در دنیای درونی ما اتفاقاتی میتواند بیفتد که در دنیای بیرونی و اذهان دیگران هیچ جایی نداشته باشد؛ بنابراین اصلاح الگوهایی که از بیرون دریافت کردهایم میتواند کمک بزرگی در روابط ما که قضاوت نکردن دیگران یکی از آنهاست داشته باشد. شاید بزرگترین و سختترین جای کار هم همین اصلاح رفتارها از درون شخص باشد.
بسیاری از ما از قضاوتی که درباره مان شده است رنج کشیدهایم. ممکن است بارها مورد پیشداوری اطرافیان و حتی عزیزترین اشخاص زندگیمان قرار گرفته و ناراحت شده باشیم. آیا قضاوت، افکار ما را درباره کسی که قضاوتش میکنیم، گمراه میکند؟
بسیاری از ما عادتمان شده است که رفتار و کردار دیگران را مورد قضاوت و پیشداوری قرار دهیم. اگر پنج دقیقه به جلسهای دیر برسیم، پیشداوری میکنند که به خاطر فلان کار دیر آمده است و به خاطر بهمان هر بار دیر میرسد. اگر بر سر سفره بنشینیم و خوراکی را که میزبان تدارک دیده، کامل نخوریم، ممکن است میزبان در دل کلی فکر و قضاوتمان کند که مثلاً میخواهیم رفتاری نشان دهیم که دیگر نه به خانهمان بیاید و نه ما به خانهاش برویم.
قضاوتهای عجولانه ما
ممکن است این پیشداوریها و قضاوتها از سوی خود ما نسبت به دیگری شکل بگیرد و هرگز هم به زبان نیاوریمشان. ممکن است امروز جوان فامیل را که مدتی غیبش زده بود و به یکباره با موهای تراشیده دیدهایم قضاوت کنیم و بگوییم که حتماً خلافی کرده و زندان بوده است که در هیچ مهمانی و مراسمی حاضر نمیشد.
ولی به راستی این پیشداوریها ما را به کجا خواهد برد؟ آیا راه پیشداوری، راه درستی است؟ اگر راه درست و مناسبی است چرا دل قضاوت شونده را به درد میآورد؟ اگر راه خدایی و خوبی است چرا در بسیاری از زندگیها مشکلات بزرگی به وجود آورده و بین مردم تفرقهها انداخته است؟
قضاوت کردن از منظر فرهنگی و اخلاقی
به نظر میرسد میتوان قضاوت کردن را از دو منظر بررسی کرد؛ فرهنگی و دیگری اخلاقی. به نظر میرسد قضاوت کردن درباره دیگری در برخی فرهنگها بیشتر انجام میشود. فرهنگی که غیبت کردن را در خود دارد، معمولاً قضاوت کردن را نیز با خود خواهد داشت.
وقتی درباره کسی یا چیزی با خود یا دیگری، قضاوت میکنیم، میشود گفت در حال پیدا کردن نکتهای مخفی در رفتار، گفتار یا زندگی او هستیم. در این صورت به نوعی به غیبت میپردازیم؛ کاری که هیچ فرهنگ، دین و روشی درست نمیداند، هر چند که بسیاری از ما در برخی جوامع این نادرستی را در نظر نمیگیریم.
از اینرو میشود گفت نه تنها از نظر اخلاقی و شخصی کار دور از شأنی را انجام میدهیم که از نظر فرهنگی نیز نفی چندانی نمیشویم. چه بسا در برخی جوامع خانوادهها در دورهمیها یا حتی روابط معمول خانوادگی، از قضاوتی که از رفتار دیگران دارند پردهپوشی که ندارند هیچ، از این کار لذت هم میبرند. انگار شخصی را که مورد تأییدشان نیست یا علاقه چندانی به او ندارند، میتوانند مورد قضاوت قرار دهند و به خود حق هم میدهند. جالب اینکه بسیاری اوقات این شخص، یکی از نزدیکترین اشخاص زندگیشان است.
قضاوت عزیزان در خلأ دوست داشتن
این پرسش مطرح میشود که چه میشود که میتوانیم عزیزانمان را که بسیار هم دوستشان داریم مورد قضاوت قرار دهیم و با غیبت کردن آن را به دیگران هم انتقال دهیم؟ شاید پاسخ در فقدان دوست داشتن باشد. به نظر میرسد جایی که عشق کمتر میشود، هرآنچه از غیر عشق است، فرصت جولان پیدا میکند.
بنابر این در آن لحظات شاید ما عشق کمتری نسبت به اشخاص پیرامون یا عزیزانمان پیدا میکنیم و این پایین آمدن عشق خود مقوله بس مفصلی است که در این نوشته به آن نخواهیم پرداخت. تنها به اشارهای به این نکته بسنده میکنیم که بهتر است، ریشه این بیعشقی را حتی اگر آنی و ناپایدار است پیدا کنیم و به دادش برسیم. مبادا که طولانی شود و تندتند به سراغ ما بیاید.
دبی فورد، در کتاب «بازتاب سایه/ افروختن نیروی نهفته در خویشتن حقیقی» به نکتهای اشاره میکند که میتواند در اینباره نیز مورد توجه قرار بگیرد. او در صفحه ۱۱۳ و ۱۱۴ این کتاب میگوید: «مخفیگاه سایه در ذهن خودآگاه شما نیست، بلکه در ذهن خودآگاهتان است. شما آگاهانه تصمیم نمیگیرید کارهای آگاهانه انجام دهید، آگاهانه تصمیم نمیگیرید حرفی بزنید که موجب نفرت همسرتان شود و آگاهانه تصمیم نمیگیرید در مراسم ازدواج دخترتان از خود بیخود شوید و همه چیز را خراب کنید.
عبارت «شیطان گولم زد» آنقدر که فکر میکنید بچگانه نیست. نیت خوب، شیطان را به خنده وامیدارد، اما آنچه او را به خنده نمیاندازد، دعا، جبران کردن، بخشش و عشق است. این موضوعات، او را وادار به ترک میکنند.» اگر بپذیریم که قضاوت کردن هر چند که در خانه و خانواده یا بین دوستانمان کاری عادی شده باشد، ولی باز هم اگر آن را در دنیای شخصی و درونی خود حذف یا اصلاح کنیم، اتفاقهای خوبی خواهد افتاد.
در دنیای درونی ما اتفاقاتی میتواند بیفتد که در دنیای بیرونی و اذهان دیگران هیچ جایی نداشته باشد؛ بنابراین اصلاح الگوهایی که از بیرون دریافت کردهایم میتواند کمک بزرگی در روابط ما که قضاوت نکردن دیگران یکی از آنهاست داشته باشد. شاید بزرگترین و سختترین جای کار هم همین اصلاح رفتارها از درون شخص باشد.
نویسنده «بازتاب سایه» با ترجمه فرناز فرود در جای دیگری از کتاب با اشاره به سایهها و تاریکیهایی که درون ما وجود دارد، مبحث متناسبی با این موضوع را مطرح کرده است. در صفحه ۱۱۷ این کتاب آورده شده است: «بسیار مهم است که به گونهای عمیق به افکار و اعمال خود بنگریم؛ به ویژه در جاهایی که اشتباه بودهاند.
به این ترتیب نه تنها سایه فردی خود، بلکه سایه جمعی را هم بررسی میکنیم. در نهایت، درمان جهان حاصل تغییر و اصلاح دیگران نخواهد بود، بلکه از اشتیاق ما به تغییر و اصلاح خودمان پدید خواهد آمد. از آنجا که ذهنهای همه ما به هم وصل هستند، توان ما در اصلاح کردن خود بر کل هستی تأثیری اصلاحی دارد. به شیوهای بسیار واقعی، این تنها کار مؤثر است.»
آزادی عمل با دورشدن از حصار پیشداوری
اگر بتوانیم باور کنیم که پیشداوری کردن به عنوان یک کار نادرست در زندگی ما وجود دارد، شاید بهتر بتوانیم برای اصلاح آن اقدام کنیم. برای درک نادرست این موضوع بهتر است زجری را که از این بابت متحمل شدهایم به یاد آوریم. برای نمونه به شخصی اشاره میشود که از قضاوتهای عجولانه بستگانش درد بسیاری را متحمل شد. این زن که در هنر استعداد فراوانی داشت از سوی همسر و حتی خانواده خود مورد بیمهریهایی قرار گرفت.
استعدادهای او از ابتدا نادیده گرفته شد. در خانه پدری در رابطه با پرورش استعدادهایش با مخالفت والدین خود روبهرو بود. بارها تلاش کرد تا آنان را قانع کند که استعدادهایش را جدی بگیرند و با رفتن او به مراکز یا گذراندن دورههای مرتبط با هنر موافقت کنند، اما آنان زیر بار نمیرفتند. اعتقادشان هم بر این بود که دختر باید زود شوهر کند و برود سراغ زندگیاش. این دختر در ابتدای جوانی به دستور پدر خانواده راهی خانه بخت شد و مشکلات دوچندانش نیز از آن روز به زندگیاش آمد.
به این امید بود که همسرش که مرد جوان و امروزی است با پرداختن او به استعدادهایش موافقت کند، ولی او نیز چندان روی خوشی در اینباره نشان نمیداد. از آنجا که خیلی زود هم صاحب فرزند شد، ناچار بود به فرزندش رسیدگی کرده و هنر را فراموش کند. همسر او و همینطور خانوادهاش دچار یک ویژگی بودند، بدگمانی و قضاوت عجولانه.
این بانو به دلیل قضاوتهای پدر و مادرش درباره اشخاصی که در عالم هنر اشتغال دارند، نمیخواست دخترش وارد راه هنر شود. پس از آن همسرش نیز که دچار ذهنیات و بدگمانیهایی درباره هنر بود، همین باور را در زندگیاش پیاده کرد و با ورود این زن به دنیای هنر، مخالفت کرد. سرنوشت این زن در میانسالی تغییرات اساسی کرد و با بزرگ شدن فرزندش جور دیگری رقم خورد.
او توانست در ۳۵ سالگی جوایز بسیاری را برای کارگردانی فیلمهایی که در خانه میساخت و به جشنوارهها میفرستاد به دست آورد. او با افتخاراتی که بسیار خلاقانه و کاملاً هنرمندانه به دست آورد، به همه اثبات کرد که قضاوتهای نادرست چه سدهای بزرگی میتواند بسازد و چه مشکلاتی را میتواند ایجاد کند. این داستان یکی از هزاران موردی است که به دست ما رقم خورده است. شاید در زندگی ما هم از این موارد پیدا شود!
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/