به گزارش خبرنگار حوزه احزاب و تشکلهای گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، ۱۳ ساله بود که کلاس ششم ابتدایی را تمام کرد و به خاطر اینکه قزوین از لحاظ اقتصادی وضعیت خوبی نداشت راهی تهران شد. ابتدا در بازار آهن فروشان مشغول به کار شد و به علت سنگینی کار بعد از مدتی به دستفروشی روی آورد. محمدعلی بعد از دستفروشی دوباره به بازار تهران برگشت و در چند حجره به شاگردی پرداخت. این بخشی از زندگی یکی از محبوبترین رئیسجمهورهای ایران است؛ نماد سادهزیستی کشور یعنی محمدعلی رجایی.
محمدعلی رجایی در روز ۲۵ خرداد ۱۳۱۲ در قزوین متولد شد. ۴ سال پس از تولدش پدرش درگذشت . دیپلم خود را در تهران گرفت؛ دارای درجه کارشناسی ریاضیات از دانش سرای عالی و کارشناسی ارشد آمار بود و پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، به دبیری ریاضیات مشغول بود.
در سال ۱۳۳۰ نیروی هوایی شاهنشاهی ایران جوانانی را که مدرک ششم ابتدایی داشتند با درجه گروهبانی استخدام میکرد. رجایی داوطلب خدمت در این نیرو شد. سه ماه از دوره آموزشی گروهبانی را گذرانده بود که گروه فدائیان اسلام را شناخت و در جلسات این گروه شرکت کرد و همکاریاش با اعضای این گروه آغاز شد. او در کلاسهای شبانهای که وابسته به «مرکز تعلیمات جامعه اسلامی» بود شرکت میکرد. در سال ۱۳۴۱ با عاتقه صدیقی، دختر یکی از بستگانش ازدواج کرد.
پس از گذشت چند ماه از انقلاب، در کابینه مهدی بازرگان به سمت وزیر آموزش و پرورش منصوب شد. در انتخابات دوره نخست مجلس شورای اسلامی در ۲۴ اسفند ۱۳۵۸ نام او در لیست فهرست ائتلاف بزرگ، لیست مشترک جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی قرار داشت. او با کسب یک میلیون و دویست و نه هزار و دوازده رأی به عنوان نماینده مردم تهران به مجلس اول راه یافت.
در سال ۵۹ مجلس شورای اسلامی اولین شخصی که ابوالحسن بنیصدر برای نخست وزیری انتخاب کرده بود را نپذیرفت. در ۲۹ تیر ۱۳۵۹ طی یک سخنرانی امام خمینی (ره) اعلام کرد که: «این اشخاصی که انقلابی نیستند نباید در راس وزارتخانهها باشند و آقای بنی صدر نباید امثال اینها را به مجلس معرفی به مجلس کند و اگر کرد، مجلس رد بکند.»
این وضعیت حدود یک ماه ادامه یافت و مجلس، بار دیگر کاندیداهای بنی صدر مثل حسن حبیبی، محمدعلی رجایی، علیاصغر غروی، موسی کلانتری و سید مصطفی میرسلیم از اعضای حزب جمهوری اسلامی را برای احراز پست نخستوزیری نپذیرفت. بنی صدر در اول مرداد از «سید احمد خمینی» به عنوان گزینه نخستوزیری نام برد که این موضوع با مخالفت شدید امام خمینی (ره) مواجه شد. پس از آن، کمیتهای مشترک بین مجلس و دولت تشکیل شد و این هیئت ۳ نفر را به مجلس معرفی کرد. در جلسه غیر علنی هم با رایگیری، محمدعلی رجایی به عنوان نخستوزیر معرفی شد. در ۱۸ مرداد، رجایی با ۱۵۳ رای موافق، ۲۴ مخالف و ۱۹ ممتنع نخست وزیر شد. حزب جمهوری اسلامی، رجایی را با حمایت سید محمد بهشتی معرفی و بر آن پافشاری کرد.
در مرداد ۱۳۵۹ و دو ماه پس از انتخابات مجلس، بنیصدر از سر اجبار، رجایی را به سمت نخست وزیری دولت انتخاب کرد. اما بنیصدر با سه نفر که توسط رجایی برای کابینه نامزد شده بودند مخالفت کرد. با عدم پذیرش نامزدهای منتخب رجایی برای کابینه دولت توسط بنیصدر، روابط این دو تیره شد.
ابوالحسن بنیصدر در زمان جنگ تا حدی گل به خودی زد و به سمت منافقین و صدام غش کرد، سرانجام توسط امام خمینی (ره) عزل شد. پس از عزل بنی صدر، دومین انتخابات ریاست جمهوری ایران در ۲ مرداد ۱۳۶۰ برگزار شد و رجایی در رقابت با سید علیاکبر پرورش، عباس شیبانی و حبیبالله عسگراولادی موفق شد با کسب ۱۲ میلیون و ۷۷۰ هزار و ۵۰ رای (۹۰٪) از مجموع ۱۴ میلیون و ۵۷۳ هزار و ۸۰۳ رای دریافتی، رئیسجمهور ایران شود.
با توجه به میزان مشارکت در این دوره که ۶۴٫۲ درصد بود محمدعلی رجایی یکی از محبوبترین رئیسجمهورهای تاریخ جمهوری اسلامی است.
۱۳۱۲ تولد در قزوین
۱۳۱۹ ورود به دبستان
۱۳۲۷ اخذ مدرک ششم ابتدایی، کار در بازار قزوین
۱۳۲۸ عزیمت به تهران، شاگردی در بازار، دستفروشی در سبزه میدان
۱۳۳۰ استخدام در نیروی هوایی
۱۳۳۴ اخذ مدرک دیپلم، استعفا از نیروی هوایی، تدریس در شهرستان بیجار
۱۳۳۵ ورود به دانشسرای عالی تربیت معلم
۱۳۳۸ اخذ لیسانس ریاضی از دانشسرای عالی، تدریس در شهرستان خوانسار
۱۳۳۹ بازگشت به تهران، تدریس در مدرسه کمال
۱۳۴۰ عضویت در نهضت آزادی
۱۳۴۱ ازدواج با خانم عاتقه صدیقی (رجایی)
۱۳۴۲ دستگیری توسط ساواک، آزادی پس از ۵۰ روز، تدریس در مدارس مختلف تهران
۱۳۴۶ همکاری با جمعیت هیئتهای مؤتلفه
۱۳۵۰ مسافرت به فرانسه، ترکیه و سوریه
۱۳۵۳ دستگیری توسط ساواک
۱۳۵۷ آزادی از زندان پس از چهار سال اسارت، پیوستن به صفوف مبارزان
۱۳۵۸ تصدی کفالت آموزش و پرورش و سپس وزارت آموزش و پرورش
۱۳۵۹ انتخاب به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران
۱۳۶۰ انتخاب شدن از سوی مردم ایران به عنوان ریاست جمهوری اسلامی ایران
۱۳۶۰ شهادت بر اثر انفجار بمب در ساختمان نخستوزیری توسط سازمان منافقین
تنها دو ماه از شهادت شهید آیتالله محمدحسین بهشتی می گذرد و داغی که هنوز هم التیام نیافته و یک امت و امامش همچنان عزادار است که داغی دیگر بر دل امت حزبالله می نشیند. فردی از اعضای منافقین و جاسوس آنها در نخست وزیری به بهانه خرید بستنی برای اعضای جلسه از دفتر بیرون می رود و دیگر هیچ وقت بر نمی گردد.
محمدعلی رجایی در ساعت ۱۴:۳۰ روز ۸ شهریور ۱۳۶۰ از اتاق کارش خارج شد و به محل جلسه فوقالعاده دولت میرود. ساعت ۱۵:۰۰ صدای انفجار مهیبی از ساختمان نخستوزیری بلند میشود و رجایی و باهنر هم به لیست شهدای انقلاب اضافه می شوند. در این هنگام کمتر از یک ماه از ریاستجمهوری او میگذشت. این ترور نیز همانندبمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط سازمان منافقین انجام شد.
بیست روز قبل از شهادت، قبل از ترک خانه برای شرکت در جلسهای مهم، همسر رجایی به او گفت:
«پیشنهاد میکنم وصیتنامة جدیدی بنویسید. وصیتنامه قبلی را سالها پیش نوشتهاید.»
رجایی به یادآورد که در سال ۱۳۵۲ قبل از اینکه به زندان برود، وصیتنامهای نوشته بود و آن روز، هشت سال از نوشتن آن وصیتنامه میگذشت.
کمی فکر کرد. سپس کاغذی خواست تا وصیتنامهای جدید بنویسد. او بر روی یک برگ کاغذ دفتر مشق بدون این که پاکنویس کند خوش خط و خوانا و بدون خطخوردگی و روان و ساده وصیتنامهای نوشت و آن را به همسرش داد.
این بنده کوچک خداوند بزرگ با اعتراف به یک دنیا اشتباه، بیتوجهی به ظرافت مسئولیت از خداوند رحیم طلب عفو و از همه برادران و خواهران متعهد تقاضای آمرزش خواهی میکنم.
وصیت حقیقی من مجموعه زندگی من است. به همه چیزهایی که گفتهام و توصیههایی که داشتهام در رابطه با اسلام و امام با انقلاب تأکید مینمایم.
به کسی تکلیف نمیکنم ولی گمان میکنم اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت کتاب درآورند برای دانشآموزان مفید باشد.
هر چه از مال دنیا دارم متعلق به همسر و فرزندانم میباشد. کیفیت عملکرد را طبق قانون شرع به عهده خودشان میگذارم.
برادرم محمدحسین رجایی وصی و همسرم ناظر و قیم باشند.
خدای را به وحدانیت، اسلام را به دیانت، محمد(ص) را به نبوت و علی و یازده فرزندان معصومین علیهمالسلام را به امامت و پس از مرگ را به قیامت و خدای را برای حسابرسی به عدالت قبول دارم و از دریای کرمش امید عفو دارم.
این مختصر را برای رفع تکلیف و تعیین خط مشی برای بازماندگان و بر حسب وظیفه شرعی نوشتم وگرنه وصیتنامه این بنده حقیر با این همه تحولات در زندگی در این مختصر نمیگنجد.
و مکّه، حج بیتالله بر من واجب شده بود امکان رفتن پیدا نشد. اینک که به لقاءالله شتافتم این واجب را یکی از بندگان صالح خداوند به عهده بگیرد.
ثلث اموال به تشخیص بازماندگان به «خیرالعمل» صرف شود و اگر به نتیجه قطعی نرسیدند به بنیاد شهید بدهید.
روحش شاد و یادش گرامی باد
انتهای پیام/
اینها انسان واقعی بودند
سلام و درود خداوند بر آنها باد
مگر کسی جای امیرکبیر خواهدآمد؟
روحش شاد و یادش گرامی