به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، کسایی مروزی شاعری است که شاید بسیاری از مردم او را نشناسند. او نخستین شاعری است که درباره واقعه کربلا سرود.
کسایی مروزی ۱۲ سال پس از فردوسی متولد شد و دوره شاعری اش همزمان با عصر حماسه سرای بزرگ ایران بود؛او علاوه بر هنر شاعری که داشت راه نویی در پیش گرفت و قسمتی از شعر خود را در راه تبلیغ سیاسی و فکری به کار گرفت و استاد بزرگی چون ناصر خسرو از او تقلید و پیروی کرده است.
بیشتر بخوانید
کسایی مروزی شیعه دوازده امامی بود و در مرو زندگی می کرد؛ مرو هم از همان آغاز ورود مسلمانان به ایران از مراکز ناراضیان بود و نفرت از بنی امیه و بنی عباس در این سرزمین ریشه های کهن داشت و به دلایل مختلف مردم زیادی در این شهر به شیعه تمایل داشتند.
مردم خراسان به دنبال استقلال و پایان یافتن برتری عرب بودند هر گروهی از راه جداگانه ای برای رسیدن به این آرزو تلاش می کرد اهل قلم و اندیشه هم هریک بیان کننده مسیر فکری جداگانه ای بودند؛ فردوسی با سرودن شاهنامه و کسایی مروزی با بیان مناقب و مصائب خاندان پیامبر(ص) که بنی امیه و بنی عباس به آن ها ظلم و ستم کرده بود همدردی ایرانیان را با خاندان پیامبر بیان می کرد و به نفرت عمومی نسبت به خلفای بغداد دامن می زد.
همه دیوان کسایی درباره مدایح و مناقب حضرت مصطفی و آل اوست؛ شعرهای مذهبی او بیش از جنبه شعر،از نظر تاریخ اجتماعی ایران و پیشینه انتشار شیوه های گوناگون فکری در خراسان اهمیت دارد.
قصیده کسایی مروزی درباره واقعه کربلا علاوه براینکه شیعه بودن او را به طور قطع نشان می دهد مشخص می کند او نخستین شاعری است که مراثی مذهبی به زبان فارسی سرود و قصیده مسمط او قدیمی ترین سوگنامه درباره کربلاست.این نکته را نباید فراموش کرد که به فرمان پادشاهان آل بویه عزاداری محرم در بغداد معمول شده بود. نخستین بار در سال ۳۵۲ معزالدوله دیلمی دستور عزاداری و تعطیلی عاشورا را داد طبعا خبر مراسم بغداد، پایتخت خلافت اندکی بعد به خراسان هم رسیده بود و شیعیان آن شهر هم سرمشق تازه تری یافته بودند.
آنگاه که کسایی مروزی در شاعری به جایگاهی رسید به تاثیر نیاز زمان و برپایه سنت ملی، سوگنامه هایش را سرود و قدم در راهی نهاد که در این هزاران سال پس از او شاعران زیادی راه او را ادامه دادند.در ادامه سوگنامه کسایی مروزی را درباره واقعه کربلا می آوریم:
باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا
آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا
آمد نسیمم سنبل، با مشک و با قرنفل
آورد نامه گل باد صبا به صهبا
دست از جهان بشویم عز و شرف نجویم
مدح و غزل نگویم، مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را فرزند مرتضی را
مقتول کربلا را تازه کنم تولا
آن نازش محمد پیغمبر مؤبد
آن سید ممجد شمع و چراغ دنیا
آن میر سر بریده در خاک خوابیده
از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا
تنها و دلشکسته بر خویشتن گرسنه
از خانومان گسسته و ز اهلبیت آبا
از شهر خویش رانده وز ملک برفشانده
مولی ذلیل مانده بر تخت ملک مولی
مجروح خیره گشته ایام تیره گشته
بدخواه چیره گشته بیرحم و بیمحابا
بیشرم شمر کافر، ملعون سنان ابتر
لشکر زده برو بر، چون حاجیان بطحا
آن کور بسته مطرد بیطوع گشته مرتد
بر عترت محمد چون ترک غز و یغما
صفین و بدر و خندق، حجت گرفته با حق
خیل یزید احمق یک یک به خونش کوشا
پاکیزه آلیاسین گمراه و زار و مسکین
و ان کینههای پیشین آن روز گشته پیدا
آن پنج ماهه کودک، باری چه کرد ویحک
کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا
بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو
بیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا
مؤمن چنین تمنّی هرگز کند؟ نگو، نی!
چونین نکرد مانی، نه هیچ گبر و ترسا
آن بیوفا و غافل، غرّه شده به باطل
ابلیسوار و جاهل، کرده به کفر مبدا
رفت و گذاشت کیهان، دید آن بزرگ برهان
وین رازهای پنهان پیدا کنند فردا
تخم جهان بیبر این است و زین فزونتر
کهتر عدوی مهتر نادان عدوی دانا
بر مقتل ای کسایی برهان همی نمایی
گر هم بر این بپایی بیخار گشت خرما
مؤمن درم پذیرد تا شمع دین بمیرد
ترسا به زر بگیرد، سمّ خر مسیحا
تا زندهای چنین کن دلهای ما حزین کن
پیوسته آفرین کن بر اهلبیت زهرا»
انتهای پیام/