به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، وقتی درباره ضعف کار تیمی صحبت میکنیم، اگرچه درباره ظاهر یک جامعه، جمع یا تیم حرف میزنیم، اما به معنایی عمیقتر درباره روح کنار هم قرار گرفتن سخن میگوییم. شما میبینید که همه تیمهای فوتبال کمابیش خطوط دفاعی، حمله و میانی مشابهی با هم دارند.
تعداد اعضایشان یکسان است و ظاهر تیم را نگاه کنید، فرق چندانی با هم ندارند؛ مثلاً میانگین سنیشان ۲۸ سال است یا میانگین وزنی ۷۵ کیلو یا میانگین قدی مشابهی دارند. ظاهر جاگیریها مثل هم است، اما چرا این همه تفاوت در تیمها وجود دارد؟ در حقیقت آنچه تیمها را به موفقیت نزدیک میکند، در چیزی فراتر از جاگیریهای ظاهری است.
بیشتربخوانید
مثل روبوسی آب و روغن
اینطور بگوییم برای رسیدن به کار تیمی صرف اینکه آدمها را کنار هم قرار دهید و فیزیک و ظاهر آدمها کنار هم باشد کافی نیست. شاید این مثال تا حدی موضوع را روشن کند. دیدهاید در یک جمعی میخواهند دو فرد را با هم آشتی دهند، درحالیکه آن دو فرد هنوز مسئلهشان را با هم حل نکردهاند، آن آشتی زورکی چه شکلی میشود؟ درست است که آن دو فرد به واسطه فشاری از بیرون، روبوسی میکنند و با هم دست میدهند، اما انگار روبوسی آب و روغن است به محض اینکه آن هم زدن را رها کنید، آب یک ور و روغن جای دیگر خواهد ایستاد، یعنی که نمیخواهند در یک تیم باشند.
به محض اینکه آن فشار آشتی زورکی کنار میرود آن دو فرد همدیگر را رها میکنند و باز دور از هم میایستند. ما سعی میکنیم با فشار قوانین، چارتهای سازمانی، سیستم مجازات و پاداشها آدمها را به هم نزدیک کنیم و تیمها را شکل دهیم، اما میبینید که این تیمها در نهایت بسیار شکننده و در معرض فروپاشی هستند. چرا اینگونه است؟ چرا ما در بیرون به آن آشتی- کار تیمی در واقع آشنایی، آشتی، پیوند و رهاسازی استعدادها و توانمندیهای ما با همدیگر است- نرسیدیم؟ چون در درون ما هنوز یک آشتی حقیقی روی نداده است، چون من اساساً با توانمندیها و ظرفیتهای خود بیگانهام، انگار تیم از من میخواهد مهربان باشم، اما من وقتی هنوز به آن مهربانی در خود نرسیدهام، چطور میتوانم این مهربانی را به تیم بدهم؟
کوچکترین تیم کجاست؟
وقتی درباره کار تیمی صحبت میکنیم شما میتوانید شقوق و شاخههای بسیار فراوانی را مجسم کنید. آیا خانواده در واقع یک تیم نیست؟ بله واقعاً یک تیم است. آیا اعضای یک فامیل، کارکرد یک تیم را دارند؟ بله! آیا اعضای یک استارتآپ که به تازگی شکل گرفته است، در حقیقت یک تیم هستند؟ بله! آیا اعضای یک سازمان، اعضای یک قوم، اعضای یک شهر، اعضای یک کشور تیم هستند؟ میبینید که هر اندازه که بخواهید، میتوانید تیمها را بزرگ و کوچک کنید. آنقدر بزرگ کنید که به جهان برسید. آیا ما کشورها در کنار هم یک تیم هستیم یا نه؟ آیا اعضای نظام بینالملل در نهایت یک تیم را تشکیل نمیدهند؟ و میتوانید آنقدر این تیم را کوچک کنید که در نهایت به یک خانواده برسید و حتی از آن هم کوچکتر، یک فرد. مگر فرد هم تیم است؟ بله ما خودمان هم یک تیم هستیم و اتفاقاً همه نابسامانی تیمها از کوچکترین آنها که خانواده باشد تا بزرگترین تیمها در سطح ملی و نظام بینالملل از نابسامانی در آن کوچکترین تیم نشئت میگیرد.
تیمی که گل بیشتر میزند، اما در نهایت میبازد!
اجازه بدهید کمی «من به مثابه تیم» را تشریح کنیم. اگر به فضای درونم نگاه کنم، میبینم من مجموعهای از توانمندیها و ظرفیتها هستم و این توانمندیها و نیروها مثل اعضای تیم عمل میکنند. چه زمانی من از ظرفیتهای خود به خوبی استفاده میکنم؟ وقتی که آن توانمندیها بتوانند با هم خوب کار کنند و در خدمت همدیگر باشند. وقتی بتوانم تعادلی در این زمینه برقرار کنم یا بدانم به چه میزان از اعضای تیم خود استفاده کنم، مثلاً یک دروازهبان در زمین بازی کار یک مهاجم را انجام نمیدهد، همچنان که مهاجم نمیآید دروازهبانی کند. هر کدام خطوط حرکت خود را میدانند و اگر این تمییز از میان برداشته شود هرج و مرجی در تیم به وجود میآید. دروازهبان در طول بازی دامنه حرکتی بسیار کمتری نسبت به هافبکها یا مهاجمان تیم دارد و دوندگی و شعاع حرکت کمتری دارد، اما این به آن معنا نیست که وجود او برای تیم حیاتی نیست. یک دروازهبان همانقدر در پیروزی تیم نقش دارد که یک مهاجم، اینطور بگوییم همانطور که تیم به واسطه گل زدن پیروز میشود، به واسطه گل نخوردن هم پیروز میشود. شاهد این ماجرا آن است که یک تیم دو گل میزند، اما شکست خورده از زمین بیرون میرود. چرا؟ چون سه گل خورده است و تیم دیگر فقط یک گل میزند، اما پیروز از زمین بیرون میآید، زیرا هیچ گلی دریافت نکرده است و خطوط دفاعی و دروازهبان بهتر عمل کردهاند.
تمام نابسامانیها از تیمهای کوچک آغاز میشود!
من بهعنوان یک فرد در نهایت یک تیم هستم و اگر نتوانم از ظرفیتهای خود استفاده کنم، اولاً دچار به هم ریختگی خواهم شد و در ثانی این به هم ریختگی را به تیمهای دیگری که در آن قرار میگیرم از خانواده تا اداره و سازمان، از روابط همسایگی و شهری تا مناسبات ملی و... هم خواهم داد. مثلاً شما میبینید یک مرد به همسر خود خیانت میکند. این خیانت به هم ریختگیای را در تیم خانواده به وجود میآورد و این به هم ریختگی به اشکال مختلف در فامیل و اقوام درجه یک هم سرایت میکند، مثلاً مادر یا پدرِ زنی که به او خیانت شده نیز متأثر میشوند، فرزندان هم سهمی دراینباره دارند و در نهایت این به هم ریختگی با سرعت باورنکردنی در سطح جامعه هم دیده میشود، مثلاً آن خانم، معلم است، اما دیگر تمرکز لازم را در کلاس درس ندارد، بنابراین دانشآموزان آن زن هم متأثر از فضای خیانت میشوند و افت تحصیلی آن دانشآموزان فضای خانواده اولیای دانشآموزان را هم متأثر میکند و آنها مجبور میشوند باری اضافی را به دوش بکشند و آن بار، خستگیها و فرسودگیهایی را با خود به همراه میآورد، مثلاً معلم خصوصی میگیرند و مجبور میشوند ساعات بیشتری کار کنند و ببینید که این آشوبها از کجا میآید؟ از خیانت یک مرد به همسرش و آن خیانت از کجا میآید؟ از اینکه آن مرد در درون خود نمیتواند از ظرفیتها و توانمندیهای خود به خوبی استفاده کند.
فرض کنید میلی در درون من وجود دارد و این میل یکی از اعضای تیم من است و قرار است دامنه حرکتی مشخصی داشته باشد، اما وقتی این میل بسیار فراتر از دامنه حرکتی خود پیش میرود، در حرکت تیم اختلال ایجاد میکند و این اختلال را به تیمهای بزرگتر هم میدهد. همچنان که وقتی ما میتوانیم تیمهای ملی خوبی داشته باشیم که تیمهای باشگاهیمان باکیفیت باشد و زمانی تیمهای باشگاهی کیفیت بالایی دارد که بازیکنان حرفهای و کیفی باشند و زمانی کیفیت بازیکنان بالاست که هر بازیکن از مجموعه ظرفیتها و توانمندیهایش به خوبی استفاده کند.
در جامعه هم این نسبتها برقرار است. کارآیی یا ناکارآمد بودن تیمهای بزرگ و کوچک در قالب سازمانها و نهادها در نهایت به افراد میرسد. وقتی یک میل در من- عضوی از تیم درونیام- دامنه حرکتی بسیار افراطگونه به خود میگیرد، مثل این میماند که دروازهبان، دروازه را رها کرده و در خطوط دیگری حرکت میکند و این باعث میشود تیم بازی را ببازد، مثلاً اشتها یک میل و عضوی از تیم من است، نمیتوانیم بگوییم اشتها کاملاً بد است. اگر ما هیچ اشتهایی به غذا نداشته باشیم، در نهایت میمیریم، بنابراین نمیتوان گفت اشتها باعث شده من به این روز بیافتم و مثلاً دچار اضافه وزن و چاقی مفرطی شوم- تیم بدن من خوب کار نکرده است- بلکه آن چیزی که در نهایت مرا به این حال و روز انداخته این است که اشتها بهعنوان عضوی از تیم من، دامنه حرکتی بسیار بالاتر از اندازه واقعی خود داشته است .
تیم رستوران از آرایش سلولی هویج تا لحن صندوقدار
در واقع اگر خلاصه کنیم زمانی ما به تیمهای خوب خواهیم رسید که کیفیتهای اولیه بالایی را به واسطه افراد به آن تیمها تزریق کنیم، مثل این است که ما یک رستوران داریم و میخواهیم به رونق برسیم و وقتی به شاخصهای این رونق نگاه میکنیم، میبینیم همه جای رستوران پر از تیمهای مرئی و نامرئی است که حرف اول و آخر را میزنند. مثلاً برای اینکه ما به یک سوپ خوب برسیم تیمی از مواداولیه مناسب نیاز داریم، یعنی نمیتوان با هویج گندیده و سیب زمینی خراب و خامه تاریخ انقضا گذشته و... به یک سوپ خوب رسید - حتی اگر سرآشپز معرکه باشد- و بعد وقتی از تیم مواداولیه بالاتر میآییم به تیم آشپزخانه میرسیم آنجا هم باز یک تیم هماهنگ و حرفهای لازم داریم که فرآیند پخت، تزئین و سرو همان مواد را به بهترین شکل انجام دهد و لحن صندوقدار، البته که تأثیر دارد. در واقع نکته جالبی است که سایه اجزا روی محصول نهایی به شدت تعیینکننده است، از آرایش سلولهای یک هویج یا پیاز بگیرید تا سلولهای سرآشپز و حتی فراتر از آن سایهای که آرایش کسب و کارهای کنار رستوران من بر رستوران میاندازند، یعنی اگر کسب و کارهای کنار رستوران من کسب و کارهای پرسر و صدا باشند، مثلاً مدام صدای اره و چکش بیاید مشتری ترجیح میدهد در این رستوران ننشیند، گیرم که آرایش سلولی هویچ، پیاز و سرآشپز و صندوقدار کاملاً سر جای خود باشد.
چرا من به مثابه یک تیم، خوب عمل نمیکنم؟
ممکن است برای برخی قابل هضم نباشند که «هر کسی در خود به تنهایی یک تیم است» یعنی چه؟ اگر من به درون یک اداره نگاه کنم، میبینم مثلاً در آن اداره، ۱۰، ۲۰ کارمند با هم کار میکنند. حال همان نگاه را به درون خود میاندازم. فرض کنید من یک اداره هستم- در واقعیت هم همینطور است و شما میبینید وقتی من یا تو مستأصل هستیم، در واقع به زبان بیزبانی میگوییم من از اداره خود عاجز شدهام، من نمیتوانم خود را و نیروهای درونیام را اداره کنم و به اندازه و بهینه از آن نیروها- تیمی که در اختیار من قرار گرفته است- استفاده کنم. وقتی افکار مزاحم و مغشوش آزارمان میدهد، در واقع نشاندهنده به هم ریختگی در اداره درونمان است و برعکس وقتی آرامش و شادی را در سطحی عمیق تجربه میکنیم، نشان میدهد که درون ما به شکل مناسبی در حال اداره است و ما از عهده اداره خودمان برآمدهایم و نیروهای درونی ما به بهترین شکل در ارتباط و تعامل با همدیگر قرار گرفتهاند- بنابراین مثل هر اداره، تیم و سازمانی کارآیی بهتر من در گروی کارآیی اجزا و عناصر من است.
فرض کنید من ذهن خلاقی دارم، اما بدنم همراهیام نمیکند و مدام به خاطر خشم انباشته و پرخاشگریهای مفرط دچار سردرد میشوم. هر اندازه هم که من ذهن خلاقی داشته باشم، اما آن سردردها بخش اعظمی از توان مرا مصرف میکنند و اجازه ابتکار را از من میگیرند. مثل وقتی که یک تیم خوب گل میزند - ذهنی که خلاق است-، اما به طرز افتضاح و ویرانکنندهای گل میخورد - سردردهایی که توان و انرژی بدن مرا خالی میکنند- بنابراین میبینیم که با تیمی از ظرفیتهای درونیام در تعامل هستم. من ایدههای خوبی برای رشد دارم، اما اخلاق پرخاشگرایانهای هم در کنارش دارم- مثل یک ادارهای که دو کارمند کارا و ناکارآمد دارد. کارمند اول همان ذهن پویاست و کارمند دوم تنبلی و تعلل است یا اخلاق پرخاشگر و این دو کارمند به مثابه یک تیم در نهایت کارآیی مطلوبی ندارند- من اگرچه استعدادهای خوبی دارم، مثلاً میتوانم یک نویسنده خوبی باشم، اما آن استعداد نویسندگی - نیروی اول من- در کنار نیروی دوم مخرب به نام غرور قرار میگیرد و همان غرور به من اجازه نمیدهد که بروم کتابهای دیگران را هم بخوانم یا بروم از استادان این رشته فنون نویسندگی یاد بگیرم یا در دورههای آموزشی شرکت کنم و خودم را هرس کنم، بنابراین آن استعداد نویسندگی هم به هدر میرود، چون من در درون خود نتوانستهام به یک تیم خوب و هماهنگ برسم.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/