قدیمیهای شهربانی است که راه پدر را در پیش گرفت و از سال ۱۳۶۰ وارد دانشکده افسری شد. بعد از بازنشستگی هم به عنوان مدرس دانشگاه مشغول فعالیت شد. همکارانش به او تاریخ شفاهی پلیس ایران میگویند و تمام اتفاقات شهربانی را مو به مو به خاطر دارد. به مناسب هفته دفاع مقدس، این هفته سراغ او رفتیم و پای خاطراتش از شبهای موشکباران تهران و سرقتهای منافقین نشستیم.
همچنین گپی با جواد یزدانفرحی از افسران بازنشسته پلیس آگاهی درباره شیوه و شگرد مجرمان در سالهای جنگ زدهایم که این دو گفتگو را در ادامه میخوانید.
اوایل انقلاب استخدام شهربانی به چه صورتی بود؟
در آن زمان افرادی که تمایل به کار در شهربانی داشتند، به دو روش میتوانستند وارد شهربانی شوند. روش اول دانشگاه افسری بود که کنکور ویژه خود را داشت. روش دوم هم استخدام از طریق درجهداری بود. در دانشگاه افسری سه سال دوره شبانهروزی میگذراندیم و بعد از دوره، گروهی به ژاندارمری میرفتند و براساس رتبه و معدل گروهی جذب پلیس آگاهی میشدند. بعد از دو سال هم میتوانستند محل خدمت خود را تغییر دهند.
استقبال جوانان برای استخدام در شهربانی چطور بود؟
آن زمان قبولی در دانشگاه افسری سخت بود. حدود ۱۸ هزار نفر شرکت میکردند و حدود ۲۰۰ نفر قبول میشدند. بعضی جوانان، قبولی در رشته پزشکی را رها میکردند و به دانشگاه افسری که آن زمان سهراه زندان تهران بود، میآمدند.
شروع جنگ تاثیری بر جرایم داشت؟
در آن زمان یک نیروی داخلی بازدارنده در میان مردم بود که باعث میشد کمتر به سمت جرم بروند. در شهرهایی که درگیر جنگ بودند و شهرهای اطراف آن، آمار جرایم در حد صفر بود و هرچه از شهرهای درگیر جنگ دور میشدیم، شهرهای بیشتر درگیر جرم میشدند. البته نوع جرایم هم فرق داشت و زورگیری خیابانی و سرقت مسلحانه مثل امروز نبود.
سرقت خودرو و جیببری مهمترین جرایمی بود که آن زمان رخ میداد. تنها قتلی که در آن زمان سر و صدا کرد، قتلهای مجید سالک بود که زنان را در تهران میربود و بعد از قتل جسدشان را در حاشیه تهران رها میکرد. با این شگرد قصد داشت مسیر تحقیقات را منحرف کند. ما در آن زمان به عنوان گشت شهربانی در آمادهباش بودیم که اگر او را دیدیم، متوقفش کنیم که سرانجام توسط کارآگاهان پلیس آگاهی دستگیر شد.
سرقتهای خشن و مسلحانه هم مثل امروز نبود. سارق طلافروشی در آن دوران محمودنامی بود که به خاطر سیبیل هیتلری که داشت، به او محمود هیتلر میگفتند. او با سوراخ کردن دیوار یا سقف طلافروشیها، وارد میشد و طلا سرقت میکرد.
البته در آن دوران منافقین هم درگیریها و ترورهای مسلحانه انجام میدادند که همین باعث شده بود دزدان کمتر سراغ اسلحه بروند تا جزو منافقین محسوب نشوند.
همکاریتان با کمیته چطور بود؟
همکاری خوبی داشتیم، گاهی تداخلهایی پیش میآمد و آن هم به خاطر روحیه انقلابی آن دوران بود که هرکدام میخواستیم کار را به سرانجام برسانیم. ابتدا تهران که موشک میخورد، بین ما و کمیته این اختلاف وجود داشت که کدام باید وارد عمل شویم و درنهایت این وظیفه به شهربانی سپرده شد.
از خاطرههای دوران موشکباران بگویید.
خب ما بعد از هر موشکباران در محل حاضر میشدیم و چند حلقه تشکیل داده و کار را شروع میکردیم. ابتدا باید امدادرسانی میشد. بعد هم تهیه گزارش و صورتبرداری و در نهایت حفاظت از اموال مردم. اگر مورد امنیتی نبود ما حلقه اول بودیم، اما گاهی موضوع امنیتی میشد و دستگاههای امنیتی وارد عمل میشدند. مثل موشکی که به باغ قلهک اصابت کرد. دوبار موشک و بمب کنار بیمارستانهای عیوضزاده و کودکان خورد. وقتی در محل رسیدیم، صحنههای دلخراشی را دیدیم. شیشههای شکسته روی نوزدان بیگناه ریخته شده بود. یک بار هم به خانهای اصابت کرده بود که وقتی به محل رسیدیم، سه نفر از هموطنان به شهادت رسیده بودند.
اجازه بدهید کام شما و خوانندگان را در این ایام کرونایی تلخ نکنم و سراغ خاطرههای خوب بروم. یک روز اعلام شد موشکی به منطقه قیطریه اصابت کرده است. سریع به محل رسیده و مردی را از زیر آوار به طور معجزهآسایی نجات دادیم. او در راهپله در حال فرار بوده که موشک اصابت کرده و زیر آوار گرفتار شده بود. وقتی او را نجات دادیم، هراسان شروع به جستوجو در جیبهایش کرد و بعد نفسی با خیال راحت کشید. حلقه و ساعتی را از جیبش بیرون آورد، به ما نشان داد و گفت که وقتی آژیر خطر بلند شد، نگران حلقه ازدواجم و ساعت یادگاری پدرم بودم که آنها را پیدا کردم. در حال خروج از خانه بودم که موشک اصابت کرد.
ما برای اینکه متوجه شویم کجا موشک اصابت کرده، اغلب در بلندیهای تهران مثل تپه عباسآباد مستقر میشدیم. یک روز راننده گشت پیشنهاد داد به میدان ونک برویم و به شوخی گفت: «یه بار هم موشک کنار خودمون بخوره»، به میدان ونک آمده و آنجا مستقر شدیم که صدای آژیر قرمز بلند شد و موشک در فاصله ۵۰۰ متری ما اصابت کرد. سریع داخل جوی آب پریدیم، اما موج انفجار تا آنجا آمد.
بیشتر بخوانید
تجهیزات کافی برای کشف جرم را داشتید؟
کشفها به صورت علمی بود و سعی میکردیم با تجهیزاتی که آن زمان داشتیم، جرایم را کشف کنیم. تجمیع اطلاعات درس اول کشف جرم است و به دنبال تجمیع اطلاعات و همچنین استفاده از امکانات موجود بودیم که خوشبختانه نتیجهبخش بود. آن زمان منافقین برای اقدامات تروریستی خود خودروهای تیزرو سرقت میکردند. آنها بعد از ترور یا سرقت از بانک خودروها را رها میکردند و باید قبل از اجرای نقشهشان آنها را دستگیر میکردیم. آن زمان دفترهایی درست کرده بودیم که در آن پلاک خودروها را ثبت کرده و با آن سریع پلاکخوانی میکردیم و با همکاری کمیته، اگر سرقت خودروی تیزرویی اعلام میشد، خودروهای تیزرو را ردیابی و دزدان که اغلب منافقین بودند را دستگیر میکردیم.
همچنین نقشهخوانی میکردیم و جرایم را با کد جرم و کلانتری روی نقشه مشخص میکردیم. بعد از چند روز با بررسی نقشه مشخص میشد، در فلان نقطه تهران جرمی افزایش یافته است. این موضوع به گشتها و کلانتری محل اعلام میشد تا جدیتر به موضوع نگاه کنند.
دزدان قدیم به تونل کندن عادت داشتند!
جواد یزدانفرحی که چند سالی میشود بازنشسته شده از افسرانی است که پیش از انقلاب وارد شهربانی شد و در دوران دفاع مقدس به گشتزنی در خیابانهای تهران میپرداخت تا در زمانی که پایتختنشینان به خاطر وحشت موشکباران خانه و کاشانه خود را ترک کرده بودند، حافظ اموال آنها باشد.
چطور وارد شهربانی شدید؟
زمانی که برای استخدام اقدام کردم، اینگونه نبود که سریع استخدام شویم. حداقل هشت ماه طول میکشید، در آخر هم استخدام حتمی نبود. برای همین مجبور بودیم علاوهبر گذراندن دوره، به کار دیگری هم مشغول شویم. من در اوایل سال ۵۴ در شهربانی تهرانمرکز استخدام شدم. در ابتدا هفت ماه در آموزشگاه تبریز دوره درجهداری گذراندم و بعد از هفت ماه برای آموزش دوره تکمیلی به تهران بازگشتم.
طبق قانون، هر درجهدار باید در طول دوره خدمت در منطقه گرمسیری و سردسیری خدمت کند. از این رو بعد از تکمیل دوره در تهران، برای خدمت در دوره گرمسیری عازم زاهدان شدم و دوسال در زاهدان خدمت کردم. پس از دو سال به تهران بازگشتم و مدت ۲۸ سال در اداره آگاهی مرکز در بخش تعقیب و مراقبت به عنوان متخصص مشغول کار شدم. در بهمن سال ۸۴ بازنشسته شدم. یکی از خاطرات تلخ دوران خدمت من، درگذشت مادرم بود. در آن زمان من در زاهدان بودم وقتی که به تهران بازگشتم، ۴۰ روز از فوت مادرم میگذشت و تا آن زمان نمیدانستم که مادرم به رحمت خدا رفته است. وقتی بر سر مزارش رسیدم که ۴۰ روز از فوتش گذشته بود.
وضعیت امنیت شهرها در دوران دفاع مقدس چگونه بود؟
در آن ایام گاهی موشکباران شهرها را شاهد بودیم و جنگ فقط در جبهه نبود و به شهرها هم کشیده میشد. اگر محلهای موشکباران میشد، چند حلقه حفاظتی تشکیل میشد که شهربانی هم جزو این حلقهها بود تا از سرقت و سوءاستفاده برخی سودجویان جلوگیری شود. در آن زمان میزان جرایم خیلی پایین بود و اوضاع شهرها آرام بود. جرایمی هم که وجود داشت، پنهانی بود و شاهد زورگیری، کیفقاپی و جرایم خشن خیابانی نبودیم.
آن زمان جرایم مسلحانه هم رخ میداد؟
نه نمیتوان این تعبیر را داشت. در آن زمان مجرمان جسارت الان را نداشتند و درگیری مسلحانه نداشتیم. جرایم بیشتر با نقشه و فکر بود. الان دزدان برای سرقت طلافروشی دست به اسلحه میبرند و در مدت چند دقیقه طلافروشی را خالی میکنند. اما در آن دوران دزدان با حفر تونل شبانه به طلافروشی وارد شده و سرقت را انجام میدادند.
در آن ایام به خاطر جنگ تحمیلی کشور شرایط ویژهای داشت، این شرایط بر وقوع جرایم خاص تاثیر داشت؟
قطعا بیتاثیر نبود. تعدادی از شهروندان برای فرار از موشکباران، خانه و مغازه خود را ترک کرده و به شهرهای دیگر میرفتند. این موضوع، شرایط را برای سرقت خانه و مغازه مهیا میکرد. یادم هست که قطعی برق زیاد بود و نانواییها برای اینکه بتوانند نان تهیه کرده و به هموطنان بدهند، از موتور برق استفاده میکردند. نانواییها قفل و بست درستی نداشت و باندی با سوءاستفاده از این شرایط، موتور برق سرقت میکردند. این باند با مینیبوس به محل سرقت میرفتند و در شهرهای مختلف هم این سرقتها را انجام میدادند. با تحقیقات پلیسی متهمان را دستگیر کردیم و راز سرقتهای آنها فاش شد. سرقت محمولههای ضروری مردم هم در آن ایام انجام میشد. کالاهای اساسی با کشتی میآمد و باید زود تخلیه میشد در این میان بعضی سوءاستفاده کرده و با جعل، محمولهها را سرقت میکردند که با اقدامات پلیسی جلوی آنها گرفته شد.
در عملیاتهای خود تداخلی با کمیته نداشتید؟
گاهی آنها در ایست بازرسیهای خود به ما مشکوک میشدند که کارت نشان میدادیم و حل میشد. برخی مواقع هم برای دستگیری مجرمی با لباس شخصی کشیک میدادیم که اهالی به ما شک کرده، موضوع را به کمیته میگفتند، آنها دستگیرمان میکردند و وقتی از محل دور میشدیم، هویت واقعی خودمان را میگفتیم تا عملیات لو نرود. همکاری شهربانی و کمیته باعث شده بود امنیت بهخصوص در شبها خوب باشد. آنها اگر مجرمی را دستگیر میکردند، موضوع را به ما خبر میدادند. یادم هست یک بار بسیجیان در ایست و بازرسی به خودرویی شک کرده و آن را متوقف کردند. بعد هم ما تحقیقات از راننده را آغاز کردیم و مشخص شد او سربازی است که در مرخصی آخر هفته، خودرو سرقت میکند. با شناسایی خانهاش در حاشیه تهران تا ساعت ۵ صبح چند خودرو از او کشف و به اداره آگاهی منتقل کردیم.
امکانات پلیس به چه صورت بود؟
با خودروهای بنز ۱۹۰ قدیمی گشتزنی میکردیم و بیشتر کشف جرایم علمی و ذهنی بود. ابزارهای کشف جرم کمتر از حالا بود. برای انگشتنگاری شاید سه روز باید صبر میکردیم و مجرمان اگر به جرمی در شهر دیگر اعتراف نمیکردند، پیگیری نمیکردیم. یادم هست دزدی را گرفتیم که با خونسردی وانتی را اجاره کرده و کلیدساز آورده بود تا خانهای را خالی کند. او مدعی بود خانه خودش است و برای برداشتن مدارک آمده و کلید را فراموش کرده است. وقتی فهمیدیم دروغ میگوید، دستگیرش کردیم و مشخص شد فرشی را از روی دیواری در یکی از شهرهای شمالی کشور دزدیده که به آنجا رفتیم و مالباخته را شناسایی کردیم.
شبها گشتزنی میکردید؟
آن زمان همه برای حفظ امنیت و به خاطر عشقی که به شغلشان داشتند کار میکردند. با اینکه اضافهکاری نمیدادند، روزها در اداره کار میکردیم و شبها گشت میدادیم. شبها شهر آرام بود و تک و توک آدمی در خیابانها دیده میشد. یک شب در حوالی میدان فاطمی متوجه زنی شدیم که کنار خیابان ایستاده بود. به او مشکوک شده و وقتی نزدیک رفتیم با زن سالخوردهای روبهرو شدیم. او وقتی نگرانی ما را دید، گفت: مادرجان به کارهای مهم برسید من سوفیا لورن نیستم که این وقت شب بترسم!
منبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/