ثبت خاطراتی بین مرگ و زندگی و لحظات دست و پنجه نرم کردن با گرسنگی و مرگ مردمی که یکباره با سقوط ادلب به محاصره افتاده بودند و حالا گذران زندگی برای آنها دیگر شبیه سابق نبود. آنچه جهان خارج از الفوعه و کفریا از این محاصره سنگین سه ساله میدانند چیزی جز کلیات نیست و تقریبا میتوان گفت تنها نوشتههایی که از جزئیات محاصره سه ساله این دو منطقه شیعه نشین وجود دارد، همین روزنوشتهاست. یادداشتهایی که جزئیات و لحظه به لحظه بیم و امید این مردم را مجسم میکند و مظلومیت شیعه را روایت میکند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
همه از خانهها وحشت زده بیرون زدیم. همه از همسایهها سوال میپرسیدیم "چه خبر شده؟ از ادلب چه خبر؟ " بعد فهمیدیم ارتش تا مرکز استان ادلب عقب نشینی کرده. نیروهای امنیتی هم تا شهر "مسطومه" عقب کشیدهاند و چند روز بعد تا "اریحا ". عقب میرفتند و عقبتر و نا امیدی به جان ما چنگ میانداخت. باز هم عقبتر. دست آخر تا "جورین" هم ارتش عقب نشینی کرد. حالا ما مانده بودیم و ما. بین وحشت و ناباوری. گوشه خانه هایمان کز کرده بودیم. تنها ... در روستایی که حالا به محاصره افتاده بود. بدون برق .. بدون تلفن .. حالا یک تماس تلفنی سختتر از این حرفها شده بود. ما در خانه هایمان زندانی شدیم. در روستای خودمان. روزهای اول باورمان نمیشد. خیلی امیدوار بودیم. بعد کمکم رنگ از روی امیدمان. مدام میگفتیم "فردا ارتش بر میگرده" برنگشت. فقط دورتر و دورتر میشد. مدام عقبتر میرفت. اولین روزی که هواپیما آمد و نان ریخت برای ما همه باور کردیم که واقعا به محاصره افتاده ایم. محاصرهای که هیچ کس جز خدا نمیداند ... دقیقا کی به آخر میرسد.
گفتنی است کتاب «پانصد صندلی خالی» نوشته لیلی علام الدین أسود ترجمه رقیه کریمی توسط نشر شهید کاظمی روانه بازار کتاب شده است.
انتهای پیام/