به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، اولین باری که دزدی کردم، کودکی ۹ ساله بودم. در راه مدرسه به منزل یک مغازه اسباب بازی فروشی بود که ماشین پلیسی پشت ویترین آن چشمک میزد، هر روز دقایقی میایستادم و نگاهش میکردم و هر چه به پدر و مادرم اصرار میکردم که آن را برایم بخرند قبول نمیکردند بنابراین نقشهای به ذهنم خطور کرد. مادرم همیشه از پولی که پدرم برای خرجی خانه میداد، دور از چشم پدرم مقداری را پس انداز و آن را در زیر فرش اتاق مهمان پنهان میکرد. من هم که این موضوع را میدانستم دور از چشم مادرم مقداری پول برداشتم و آن ماشین اسباب بازی را برای خودم خریدم. جز آن بار سرقت دیگری انجام نداده ام چرا که آرزو داشتم مانند خداداد عزیزی ...
مردی که به اتهام سرقت موتورسیکلت توسط نیروهای زبده دایره تجسس در اطراف میدان سپاد دستگیر شده است، در حالی که معاشرت با دوستان لاابالی و ناباب را دلیل اصلی اعتیاد به مواد مخدر و ارتکاب جرم سرقت میداند در شرح داستان عبرتآموز زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۳۹ سال پیش در محله قاسم آباد مشهد متولد شدم. فرزند سوم از یک خانواده ۹ نفره بودم، پدرم بنا و مادرم خانه دار بود و هر دو تا مقطع سیکل تحصیل کرده بودند.
در کودکی آرزو داشتم که روزی فوتبالیست مشهوری شوم، چون وضعیت مالی مناسبی نداشتیم نمیتوانستم یک توپ فوتبال برای خودم بخرم بنابراین فکر دیگری به ذهنم رسید. مادرم هر روز مقداری به من پول تو جیبی میداد تا بتوانم در مدرسه برای خودم خوراکی بخرم. من هم گاهی اوقات با تحمل گرسنگی پولهای توجیبی ام را پس انداز میکردم و با مبلغ جمع آوری شده چند توپ پلاستیکی میخریدم. چند تایی از آنها را با چاقو پاره میکردم و دور یک توپ دیگر قرار میدادم و بعد با نخ و سوزن میدوختم و یک توپ فوتبال درست میکردم و با آن توپ در کوچه پس کوچههای قاسم آباد مشهد با پسرهای هم محلهای ام گل کوچک بازی میکردم. آن روزها پوسترها و عکسهای فوتبالیستهای مشهور ایران و جهان را روی دیوار اتاقم نصب کرده بودم و آرزو داشتم روزی مثل خداداد عزیزی پیراهن شماره ۱۱ را بپوشم و با یک گل طلایی ایران را به جام جهانی ببرم! بااین رویا زندگی میکردم تا این که در دوران دبیرستان با سعید آشنا شدم. آشنایی با او تمام زندگی ام را دگرگون کرد، چون به پیشنهاد او لب به سیگار زدم و مدتی بعد نیز پای منقل نشستم و استعمال مواد مخدر را آغاز کردم. مصرف مواد مخدر حس خوبی به من میداد و احساس قدرت میکردم. آن روزها تنها ۱۷ سال داشتم و بعد از پایان دوره متوسطه و دریافت مدرک دیپلم ترک تحصیل کردم و به همراه پدرم به سر کار بنایی رفتم. برای این که بیشتر کار کنم مواد مخدر بیشتری مصرف میکردم تا این که ناچار برای تامین هزینههای مصرف، خرید و فروش مواد مخدر را آغاز کردم، اما دیری نپایید که توسط ماموران دستگیر و روانه زندان شدم. پس از آزادی از زندان تصمیم گرفتم زندگی جدیدی را شروع کنم، ولی باز هم دوستان ناباب و لاابالی دوره ام کردند و من هم برای این که از آنها کم نیاورم و در میان دوستان خلافکار و معتادم خودی نشان بدهم دوباره به مصرف مواد مخدر روی آوردم و خرید و فروش آن را آغاز کردم.
هر بار دستگیر میشدم بعد از تحمل حبس مجدد اعتیاد و کار خلاف را آغاز میکردم. ۳۳ سال داشتم که به اصرار مادرم تصمیم به ازدواج گرفتم، به قول معروف مادرم خودش برید و خودش دوخت، اما زندگی مشترک من چند سال بیشتر دوام نداشت و با وجود داشتن دو فرزند من و همسرم از یکدیگر جدا شدیم. دلیل اصلی اختلاف مان اعتیاد من به مواد مخدر بود و به همین دلیل هم زندگی ام از هم پاشید، اما کاش زمان به گذشته بازمی گشت و من مسیر دیگری را انتخاب میکردم، آن زمان از این که همشهری خداداد بودم به خود میبالیدم، اما اکنون فقط شرمسارم و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/